گر بار دگر دامن کامی به کف آرم تا زنده‌ام از چنگ منش کس نرهاند ترسم که نمانم من از این رنج دریغا کاندر دل من حسرت روی تو بماند قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان گر چشم من اندر عقبش سیل براند