نمی‌دانم سـاحـلـی یـا دریـا ؛ تـو ، برای دریـای خـروشـان قلـبم، آغـوش نـرم و مـاسـه‌ای هستی ، بـه هنگام رسیدن بـه تـو آرام مـی‌شوم . و بـی‌کـران و زیبایـی، بـی‌انتها و دل‌ربـا ؛ مـن درختی میان سـاحـلـم ، اطرافم پـر از خشکیِ گنـاه، مـرا از مـوج الطـاف تو دور کـرده ؛ بیـا این سـاحـل کـه بین مـا حـائـل شده را کنار بـزن بیا کـه خـروشـان و بـی‌قـرارِ امواجِ تـوام . . . ساحل و دریا رو‌به‌روی خورشید، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲