امروز (بیست و هشتم فروردین ۱۴۰٢) دقیقا هجدهمین سالروز آشنایی من با مهمان ناخوانده ای به نام بود. 🔸هجده سال قبل در چنین روزی بود که برای اولین بار این کلمه رو می‌شنیدم: اِم،اِس 🔹قضیه اینجوری شروع شد که در روز جمعه، بیست و ششم فروردین ۱۳۸۴، صبح که از خواب بیدار شدم با درد بسیار شدیدی در ناحیه ستون فقرات مواجه بودم. اون روز تا شب با درد سپری شد. در حالیکه در ساعات پایانی روز درد به نواحی پایین‌تر و کلیه‌ها رسیده بود. 🔸اون شب با مراجعه به اورژانس بیمارستان و تزریق چند مُسکّن قوی و ساکت شدن درد و آرامش و خواب عمیق به صبح رسید. 🔹اما صبح روز شنبه که از خواب بیدار شدم، متوجه شدم که نمیتونم از زمین بلند بشم و روی پاهام بایستم. 🔸اولش فکر کردم که این سستی اثر آمپول‌های دیشبه و حتما موقت و گذراست. 🔹اما هرچی بیشتر گذشت، دیدم بی‌حسی و حالت فلجی و بعد هم بی‌اختیاری بیشتر شد. 🔸شنبه رو هم به امید گذرا و موقتی بودنِ قضیه پشت سر گذاشتم. اما روز یکشنبه دیگه به این نتیجه رسیدم که موضوع جدی‌تر از این حرفاست. 🔹و اینطوری شد که عصر روز یکشنبه با مراجعه به متخصص مغز و اعصاب متوجه شدم که بدنم احتمالا میزبان یک مهمانِ ناخوانده به نام ام‌اس شده. 🔸و الان ۱۸ ساله که این مهمانِ مزاحم، با انواع شیوه‌ها و به شکل‌های مختلف در حال آزار دادن منه و ظاهرا قصد خروج هم نداره😒 🔹توضیح اینکه: طی این سال‌ها بارها به لحاظ جسمی و روحی افول کردم و باز برگشتم و سرِ پا شدم. اما در آخرین مرحله از شدت پیدا کردن بیماری که دقیقا دو سال قبل در چنین روزهایی بود، برای چندمین بار اسیر رختخواب شدم و متأسفانه تا حالا نتونستم بلند شم. اما مطمئنم که شرایط اینجور نمی‌مونه 😊👌💪🌸 ارادتمند: (بیمار پیشکسوت ام‌اس😂😂) دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad