✍️ دو دفتر خاطرات
(قسمت سوم)
📎 لینک قسمت دوم:
🌸
https://eitaa.com/Negahynov/47
📕 دفتر راضیه:
... مریم گفت این جمعه هم تو بیا خونه مون! اونم ناهااااار! 😋
این هفته نوبت مریم بود که بیاد خونهمون تا با هم درس بخونیم. معمولاً هم ناهار نمیمونیم خونه همدیگه. ولی نمیدونم چرا این قدر اصرار کرد!
البته منم استقبال کردم. 😁
🌸
@Negahynov
📗 دفتر مریم:
... تقریباً درسمان تمام شده بود. طبق برنامهی مادر، به بهانهای از اتاق خارج شدم و جمع و جور کردن دفتر و کتاب را به راضیه سپردم. 📖📝📚
سررسید هم روی میز بود. گوشهی یکی دو تا از گلبرگهای مقوایی را عمداً از سررسید بیرون گذاشته بودم ...
🌸
@Negahynov
📕 دفتر راضیه:
کتاب و دفترمون رو جمع کردم و گذاشتم روی میز. سررسید نارنجی رنگ مریم، توجهم رو جلب کرد. معلوم بود که لای تعدادی از صفحههاش چیزهایی گذاشته. 👀
شاید علامت بود، یا یادداشت؛ شاید هم یادگاری ...
به خودم گفتم: فوضولی موقوف ☝️
بذار هر وقت مریم اومد، از خودش بپرس.
داشتم از میز فاصله میگرفتم که فوضولیم گفت: این همه یادداشت و یادگاری؟!
حالا به جایی برنمیخوره که یه نگاهی بندازم. وقتی اومد، بهش میگم 😉
یکی از صفحهها رو که تکهای مقوای رنگی ازش بیرون زده بود، باز کردم. 📖
یه گلبرگ مقوایی قرمز رنگ 🌺
که ... 😶
که روی اون نوشته ... 😳
نوشته بود: «راضیه» و یه ضربدر بزرگ هم روی اسمم کشیده بود! ❌
سررسید رو ورق زدم تا رسیدم به یه گلبرگ دیگه که لای صفحهی «سهشنبه، دهم بهمن» گذاشته بود. باز هم یه اسم «راضیه» که خط خورده بود‼️‼️ ...
🌸
@Negahynov
📗 دفتر مریم:
... همه سهشنبهها همین طور بود! توی بعضیهایشان یکی دو جمله هم نوشته بودم. مثلاً:
- به یاد آن سه شنبهی خاص
- راضیه با پای شکسته! (یک نقاشی بچگانه هم کنارش کشیده بودم: دختری که یک پایش باندپیچی شده بود❗️)
- سیام آبانِ تکرار نشدنی
و ...
در صفحهی سیام آبان، نوشته بودم:
«امروز به بهانهای، راضیه را هل دادم. روی زمین افتاد و پایش زخم شد. بعداً فهمیدم که شکسته است. چه بهتر!»
با اینکه واقعی نبود، ولی خودم موقع نوشتنش، از خودم ترسیدم! 😰
#داستان
#دو_دفتر_خاطرات
#پوریم #یهود
#باستان_گرایی
ادامه دارد ...
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸
http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282