🌷شهید نظرزاده 🌷
الفبا برای سخن گفتن نیست برای نوشتن #نام توست، #اعداد پیش از تولد تو به صف ایستاده اند تا راز #زادرو
7⃣9⃣5⃣ 🌷 🔰 🌷اینجا روی خاکریز نشسته بود. اونروز هوا خیلی بود من با لباس شخصی رفته بودم و همش میزدم که چرا به ما لباس نمیدن!! 🌷بابک کنارم بود بهش گفتم این چیه پوشیدی اینو از کجا گرفتی؟ لباسش خیلی براش بود و کمی هم کهنه... 🌷گفت: این لباس رو از زمان خدمت دارم بهش گفتم اینکه تنگه (و واقعا هم تنگ بود بحدی که جلوی تحرکاتش رو گرفته بود ). 🌷گفت: اره ولی مهم نیست تو خبر نداری، کی شروع میشه؟ گفتم نمیدونم. 🌷الان که خاطرات رو مرور میکنم میبینم شهادت واسه هرکسی نیست شهادت لباس که باید اندازش بشی؛ 🌷این هارو گفتم که واسه خودم مروری بشه که من تو فکر چی بودم و اون به چی فکر میکرد، افکار من سمت و لباس سایز تنم بود که باید نو هم میبود، فکر تیر اندازی و لذت کل کل بعدش ولی اون آروم بود و فکرش ... توی اون هوای گرم و اون شرایط چی بود 🌷بعد شهادتش ازش دیدم که منو بیشتر سوزوند؛ بابک با همون لباس وسط معرکه رفته بود. حتی ذره ای هم به فکر نبود. 🌷اون اینجا بود کنار ما البته جسمش ولی کنار ما جا نمیشد، پس خدا جسمش رو با خودش برد. 🕊❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh