ماجرای وصلت عجیب شهیدمدافع حرم
#عبدالمهدیکاظمی در گفتگوی "جوان" با همسر شهید(
#قسمت پنجم)
چطور تصميم گرفت مدافع حرم شود؟
يك بار از سر كارش آمد و گفت ميخواهم با شما صحبت كنم، كارهايت را انجام بده برويم قم. گفتم خب همين جا بگو. گفت نه برويم بعد ميگويم. رفتيم قم و به قبرستان شيخها رفتيم. خيلي گريه كرد. بر مزار آيتالله ملكي تبريزي استاد امام خميني از مقام ايشان و حضرت امام گفت. بعد گفت خدا دست يتيمها را ميگيرد و مقام ميدهد. حضرت محمد(ص) يتيم بود. امام خميني يتيم بود.
اينهايي كه به جايي رسيدند يتيم بودند كه خدا دستشان را گرفت. داشت من را آماده ميكرد كه اگر بچهها يتيم شدند فكر بدي نكنم و غصه نخورم. بعد در مورد دنيا و آخرت صحبت كرد كه نبايد به اين دنيا دل بست و اگر عمر نوح هم داشته باشي بايد بروي. آن هم با دست پر و توشه ان شاءالله. گفتم چرا اين حرفها را ميزني؟ عبدالمهدي در جواب از تكفيريها گفت و از جسارت به حرم بيبي حضرت زينب(س). گفت من غيرتم قبول نميكند بمانم و اتفاقي براي خانم بيفتد. من بيغيرت نيستم. ميگفت احساس ميكنم كربلا زنده شده است و بايد در ركاب مولا بجنگيم من كه كوفي نيستم.
عبدالمهدي وقتي سخنراني رهبر را درباره شهداي مدافع حرم شنيد، شيفتهتر شد. خط ولايت فقيه ايشان را به دفاع از حرم و شهادت رساند. عبدالمهدي معتقد بود دوران قبل از ظهور امامزمان(عج) را اگر بخواهيم پشتسر بگذاريم اول بايد توبه كنيم تا وارد مسير اصلي شويم. مسير اصلي نور و توسل به امامان و معصومين است. ايشان معتقد بودند امامخامنهاي نائب امامزمان(عج) هستند و اطاعت از ايشان واجب است. وقتی فهميدم كه ميخواهد به دفاع از حرم برود. گفتم: فكر بچهها را كردي كه ميخواهي بروي. من اجازه نميدهم كه بروي. در پاسخ گفت: روز قيامت ميتواني در چشمان امام حسين(ع) نگاه بيندازي و بگويي كه من نگذاشتم؟ ديگر حرفي براي گفتن نداشتم و سرم را پايين انداختم. عبدالمهدي گفت ميخواهم مثل همسر زهير باشي كه همسرش را راهي ميدان نبرد كرد. آنقدر در گوش زهير خواند تا نام او هم در رديف نام شهداي كربلا قرارگرفت. آنجا ديگر زبانم بسته شد. گفتم باشه و گفت خود حضرت زينب(س) نگهدارتان باشد.
#قرارشبانه
#ازدواج
#وصالمقدس
#منمحمدرادوستدارم
https://eitaa.com/joinchat/2232221757Cf1782c7b68