6⃣1⃣0⃣1⃣
#خاطرات_شهدا 🌷
💠هادی عشق منه
🔰اوائل فروردین 1386📆 بود و مثلا به عنوان نیروی
#داوطلب یا بهاصطلاح
#خادم، در پادگان دوکوهه مستقر بودیم. در جمعمان👥 شخصی داشتیم به نام م.ع👤 که از نیروهای واحد فرهنگی
#لشکر 27 محمد رسولالله(ص) بود و با وجود قد و قواره کوتاهی که داشت، مدام احساس گرسنگی میکرد و سیرمونی نداشت.
🔰
#هادی هم تازه به جمعمان اضافه شده بود.
یک روز، بعد از خوردن ناهار🍜، م.ع شروع به گلایه کرد که "غذا
#کم بوده و من سیر نشدم🚫 و ..."
🔰هادی بدون سر و صدا از اتاق بیرون رفت🚪 و بعد از چند دقیقه⏱ با چند
#ظرف یکبار مصرف به جمع ما برگشت و ظرفهای غذا🍲 را گذاشت وسط و گفت:
#بفرمایید.
🔰م.ع همین که چشمش به غذاها افتاد😍 کنترلش را از دست داد و به سمت
#غذاها حمله کرد و مشغول خوردن شد. در حالی که با ولع پشت سر هم
#قاشق_غذا را به طرف دهانش میبرد، مدام تکرار میکرد:
"
#هادی_عشقه_منه".😅
🔰از آن روز به بعد، ما هم
#هادی را "هادی عشقـ❤️ من" صدا می زدیم. حدود
#هفت_سال بعد، در حالی خبر پرواز🕊 هادی را شنیدم که هفت سال بود از او خبر نداشتم😔
راوی: علی اصغر بهمن نیا
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh