. به نیت افطاری خونه یکی از اقوام، زدیم بیرون اما یکدفعه شانزده ساعت رانندگی کردیم و سر از قشم درآوردیم! چون بی‌مقدمه و بدون وسایل راه افتادیم سمت قشم، کل مسیر و بعدش تا جاگیر شیم و... بهره من از چای،همین چای کیسه‌ای‌هایی بود که هر چند ساعت میزدم بغل و از مغازه‌ها میگرفتم و توی لیوان کاغذی می‌خوردم. و این چه عذاب دردناکیه برای کسی که خود فرایند دم کردن چای رو بصورت یه مراسم آیینی‏ برگزار می‌کنه. خانواده رو اسکان دادم، راه افتادم به نیت خرید یه قوری یا فلاسک کوچک و پیدا کردن چای خشک ایرانی درجه یک تا این خماری دردناک رو پایان بدم. چند تا سوپر مارکت و بقالی رفتم ولی چای نداشتن. البته از این چیزهای معطر مصنوعی که رنگ هم پس می‌دن داشتن اما این گمان از من‏ دور باد که اسم چای روی اینها بذارم! راه کج کردم به سمت حاشیه درگهان -یکی از شهرهای قشم- و در یک بقالی که از قضا شناخت و مشتری پاورقی از آب دراومد، عرض حاجت و استیصال کردم و گفتم دنبال چای خوب ایرانی‌ام و تازه اگر پیدا کنم، بعیده تا دم آوردنش دووم بیارم. آدرس یه عطاری رو داد‏که چای اعلای ایرانی داره و البت نشونی یه قهوه‌چی باحال در کوچه پس کوچه‌های درگهان که چای اعلا دم می‌کنه و یه لیوانش می‌تونه زمان بخره برام تا سر فرصت چای دم کنم و جرعه جرعه بنوشم. چای رو از عطاری خریدم و راه کج کردم سمت قهوه‌چی مذکور. الحق نفسش حق بود و چایش چای. چنین چایی رو‏ فقط یکبار در یک قهوه‌خانه بین رودبار و منجیل خورده بودم.اونجا جوری از چای حرف زدم که طرف بیجک دستش اومد از عاشقان و ملازمان چای و مقربان دربار سلطان اشربه‌ام و راهم داد به پستو و خودم رفتم سروقت سماور و هی استکان استکان چای ریختیم و خوردیم و قندان قندان در فضیلت چای گفتیم ‏و شنیدیم. اما اینجا در حداکثر فاصله طولی ممکن از از قهوه‌خانه بین منجیل و رودبار، کارم با قهوه‌چی به آنجاها نکشید. از ابتدایش خیره خیره نگاهم میکرد و کارت را که دادم حساب کند، اسم رو که دید خندید و گفت شک داشتم، پس خودشی. این هم مشتری پاورقی دراومد. هرچه کردم زیر بار نرفت و‏ من که نقشه کشیده بودم رفیق شم و بعد از سرکشیدن لیوان چهارم و پنجم کم‌کم راز چای خوشمزه‌ش رو بپرسم و از اسم چای تا نحوه دم کردن و... رو جویا بشم، دیدم الان خیطه که وقتی پول نمی‌گیره بگم حالا دومی و سومی رو هم بریز. قربان صدقه هم رفتیم و زدم بیرون و سریع خودم رو رسوندم ‏به اتاق تا چای دم کنم و جوری ناز بکشم ازش که دلخوری خیانتم با چای کیسه‌ای از دلش در بیاد! از قهوه‌چی درگهان تا راننده قایق موتوری جزیره هنگام که گفت غریب گیر کردی توی جزیره خبرم کن؛ از جوون متصدی پمپ بنزین قشم که ازم پرسید وضع اقتصادی خوب میشه یا نه تا فروشنده آرایشی بهداشتی‏ بازار دلفینی که پرید توی راه و خفتم کرد و گفت آقا از این وضع حجاب مسافرای نوروزی بگو، ما بومی‌های اینجا کشته مرده اینا نیستیم که لخت و پتی میان اینجا؛ از زن چادری که گفت شوهرم ضد انقلاب اساسیه اما عاشق پاورقی شده تا فروشنده گوش‌کوب برقی بازار قدیم که گفت می‌خوامت اما همه ‏حرفاتم قبول ندارم؛ از زن مانتویی و پسرش که وقتی پرسیدن مجری پاورقی‌ام اما باور نکردن و دیدم رفتن اونور دارن بحث میکنن که خودشم یا نه تا رسپشن هتل که به زور میخواست توی هتل بهم اتاق لوکس و گرون بده و با بدبختی پیچوندمش و خلاصه همه اونایی که توی این سفر اومدن جلو و گپ زدیم ‏یه بار دیگه بهم ثابت کرد توی اهالی بومی قشم هم میشه مخاطب داشت و حرف زد. اما چای... از هرچه بگذریم سخن دوست خوش‌تر است! چای کیسه‌ای نخورید. چای عطری نخورید. چای جوشیده و مونده و سرد نخورید. به چای، این اشرف مشروبات خیانت نکنید! ماهبندان | نوشته‌های غیرسیاسی و غیر طنز محمدرضا شهبازی @mahbandan