روزی امیرالمؤمنینعلیهالسلام
به اصحاب خود میفرمود:
دلم خیلی به حال ابوذر میسوزد،
خداوند رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند: چطور؟!
مولا فرمود: همان شبی که به دستور خلیفه
ماموران، جهت بیعت گرفتن از ابوذر
به خانهی او رفتند؛
چهار کیسهی اشرفی به ابوذر دادند،
تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر عصبانی شد و به مامورین گفت:
شما به من توهین کردید؛ آن هم دوبار!
اول اینکه تصور کردید که من علی فروشم،
و آمدید مرا بخرید،
اما دوم؛ بی انصافها، آیا ارزش علی
چهار کیسه اشرفی است؟!
شما با این چهار کیسه اشرفی
میخواهید من"علی"فروش شوم؟!
_ اگر تمام ثروت های دنیا را هم جمع کنید،
با یک تار موی #علی عوض نمیکنم!
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه میکرد و میفرمود:
قسم به خدایی که
جان علی در دست اوست؛
آن شبی که ابوذر درب خانه را
به روی سربازان خلیفه بست،
سه شبانه روز بود که او و خانواده اش
هیچ غذایی نخورده بودند....
@Alaviiaat | الکافی،ج۸