قسمت ۴۲ که با حضور او شیرین می شود در يك سال نيمي صادق ۱۶۰ کلمه ازش نوشته بودم يعني حرف ميزد میخواستم برم مکه صادق آبان ٦٤ به دنيا اومده بود و ما مرداد ٦٦ ميخواستيم بريم مكه براي مشورت میخواستم برم پیش دکتر افروز که سوْال كنم امسال كه زير دو ساله بهتر ه برم مكه یا سال دیگه؟ دکتر افروز گفت امسال بری کمتر اذیت میشه کلمه های که می گفت رو هم نوشتم تا بشمرم و به دکتر افروز بگم تا ببینم وضع هوشیش چقدر خوبه؟ گفت فوق العاده س بعد از دوسالگی بیارش زیر دو سال تست نداریم اما نبردم خودم باهاش کار می کردم. با مهد و مدرسه تیزهوشان هم مخالف بودم اما موقع رفتن همسرم گفت نگو به صادق كه ميخواهيم بريم واي يادم مي افته دلم ريش ميشه او عاقل و فهميده بود بايد بهش مي گفتم چقدر اشتباه بزرگي كردم رابطه من و صادق شديداً عاشقانه بود يه چرخ ميزد ميومد منو يه بوس مي كرد دوباره مي رفت بازي البته منم خيلي بوسش مي كردم قبلا گفتم مدام در حال بازي و حرف زدن و آموزش عاشقانه بودم بعد يه دفعه رفتيم بدون هيچ صحبتي وقتي اومديم صادق بغلم نمي اومدم قهر كرده بود خيلي اشتباه كردم مي دونستم قطعا بايد به بچه گفت نمي دونم چرا گوش كردم و نگفتم صادق چه احساس و تصوري مي تونست از من داشته باشه چند روزي طول كشيد تا تونست منو ببخشه تا روابط مثل قبل بشه کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee