🔹 شریعتی به جای ریز شدن در نصوص، ترجیح داد با نگرش یك جامعه شناس و گاه انسان شناس، و با تكیه بر عقلی آمیخته با شور ایدئولوژیك، چهره اجتماعی اسلام را موضوع مطالعه خود قرار دهد و سپس با تصویر ساده‌ای كه از اسلام اصیل از خلال منابع محدود و گزینش شده ارائه می‌داد، به تفریق بزرگ و تهذیبی پر دامنه برسد؛ او بخش مهمی از میراث شیعه را مربوط به چیزی دانست كه خود نام تشیع صفوی بر آن می‌نهاد و قصد داشت با باز شناختن این پیرایه‌ها و رسیدن به تشیع ناب، به قول خود تشیع علوی را باز شناسی كند. 🔹 وی در این راستا برخی از باورها و رسوم سنتی شیعه، مانند باور به شفاعت، و از همه مهم‌تر جدا كردن شیعه به عنوان یك مذهب متمایز را مصداق بدعت و لازمه زدودن می‌شمرد (شریعتی، بی‌تا، صص 268، 275، جم؛ شریعتی، 1356، صص16، 169، جم)، اما در ادامه این گونه نقادی‌ها كه او را در جبهه سلفیان وهابیه می‌نمود، خود به نقد مشابهی از وهابیه برخاسته، آنان را «وارثان تسنن اموی و اسلام دولتی» دانسته است (شریعتی، بی‌تا، ص 302؛ شریعتی، 1356، ص194). 🔹 از نظر او تشیع علوی عین اسلام، و تشیع صفوی یك مذهب با ایدئولوژی ملی گرایانه ایرانی بود (شریعتی، بی‌تا، صص 92ـ 94). در همین راستا، او تشیع واقعی را مذهب «سنت و نفی بدعت» می‌دانست (شریعتی، بی تا، ص264). در خصوص درك شریعت و دانش فقه، او ضمن تأكید بر فخر همیشگی امامیه به فتح باب اجتهاد، از صوری بودن اجتهاد‌ها ابراز نگرانی می‌كرد و خواستار ترك تقلید و روی آوردن به اجتهاد حقیقی بود (شریعتی، بی‌تا‌، ص285 بب؛ شریعتی، 1356، صص199ـ 201). 🔹 این رویكرد شریعتی به تاریخ اسلام و تاریخ تشیع كه شیعه همواره یك گروه انقلابی و معترض بوده و همواره در معرض آزار و سركوب زرمداران و زورمداران قرار داشته (بروجردی، 1377، ص173)، تا آن كه پس از صفویه همین سركوب گران توفیق یافته‌اند چهره تاریخی شیعه را تغییر دهند و آن را به مذهبی مطیع و سازش كار مبدل سازند (شریعتی، بی‌تا، سراسر)، خود نوعی تهذیب‌گری بر محور جعل و تحریف است. موافقان و مخالفان شریعتی بر این نكته اتفاق دارند كه نطق‌های آتشین و قلم او تأثیر بسزایی در رشد اكتیویسم دینی در ایران پیش از انقلاب نهاد و قلم او تأثیر بسزایی در رشد اكتیویسم دینی در ایران پیش از انقلاب نهاد و به قولی دهه 1350ش ـ برای طیف‌های روشنفكر دینی ـ دهه شریعتی بود (بروجردی، 1377، ص167). 🔹 گفتنی است در این دهه‌ها،‌ حتی در فضای حوزه نیز جریان‌های تهذیب‌گرا دیده می‌شد؛ به خصوص باید از رویكرد آیت الله محمد حسین بروجردی،‌ رئیس حوزه علمیه قم در تهذیب آموزشی حوزه یاد كرد (مطهری، 1341ب، ص241؛‌ بروجردی، 1377، ص144بب) كه اثراتی گسترده و ماندگار در تحول نظام آموزشی حوزه داشت. زاویه‌های كاملاً متفاوت از تهذیب گرایی حوزه، نوشته‌های انتقادی محمد تقی شوشتری در نقد احادیث و بازشناسی آنچه او «احادیث دخیل» یعنی غیر اصیل می‌نامید (شوشتری، 1401، صص1ـ2) و نقدهایی دیده می‌شد كه او نسبت به انتساب یا ضبط برخی از كلمات موجود در نهج البلاغه داشت (شوشتری، 1376، ج1، صص19ـ 22، جم)؛ با توجه به اعتبار نهج البلاغه در فضای مذهب شیعه و ایراداتی كه در همان زمان از سوی منتقدان اهل سنت وارد می‌شد، این رویكرد انتقادی بسیار جسورانه می‌نمود. این انتقادها با توجه به بهایی كه باید برای آنها پرداخت می‌شد و با توجه به ساختارمندی آنها در آثار شوشتری، برخاسته از یك انگیزش تهذیب‌گرا بود و نمی‌توانست تنها حاصل یك كنجكاوی عالمانه باشد. 🔹 برای شخصیت‌هایی كه نظریه پردازان مركزی جریانی بودند كه جمهوری اسلامی را هدایت می‌كرد، و در رأس همه امام خمینی(رحمه الله) رهبر انقلاب اسلامی، مركزیت افكار ارائه یك ایدئولوژی جامع سیاسی ـ اجتماعی با تكیه بر سنت‌های دینی و با حفظ پیوستار تاریخی آنها بود. این طبیعی بود كه اگر در راستای تدوین این ایدئولوژی لازم بود تصحیحاتی در آموزه سنتی صورت گیرد، نسبت به اهتمام شود، ولی با توجه به دامنه این تصحیحات نمی‌توان این جریان را در مجموع یك جریان تهذیب گرا نامید.