روستای سابقیه را تازه فتح کرده بودیم . درگیری سنگینی داشـتیم. در آن درگیریها ، تانک را پشت دیواری از دید پنهان کردیم. همان موقع گوشی همراه محسـن شروع کرد به اذان گفتن. سریع پیاده شد و ایستاد به نماز .
دائـــمالوضـــوء بود. بین آن همه سروصــدا و شلوغی ، بایک آرامش مثالزدنی نماز میخواند. ماهم با تأسی به او قامت بستیم برای نماز اول وقت.
📚¦ کتاب سرمشق ، صفحهی ۳۹