#پارت112
رنگ ساده پرید:« مگه چه اتفاقی قراره بیفته؟»
_گفتم که بخون!
ساده به التماس افتاد:« جان من پری بگو!»
شیدا از توی اتاق بیرون آمد.
نگاهی به آن دو انداخت و به آشپزخانه رفت:« ای بابا! آب کتری خشک شد و شما یه چایی دم نکردین؟» و کتری را از روس اجاق برداشت و زیر شیر آب گرفت.
پری همانطور که به شیدا نگاه میکرد فکری کرد و به ساده گفت:« میخوای من قسمت های مهمشو برات بخونم؟»
شیدا توی قوری یک پیمانه چای ریخت:« فکر خوبیه. اینطوری زودتر به نتیجه میرسیم چون فکر کنم وقت زیادی نداریم. نه پری؟»
ساده گله مند گفت:« به حرف های ما گوش میدادی؟»
شیدا گله مندتر گفت:« نه صداهای بلند شماها رو میشنیدم. حالا خوبه قبل از پیدا شدن مدرک کار گره گشایی رو خودم انجام داده بودم.»
ساده ساکت ماند.
نمیدانست انتخاب کدام راه خیانت کمتری است در حق آلما.
شیدا به پری گفت:« شما برین توی اتاق درازه. الان مامان و بابا میان. من براتون چایی میارم.»
همین که پری روی صندلی کامپیوتر نشست و خواست به آن تکیه بدهد صندلی ناگهان عقب رفت و پری را همراه خودش کله معلق کرد.
#به_قلم_مینو_کریم_زاده
#ادامه_دارد........
@Sarall