میکنند سخن از ملکی است که به سرزمین دیگری وارد میشود نه ملکی که جز مردمان آن سرزمین است.(اذا دخلوا قریه) بنابراین مفهوم بیگانه بودن را میتوان درک کرد ولی نه از خود واژه ملک بلکه از فرافکنی این واژه بر روی ترکیب جمله.
🔹 در مواردی در قرآن که ما چنین قرینه در متن نداریم ملک میتواند کاملا در معنای پادشاه خودی به کار برود یعنی میتوان گفت که آن مؤلفه معنایی بیگانه بودن در سطح تضمنی کاملا لغو و به فراموشی سپرده شده است و وقتی قرینه نداشته باشیم ملک به معنای مطلق پادشاه است بدون آنکه موضوع بیگانهبودن مطرح است؛ مانند آیه ۲۴۶ سوره بقره: طبق این آیه بنی اسرائیل از پیامبرشان خواستند که از خدا بخواهد پادشاهی برای آنان بفرستد و او هم طالوت را فرستاد که از خود قوم بنی اسرائیل است یعنی طالتوت فرد بیگانه نیست یا نمونه دیگر در سوره نمل است؛ وقتی هدهد به سرزمین سبا رسید بانویی را دید که پادشاه آنان بود؛ ملکه سبا هم از خود قوم سبا بود. بنابراین مؤلفه معنایی بیگانگی به عناون یک مؤلفه تضمنی در واژه ملک و مشتقات آن به فراموشی سپرده شده است.
🌀 بحث جالب تفسیری برگرفته از مفهوم ملک
چیزی که این موضوع را جالب میکند و به بحث ما ارزش تفسیری میدهد مواردی در قرآن است که خداوند به عنوان یک پادشاه مطرح میشود؛ مثلا در سوره ناس خداوند به صورت ملک الناس معرفی شده است یا در سوره دیگری که خدا «له ملک السموات و الارض» معرفی شده است و آیات متعدد دیگری هم هستند که سبب شده تا ملک به عنوان یکی از اسماء جلاله به عنوان نامی از نامهای خداوند فهرست شود. در اینجا این بحث تفسیری جالب شکل میگیرد و آن اینکه وقتی ما خدا را به عنوان پادشاه آسمانها و زمین و انسانها به کار میبریم ما از ملک مفهوم مطلق پادشاه را میفهمیم یا مفهوم پادشاه بیگانه زیرا خداوند در عین اینکه ملک ناس است ولی یکی از مردم نیست.
🔹 ۹۹ درصد واژگانی که در زبان عربی و زبانهای دیگر به کار میروند محصول تحول واژگانی از زبان باستانی هستند و یک درصد امکان نوآوری وجود دارد بنابراین چیزی که در فرایند معناشناسی تاریخی مهم است آن است که بتوانیم مراحل مختلف تحول یک معنا را در نظر داشته باشیم و حلقههای واسط را شناسایی کنیم. در برخی موارد شاهد تحولات تاریخی هستیم یعنی حلقههای واسطه در مورد واژگان، گم شوند در این صورت احساس میکنیم واژگان قدیمی و جدید بی ارتباط با هم هستند در حالی که وقتی به حلقه واسط مراجعه کنیم مشکلات حل میشود و متوجه میشویم اشتراک لفظی در کار نیست و با فریاند تحول تدریجی مواجهیم؛ ریشهشناسی واژگان ظاهر و باطن یکی از نمونهها در این زمینه است؛ ظاهر بر وزن فاعل از ریشه ظهر به معنای پشت گرفته شده است و ظاهر به معنای آنچه بر پشت است و باطن هم یعنی آنچه در شکم است. وقتی به آیه ۳ سوره مبارکه حدید نگاه میکنیم؛ هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ؛ کاملا مشاهده میشود حلقه واسطه این فرایند ساخت گم شده است و دلیل آن این است که درباره حقیقتی چون خداوند امکان به کاربردن تعابیر بدنمند وجود ندارد؛ وقتی در مورد خدا ظاهر و باطن را به کار میبریم دقیقا ظاهر را به معنای آشکار و باطن را به معنای نهان به کار میبریم نه پشت و شکم به عنوان اعضای مادی؛ در ترجمههای قرآن هم اینگونه است ولی واقعیت آن است که این دو واژه در اصل به همان معنای «آنچه در پشت و آنچه در شکم است» بوده است. بنابراین اینجا یک نمونهای از فراموشی حلقه واسط را شاهدیم.
🔹 در مواردی مشاهده میکنیم که یک واژه از زمان ساخته شدن فرایندی را طی میکند ولی در قرآن کریم از آن استفاده نمیشود و ما در قرآن فقط معنای قبل و بعد را داریم و حلقه واسط را مشاهده نمیکنیم؛ یک نمونه از این واژگان، واژه انعام است که در زبان آفراسیایی از ریشه «نع» به معنای نرمبودن ساخته شده است. این ریشه با افزوده شدن «م» به عنوان پسوند ساخت صفت به این ریشه فعلی افزوده شده و صفت «نعم» را میسازد که به معنای مطلوب و دوستداشتنی بودن و نیکوبودن است. در عربی مدرن هم صورت وصفی از این ریشه به معنای نرم داریم و هم صورت فعلی نرمشدن.
🌀 انتقال از یک مفهوم به مفهوم دیگر در واژه انعام
گام بعدی گام معناشناختی است یعنی ما از معنای مطلوب بودن، نرمبودن و موجب آسایش و شادی به معنای مال منتقل شده و یک مفهوم اقتصادی میسازیم. در لغتنامههای عربی «منعم» به معنای کسی است که مال زیادی دارد لذا ما واژههایی از ریشه نعم به معنای مال را در عربی داریم ولی این حلقه واسطه را در قرآن نداریم به تعبیر دیگر با وجود آن که در قرآن واژه نعیم به معنای نعمت به کار رفته ولی به معنای مال به کار نرفته است.