📖 ‏━━━━━━━━━━━━━ در زماني که هنوز در سن جواني به سر مي برده، در شيراز دو نفر شاعر معروف بوده اند که تخلص يکي از آن ها و ديگري بوده است. روزي غزلي گفته و بر آن دو نفر که لب خندق اطراف شيراز زير درختي نشسته بودند عرضه کرد و از آن ها خواست که نظر خود را اظهار کنند. در اين موقع به رسم ، گريبان خود را چاک زده و باز گذارده بود. آن دو پس از مطالعه غزل گفتند: بد نيست ولي براي تفريح و مطايبه بهتر است في المجلس هر کدام مصرعي بسراييم اگر تو نيز از عهده برآيي آن وقت مي تواني در جرگه شاعران درآيي قبول کرد. ابتدا با اشاره به خندق گفت: من آب وضو دگر زخندق نکنم با کنايه و اشاره به گفت: من گوش دگر به حرف احمق نکنم نيز روي به کرد و فوري گفت: نامردم اگر دفتر اشعار تو را مانند گريبان فرزدق نکنم ‏━━━━━━━━━━━━━ 💎@NasimeAdab ‏━━━━━━━━━━━━━ https://eitaa.com/joinchat/1940455734C44aa2c9c48