۲ اشکم رو پاک کردم و رفتم تو اتاقی که برای زندگی مشترکمون در نظر گرفته بودن.نشستم تا جلوی چشم هاش نباشم.‌ برادر شوهر کوچیکم پنهانی از مادرش کمی خرما خشک برام اورد. حتی یک‌ثانیه هم نموند. داد و رفت. شب که شوهرم اومد مثل همیشه دهنش بوی الکل میداد. مادرش قبل از اینکه بیاد تو اتاق کلی از من بد گفت و وقتی علیرضا شوهرم وارد اتاق شد بیشتر برای اینکه مادرش رو آروم کنه شروع کرد به کتک زدن من که چرا مادرم باهات حرف زده گریه کردی. بعد هم بیهوش شد و خوابید. صدای جیغ و التماس هام خیلی بلند بود اما هیچ کس نیومد کمکم. تا صبح ریز ریز و بی صدا اشک ریختم‌. صبح ازش اجازه گرفتم و رفتم خونه‌ی پدرم. مادرم با دیدن زیر چشمم که کبود شده بود غمکین شد ولی بهم‌گفت باید برگردم. خب اون زمان کسی برای زن‌ارزش قائل نبود که من بخوام شکایت کنم. مادرم یکم نون بهم داد و گفت هر وقت گرسنه شدی از اینها بخور. زندگیم همیجوری میگذشت و هر وقت مادرش هوس میکرد من اون‌شب یه کتک مفصل میخوردم. شوهرمم چون مست بود اصلا رحم نداشت.‌ تا اینکه ما خونه خریدیم و از اونجا رفتیم. زیاد دور نشدیم ولی من خیلی خوشحال بودم. فکر میکردم زندگیم بهتر میشه. کسی نیست موقع غدا خوردن ادیتم کنه با باعث کتک خوردنم بشه ❌کپی حرام ❌