نگـاه می‌کـنم، مـوج‌هـا چـه مجنون و بـی‌قـرار دل بـه دریا می‌زننـد ؛ و چـه عـاشقـانـه در آغـوشِ سـاحـل آرام می‌گیرند. نـمی‌دانـم، شـایـد حـرف‌شـان ایـن است : بـرای آغـوش تـو، بـایـد مجنون بـود و دل بـه دریـا زد . . . جنون