🔆لباس جناب بسیار ساده و در عین حال تمیز بود. 🔆نکته قابل توجه، اینکه او حتی در لباس پوشیدن هم قصد داشت. 🔆تنها یک بار که برای خوشایند دیگران دوش انداخت، در عالم معنا او را مورد قرار دادند جناب شیخ خود این داستان را چنین تعریف می کرد : 🔆 نفس، است. شبی دیدم که حجاب دارم و طبق معمول همیشه نمی توانم پیدا کنم. 🔆 ریشه یابی کردم و با تقاضای ، متوجه شدم عصر روز گذشته که یکی از اشراف به دیدنم آمده بود گفت: 🔆 (( دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به بخوانم و من هنگام نماز برای خوشایند او عبای خود را به انداختم.)) کیمیای محبت ص20