هدایت شده از KHAMENEI.IR
❤️فرارسیدن سالروز بعثت پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی صلوات‌الله‌علیه‌آله مبارک باد... 🔹ای جامه بر سر کشیده؛ برخیز!... ...روز با روح شیری خویش، در کار دمیدن در کالبد رخوت‌زده‌ی شهر بود. تاریکی نرم‌نرم واپس می‌نشست و روشنایی پیش می‌خزید. سیاهی رنگ می‌باخت و هر دَم نازکتر می‌گشت، و سپیدی بر آن چیرگی می‌یافت... به حیاط اندر، خنکای سپیده دم واپسین روزهای پاییز که از جانب صحرا در زیر پوست شهر می‌دوید، لرزه بر تن گنجشکان می‌افکند. در زیر آن روی‌اندازهای کلفت اما، گرمایی دلچسب تن پیامبر را در بر گرفته بود. پیامبر، غوطه‌ور در میانه‌ی خواب و بیداری، ناگاه چندی، صدایی چونان کشیده شدن آهن بر آهن شنید. 🔸ای جامه بر سر کشیده، برخیز! صدا، بیگانه و هم آشنا می‌نمود. نرم و هموار. چونان زمزمه‌ی ملایم نسیم که در میان برگهای نخلی پیچد، یا آواز خیال‌انگیز جویباری که از میانه‌ی قلوه‌سنگ‌هایی کوچک، در دشتی ساکت راه گشاید و پیش رود. لیک در بُن آن، صلابتی پدرانه بود: آمیزه‌ی مهر و نرمی و قدرت. نه از جنس صدای آدمیان. زلال و شفاف، چونان بلوری روشن و بی‌حباب. بُرنده و با نفوذ، بر مثال شمشیر آب داده‌ی شامی. 🔹ای جامه بر سر کشیده، برخیز! آه... چگونه از یاد برده بود...! این، همان صدای فرشته‌ی دوشین بود که در غار حرا و از پس آن، در افقهایِ آسمان صحرا بر او آشکار گشته بود. این، صدای جبریل بود! 📗بخش‌هایی از کتاب آنک آن یتیم نظر کرده را در شب مبعث پیامبر اعظم بخوانید و بشنوید https://farsi.khamenei.ir/others-page?id=9346