نمیدونم اوضاعشون چجوریه میمیرم زنده میشم چه برسه به این گفتم:صبرش رو خدا بهت میده شیدا:اخه یک چیز دیگه هم گفت گفتم:چی؟ شیدا:اگه بهش ماموریت بدن از طریق ماموریت و گرنه میخواست ثبت نام کنه واسه مدافعین حرم یعنی ثبت نام کرده منتظره جوابش بیاد گفتم:یا امام هشتم خب تو با این میتونی کنار بیای؟ شیدا:نمیدونم بهارجونم نمیدونم بغلش کردمو گفتم:فردا باهم میرم امامزاده بعدشم میریم پیش یک شهیدی که تو انتخاب کنی باهاش حرف بزن درد دلت رو بگو خودشون جوابت رو میدن شیدا چشم هاش برق میزد اون شب تا صبح خوابم نبرد توی فکر مرتضی بودم اگه فرشید میخواست بره سوریه چی؟ من میتونستم تحمل کنم؟ نه فکرنمیکنم رفتم سمت گوشیم برای فرشید پیام گذاشتم:سلام فرشیدجونم خوبی؟من زبونم باز شد ببخشید نتونستم باهات حرف بزنم...خیلی خیلی ناراحت شدم زنگ نمیزم بهت میترسم خواب باشی شبت خوش عاشقتم❤️ ... ادامه دارد نویسنده: ⌝ناحِلھ|⁶⁹ Naheleh⌞ کپی با ذکر نویسنده مشکلی نداره.. ولی راضی نیستم بدون نام پخش شه یاکپی بشه😄🚶🏿‍♂