احمدرضا دو سالش تمام شد و خداوند افتخار خادمی امام رضا ع را به من بخشید. اطرافیان میگفتند تو با دوتا بچه و مادر شوهر پیرت، نمیرسی حرم بری و بهتره که این مسئولیت رو قبول نکنی اما من باز هم، مثل همیشه تابع حرف آخر شوهر جان بودم و خدا شاهده هر وقت که عزت و اقتدار همسرم رو حفظ کردم، من در نظر او و در رفتار او، یک ملکه بودم. این یک شگرد زنانه است که خداوند بارها و بارها آن را به زن گوشزد کرده. خدا بهتر از هر کسی میدونه که چه چیزی برای بنده اش بهتره. خواهران عزیزم شوهر را احترام کنید و به او اقتدار ببخشید و در سایه ی اقتدار همسر، کدبانو و ملکه باشید. باور کنید خود همسران تون این مقام و حتی بالاتر از آن را به شما می دهند. خلاصه آقایی در حق من لطف کردند و گفتن از اونجایی که من علاقه هام رو به خاطر بچه ها و مادرشوهرم تا حدی کنار گذاشتم، این فرصت خوبیه که ساعاتی از هفته رو برای خودم باشم و همون ابتدا مسئولیت بچه ها رو طی این چند ساعت کاملا به عهده گرفتند و من بی دغدغه هفته ای یکبار افتخار خدمت به امام رضا و حضور در نزدیکترین حد ممکن به این امام عزیز رو داشتم و هنوز بعد گذشت ۴ سال مزه ی شیرین این افتخار تمام وجودم رو در بر می‌گیرد. حدود شش ماه به همین منوال گذشت و من و همسری تصمیم گرفتیم عضو ششمی به خانواده اضافه کنیم و از اونجایی که بعضی از خواهران خادم در حین بارداری خدمت رو ترک نکرده بودن به خودم امید دادم که من هم انشالله میتونم ولی از اونجایی که ماههای اول بارداری ویار و حالت تهوع زیاد داشتم، نشد. مجبور شدم دیگه حرم نرم ولی به هیچ وجه متاسف نبودم چون فقط و فقط جایگاه خدمتم عوض شد و نیت زندگی من از آنجا که محکم و پابرجاست، تغییر نکرد☺️ دوران بارداری رقیه جان سراسر استرس بود. براساس نتایج سونو ها، سه دلیل محکم برای سقط دخترم وجود داشت و گفته بودن باید دل از جگر گوشه ام بکنم. من و همسرم حسابی داغون شده بودیم ولی صحبتهای مادر شوهرم باعث شد تا روحیه تازه ای بگیرم و به خدا توکل کنم. من دختر درون رحمم را با هزار امید، نذر حضرت رقیه کردم و او الان سالمترین و زیبا ترین عضو خانواده ی ماست. به قول همسرم هر سخنی که از زبان این بچه میشنویم، کام مون شیرینتر و اوقات مون به یاری خدا شادتر میشه. خدایا شکرت رقیه جان حدود یک سال و سه ماه داشت که من و همسری برای دو سالگی او و آمدن عضو جدید صحبت از برنامه ریزی میکردیم که ناگهان فرزند چهارم بی دعوت و واقعا هدیه وار، همه و ما را غافلگیر کرد و من گیج و منگ بودم. ترسِ از شیر گرفتن رقیه جان و کوچک بودنش و زایمان طبیعی پشت سرهم تمام وجودم را فرا گرفته بود. من دوس داشتم فرزند چهارمم پسر باشه، برای همین در پی برنامه ریزی برای پسر دار شدن بودیم که ریحانه جان بی دعوت تشریفشون رو آوردن و خدا به من این پیام رو داد که مگر همیشه از من نخواستی آنی و کمتر از آنی تو را به خودت وانگذارم. منم گفتم چشم با تمام وجودم برایش مادری میکنم. رقیه جان رو قبل از هفته ی بیستم بارداری از شیر گرفتم. همیشه سعی کردم که با او و ریحانه مثل دوقلو رفتار کنم تا خدای نکرده به رقیه جان کم توجهی نشه. همسرم خوبم در کار خانه دست به کمک هست اما من راضی نیستم ایشون صبح تا شب سرکار باشن و وقتی وارد خونه شدن، دوباره کار خانه انجام بدن. برای همین قرار خونه ما اینه که وقتی بابایی اومد همه جا مرتب باشه و پدر خانواده این چند ساعت رو سرگرم بازی با بچه ها بشن🌷 من زایمانهام به لطف خدا طبیعی بوده و با ورزش و خیلی راهکارهای پیش پا افتاده، بدنم تغییر آنچنانی نکرده خدا رو شکر. هم چنین من اصلا برای بچه هام پوشک استفاده نمیکنم و همیشه از پارچه براشون استفاده میکنم. سر بچه ی اول و دوم جلو انداختن کارها یه مقدار سخت تره و وظیفه مادری سنگین تر ولی بچه های سوم و چهارم به بالا😁چون قسمتی از کارها و تربیت رو فرزندان اول به عهده میگیرن انگار وقت آدم آزادتره، شایدم این تجربه منه ولی به هرحال اگه اولی درست تربیت بشه، تربیت بقیه خیلی راحت تره، چون بچه ها عجیب از همدیگه حرف شنوی دارن و این موضوع واقعا یک کمک الهیه به نظر من😉 ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1