#پارت_320
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم
#زهرا_حبیباله
ببخشید مزاحمتون شدم دیگه باید برم ... معصومه خانوم از این وضع پیش اومده من خیلی ناراحتم وخدا میدونه که من نمیخواستم اینطوری بشه
روسری چادرشو مرتب کرد خدا حافظی کرد و رفت .
مامانم تا دم در حیاط بدرقه اش رفت ... در حیاط رو بست و برگشت رو به من با تشر گفت
برای چی زنگ زدی خونه مادر شوهرت نگفتم زنگ نزن
مامان دلم شور زد گفتم زن بزنم خبری بگیرم
محمد بهت چی گفت ؟
گفت حتما نمی خواد جوابتو بده که گوشیش رو خاموش کرده تو از اولشم تیکه ما نبودی
زد پشت دستش ... چقدر بی شعور و نفهمه نمیگه چهار روز دیگه که شما برید سر زندگیتون چطوری میخواد تو روی تو نگاه کنه
ازش خیلی بدم اومد دیگه بهش سلام نمی کنم ...
نرگس جان الهی درد و بلات بخوره تو سر من ... می دونم که ناصر رو دوست داری و نگرانش هستی بخدا منم ناراحتم دیشب تا صبح از نگرانی خوابم نرفت ... ولی ازت خواهش میکنم تو هیچ کاری نکن به کسی زنگ نزن دو روز دیگه بابات میاد ... حلش میکنه نمی زاره که تو اینجوری بلا تکلیف باشی
باشه مامان دیگه زنگ نمی زنم ... ولی امروز باید برم تمرین سرود
مامانم سرشو تکون داد باشه خودم میبرمت
پس دیگه بعد از ناهار نخوابیا
باشه نمیخوابم ...
مامانم داشت کوفته تبریزی درست میکرد
دستت درد نکنه مامان اینقدر هوس کرده بودم .
با لبخند گفت ... باباتم خیلی دوست داره امشب میاد دور هم میخوریم
امشب بیاد میره دنبال ناصر ؟
مامانم برگشت یه نگاهی بهم انداخت یه آهی کشید .
حالا بیاد ببینیم چیکار میکنه
ساعت نُه شب مامانم سفره شام رو اورد
عه مامان بابا که هنوز نیومده چرا داری شام میاری
بابات زنگ زد گفت یه کم دیر میام شما شامتونو بخورید
شامو خوردیم سفره رو جمع کردیم ... رفتم تو فکر دلم خیلی برای ناصر تنگ شده بود خیلی هم ازش ناراحت و عصبانی بودم ... تو دلم گفتم خیلی بی شعوره نه تلفنشو جواب میده نه خودش زنگ میزنه .
علی اصغر رو به مامانم کرد ... امشب از ناحیه میان پایگاه بسیج ما سرکشی ... اعضا شوری هم باید باشند ... من میرم مسجد ... خدا حافظی کردو رفت
منم یه خورده با جواد بازی کردم ... و رفتم اتاق خودم ... دلم خیلی هوای ناصر رو کرده بود ... می دونستم که جواب نمی ده ولی بازم بهش زنگ زدم ... مثل دفعه های قبل گفت ... مشترک مورد نطر در دسترس نمی باشد .
صدای ماشین بابام اومد ... از اتاقم اومدم بیرون تو حیاط ... در حیاط رو باز کرد منو دید
سلام بابا جان چرا تو حیاط وایسادی ؟
صدای ماشینت اومد ... امدم ببینمت
یا بیا اتاق ما یا برو اتاق خودت اینجا واینسا سرما میخوری
بابام رفت اتاقشون منم برگشتم اتاقم
روی تختم دراز کشیده بودم ... بی خوابی افتاده بود سرم نگاهم افتاد به ساعت دو نصفه شب بود ... صدای چند تقه کوچیک به در اتاقم اومد . اول فکر کردم اشتباه شنیدم ... همه حواسمو جمع کردم ببینم بازم صدایی میاد یا من توهم زدم . دوباره صدای تقه رو شنیدیم همه تنم شروع کرد به لرزیدن ... یا خدا یعنی کیه ؟؟؟ رامین نباشه ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان
#نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که
#40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان پی وی شون برید،حق الناس محسوب میشه