📖 ‏همچو سیل از شهر دل ویرانه ای برجا گذاشت از من عاقل فقط  دیوانه ای بر جا گذاشت با خودش کوه غمی را ارمغان آورد و بعد قامتی رنجور و درد شانه ای بر جا گذاشت آنقدر با خود مرا در قعر رویا برد تا از کتاب زندگی افسانه‌ ای بر جا گذاشت تا بنوشد قطره های خون این سر گشته را از تمام جان من پیمانه ای بر جا گذاشت عشق را می گویم این ویرانگر آرامشم از من خود آشنا بیگانه ای بر جا گذاشت 🔹 🔸@NasimeAdab🔸