خاطره ای از
#شهید_مهدی_باکری:
یکی از برادرانم شهید شده بود. قبرش
#اهواز بود. برادر دومم
#اسلام_آباد بود.
وقتی با خانواده ام از
#اهواز برمی گشتیم، رفتیم سمت
#اسلام_آباد. نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر.
باران تندی هم می آمد. من رفتم دم چادر فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو .
#آقا_مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت: « قدمتون روی چشم. فقط باید بیایید داخل همین چادر، جای دیگه ای نداریم.»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، مادرم گفت:« برو
#آقا_مهدی رو پیدا کن، ازش تشکر کنم.»
توی لشکر این ور و اون ور می رفتم تا
#آقا_مهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت «
#آقا_مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»
گفتم « چرا ؟»
گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد.»
به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید.
@ShahidMohammadHasanGhasemi