#پارت_346
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم
#زهرا_حبیباله
مامانم بچمو داد بغلم در خونشون پیاده شد ... ناصر دنده عقب گرفت دور زد رسیدیم سر کوچه روشو کرد به سمت من
ببینمت نرگس
با بی میلی رومو کردم بهش
اوه اوه چه اخمی کردی چه خبره مگه کجا میخوایم بریم ...اخماتو وا کن .
بدون اینکه حرفی بزنم صورتمو کردم سمت شیشه ماشین
زد بغل ماشینو نگه داشت ...
تو رو خدا اخم و تخم نکن ... کلی برامون تدارک دیدن نزار کوفتشون بشه .
نرگس ... گوش کن ببین چی میگم
برگشتم باتندی بهش گفتم
چیه ؟؟؟ هان چی میگی ؟؟؟
این چه طرز حرف زدنه ... چته تو
دوست ندارم بیام خونه بابات
صاف شد یه نفس عمیقی کشید صورتشو دادبه شیشه جلوی ماشین ... یه چند ثانیه ای ساکت موند و دوباره برگشت
من الان چیکار کنم که تو اخماتو باز کنی ؟
منو ببر خونه خودمون
دارم بهت میگم مهمونیه باز حرف خودتو میزنی .
قسم بخور شام خوردیم بلند میشی بریم خونمون
به حضرت اباالفضل قسم میخورم شام خوردیم میایم خونه خودمون
باشه بریم ...
امیر حسین داشت نق نق میکرد ... هی تکونش دادم نق نقش بیشتر شد ... رو کردم به ناصر من اینو چیکارش کنم .
شاید گرسنشه یا شایدم خودشو خیس کرده من نمی دونم ...صبر الان میرسیم خونه مامانم اون نگاه کنه ببینه چشه
حرکت کرد رسیدیم در خونه پدر شوهرم ... یه گوساله بسته بودن به تیر برق ... امیر محمددر حیاط وایساده بود تا چشمش افتاد به ماشین ما ... سرشو کرد تو خونه
اومدن ... اومدن ... ریختن از توی خونه بیرون ... قصاب اومد گوساله رو ذبح کنه ... سرمو گرفتم پایین ... ناصر من میترسم ...باخنده گفت .
ترس نداره همونطوری سرتو بگیر پایین ...
نق نقای امیر حسین دیگه داشت به گریه تبدیل میشد منم چادرمو کشیدم پایین سینمو در اوردم گذاشتم دهنش
واااای چه میخوره ... عزیزم تو گرسنته ... سرم پایین بود به شیر خوردن امیرحسین نگاه میکردم میترسیدم رو بر گردونم سینم جلوی بینی بچم و بگیره نتونه نفس بکشه ... تقه ای خورد به شیشه ماشین ... سرمو گرفتم بالا
عمه جان شمایید
در ماشینو باز کرد ... بچه رو بده به من خودتم بیا پایین باید از روی قربونی رد بشید
با ترس گفتم ... عه ...عمه من باید از روی گوساله رد شم
خنده صدا داری کرد
نه فدات شم از روی خونش رد شی کافیه
داشتم از ترس میمردم همش فکر میکردم الان گوسالهه زنده میشه دنبال سر من میزاره ... پشت عمه قایم شدم ... ناصر منو دید اومد دستمو گرفت منو برد تو خونه ...
ناهید تو ایون وایساده بود ...ناصر آروم زد به پهلوم زیرلبی گفت ... سلام کن نرگس
نزدیکش شدم
سلام
سلام بچت کو
بیرون دست مامانته
دلم به شور افتاد یا فاطمه زهرا بلایی سر بچم نیاره
ناصر متوجه نگرانی من شد
نرگس حساس نشو ... حساسیت نشون بدی خودت اذیت میشی ...
رفتیم تو اتاق مجردی ناصر روی تختش دراز کشیدم ...
#کپیازرمانممنوع❌⛔️
#سلام_توجه_توجه 📣
💠دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان
#نرگس رو یک جا بخونید، با پرداخت هزینه حق اشتراک که
#40هزارتومانهستمیتونید
۶۱٠۴۳۳۷۴۹۶۶۳۷٠۴٠
بانک ملت لواسانی
عزیزان بعد از واریز، فیش پرداخت رو به پی وی ایشون ارسال کنید👇👇 تا کل رمان در اختیار شما قرار بگیرد🌹
@Mahdis1234
عزیزان ایشون👆 ادمین تبلیغ کانال هستند و هیچ گونه اختیاری در روند رمان کانال ندارند به هر دلیلی به غیر از خرید رمان حق الناس میباشد
پارت اول نرگس
https://eitaa.com/Narges1343/2