✍️ دو دفتر خاطرات
(قسمت دوم)
📎 لینک قسمت اول:
🌸
https://eitaa.com/Negahynov/33
📗 دفتر مریم:
... عجب سؤالی پرسید! مقداری جا خوردم. ولی سعی کردم جواب بدهم.
چند دقیقهای به بحث بین من و راضیه گذشت. 🗣
وقت کنفرانس تمام شده بود. خانم صادقی گفتند جمع بندی کنم و اگر نیازی بود، ادامه سؤال و جوابها بماند برای جلسه بعد.
بد هم نشد! تا جلسه بعد، بیشتر تحقیق میکنم تا جوابم کاملتر باشد. 🔍
البته این راضیهای که من میشناسم، تا جلسه بعد صبر نمیکند ...
🌸
@Negahynov
📕 دفتر راضیه:
جلسه بعدددد⁉️ 😕
توی دلم گفتم: همین الان که بیاد بشینه، یقهشو میگیرم! 😈
اومد نشست. درگوشی بهش گفتم: خُــــــــب! میفرمودید!
خندید و گفت: بعداً میفرمایم. فعلاً درس رو گوش بده تا دوتامونو ننداختن بیرون ...
بعد از کلاس هم مقداری با هم صحبت کردیم. راستش قانع نشدم. به نظرم داشت میپیچوند!
🌸
@Negahynov
📗 دفتر مریم:
برای خودم هم سؤال شده بود. به خانه که رسیدم، بعد از سلام و احوالپرسی، سؤال را از مادر پرسیدم:
❓وقتی که اتفاقی به نام پوریم، فقط در تورات آمده و تورات هم تحریف شده، پس چرا ما روی این موضوع مانور میدهیم؟!
مادر لبخند زد، دستی به صورتم کشید و گفت: حالا برو لباسهایت را عوض کن. بعد، از اول بگو ببینم ماجرا چیست. 🙂
ده دقیقه بعد، کنار مادر نشسته بودم. جلوی هرکداممان یک پیشدستی بود و در دستمان یک میوه. 🍊🍎
مادر آرام بود و گوش میداد. من با هیجان برایش میگفتم. از همان کنفرانسی که شب قبل، دو سه بار جلویش تمرین کرده بودم، از عکس العمل بچهها، سؤال راضیه و درگیری ذهنی خودم.
دو پر از پرتقالم را گذاشتم توی بشقاب مادر و ادامه دادم: یعنی ما داریم روی چیزی که معلوم نیست راست باشه، یقهی یهودیها را میگیریم ...!
مادر، سیبش را پوست کند؛ قطعه قطعه کرد و گذاشت توی پیشدستی؛ دو پر پرتقال را برداشت و هر دو پیشدستی را جلوی من گذاشت. 😊
گفت: پسفردا (جمعه) راضیه را ناهار دعوت کن. 🍱 حالا هم پاشو برو یک سررسید تمیز و نو بیاور که خیلی کار داریم‼️
#داستان
#دو_دفتر_خاطرات
#پوریم #یهود
#باستان_گرایی
ادامه دارد ...
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸
http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282