🦋 پنج داستان ارزنده و آموزنده از امام حسن مجتبی (علیه السلام) 1️⃣ روزى معاويه، (عليه السلام) را مورد خطاب قرار داد و گفت: من از تو بهتر و برتر هستم!! 🌹حضرت فرمود: آيا دليل و شاهدى بر مدّعاى خود دارى؟ 🔥 معاويه پاسخ داد: بلى؛ چون اكثريّت مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و آمد دارند، در حالى كه هيچ كسى با تو نيست مگر افرادى اندك و ناچيز!! 🌹 امام مجتبى (عليه السلام) اظهار داشت: 🔆 افرادى هم كه اطراف تو قرار گرفته اند، دو دسته اند: 🔅يك دسته فرمان بر و مطيع، 🔅و دسته اى ناچار و مضطرّ مى باشند. 🔅پس آنهائى كه از روى ميل و رغبت پيرو تو مى باشند، همانا مخالف خدا و رسول و معصيت كار هستند؛ و آن هائى كه از روى ناچارى با تو مى باشند، در پيشگاه خدا معذور خواهند بود. 🌹سپس افزود: «اى معاويه! من نمى گويم از تو بهترم، زيرا فضايل پسنديده اى در تو وجود ندارد، همان طورى كه خداوند تو را به جهت كارهايت از فضائل و معنويت پاك گردانده است؛ و مرا از زشتى ها و رذائل پاك و منزّه ساخته است». (۱) 2️⃣ در روايات متعدّدى وارد شده است: ⛲ هرگاه امام حسن (عليه السلام) مى خواست وضوء بگيرد و آماده نماز شود، رنگ چهره اش دگرگون و زرد مى گشت و لرزه بر اندامش مى افتاد، و چون علّت آن را پرسيدند؟ 🌹 فرمود: «در حقيقت هر كه بخواهد به درگاه خداوند متعال برود و با او سخن و راز و نياز گويد بايد چنين حالتى برايش پيدا شود». (۲) 3️⃣ روزى حضرت امام مجتبى (عليه السلام) مشغول خوردن غذا بود، كه سگى نزديك آن حضرت آمد، حضرت يك لقمه خود تناول مى نمود و يك لقمه نيز جلوى سگ مى انداخت! 👥 اصحاب گفتند: يابن رسول اللّه! سگ حيوانى كثيف و نجس است، اجازه فرما آن را از اين جا دور كنيم؟ 🌹امام عليه السلام فرمود: «آزادش بگذاريد، اين سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم كه غذا بخورم و حيوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه كند و محروم بماند». (۳) 4️⃣‌ به نقل از زيد بن ارقم آورده اند: ✊🏻 روزى پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله) در مجلسى هفت عدد سنگ ريزه در دست خود گرفت؛ و در دست حضرت تسبيح گفتند. 🌹 آنگاه امام حسن مجتبى (عليه السلام)، نيز آن سنگ ريزه ها را در دست گرفت و نيز تسبيح خدا گفتند. 👥 پس بعضى افراد حاضر در مجلس، همان ريگ ها را در دست گرفتند؛ ولى هيچ كلمه اى و حرفى از آن ها شنيده نشد، هنگامى كه علّت آن را سؤال كردند؟ 🌺 حضرت فرمود: «اين سنگ ريزه ها تسبيح خدا نمى گويند، مگر آن كه در دست پيامبر و يا وصىّ او باشد؛ و اراده تسبيح نمايد». (۴) 5️⃣ بسيارى از مورّخين و محدّثين حكايت كرده اند: 🐍 روزى امام حسن مجتبى (صلوات اللّه عليه) در ميان جمعى از اصحاب، مارهائى را به نزد خود فرا خواند. و آن ها را يكى پس از ديگرى مى گرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود مى پيچيد؛ و سپس رهايشان مى نمود تا بروند. 👤 همين بين شخصى از خانواده عمر بن خطّاب - كه در آن مجلس - حضور داشت، گفت: اين كه هنر نيست، من هم مى توانم چنين كارى را انجام دهم؛ و يكى از مارها را گرفت و چون خواست بر دست خود بپيچد؛ ناگهان مار، نيشى به او زد و در همان حالت آن شخص عمرى به هلاكت رسيد!! (۵) 📚 پی نوشت ها: ۱- بحارالا نوار، ج ۴۴، ص ۱۰۴، ص ۱۲. ۲- بحارالا نوار ج ۴۳، ص ۳۳۹، ح ۱۳. ۳- بحار الا نوار، ج ۴۳، ص ۳۵۲، ح ۲۹. ۴- اثبات الهداة، ج ۲، ص ۵۶۰، ح ۲۰. ۵-اثبات الهداة، ج ۲، ص ۵۶۳، ح ۳۳۲، مدينة المعاجز، ج ۳، ص ۲۴۰، ح ۸۶۲. 📗 چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی (علیه السلام)، عبدالله صالحی. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq