مـاهِ مـن امـا ، دور و دورتـر میشود ؛
تـمـام
کوچهپسکوچههای آسـمـان را هـم کـه
بـه دنبالش راه بیفتم او مـرا پـس میزنـد !
بـودنـش را
تـمـنّـا میکنـم حتے برای لحظهای ؛
امـا نیست ،
مـدتهاست کـه دیگر مـثـل قـبـل
همسفرم نمیشود . . .
هـرچـنـد ، او تقصیری ندارد ؛
مـانـع ، چیز دیگریست !
اما مـن بـه
خیال ِ دیـدن دوبارهی او ،
هرشب و هرثانیه
با آسمان شـب گلـاویز میشوم . . .
اگـر از مـن ، منے باقی ماند ،
روزی بـه او خواهم گفت کـه چه شبهایے
را بـه
انتظارش نشستهام !
قـدر بدانید
مـاهِ شبهای تـارتـان را
آنهـا هـم روزی
رفتنے میشوند . . .
✍️
#شما_نوشتید