eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عشق_به_خانواده 💕 جواد به خانواده #عشــق میورزید و شماره همسـرش را در گوشی به ۷۲۱ ذخیره ڪرده بود،
🍃❤️🍃❤️ ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، بودیم برا راهیان نور😊 جواد ما بود☺️ جواد همه را صدا کرد برا با چک و لگد😹 به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇 اقا بلند شدیم رفتیم گرفتیم وایسادیم نماز تا همه خوندیم، گفت خب ساعت دو عه😅 ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳 آقا خوابید کف کانکس و ماهم اعصابا...😬 هیچی دیگه را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂 : رفیق شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢شب قبل از اعزام برایشان #جشن_حنابندان گرفته شد و آقا حمید بسیار خوشحال بود... 💢همیشه به #تربیت بچه
0⃣4⃣9⃣ 🌷 💠 بیت المال 🌷خادم بودیم، هر دویمان دوکوهه بودیم. زائران را که می آوردند برای بازدید، تهیه دیده شده بود تا فاصله یادمان گردانتخریب را که 2 کیلومتر با ساختمانهای دوکوهه فاصله داشت ببرد و برگرداند. 🌷من قرار بود همراه زائران بروم و برگردم، وقتی رسیدم به جلوی ساختمان مقداد، متوجه شدم را در حسینیه یادمان تخریب جا گذاشته ام. بعدازظهر بود، هوا نسبتا گرم بود. راه افتادم به سمت یادمان ... 🌷کسانی که این راه را رفته اند به خوبی میدادند که هیچ ساختمان و چادری وجود ندارد. است و بیابان.... اواسط راه بودم که دیدم جلوی پایم ایستاد. بود. گفت خانم این وقت روز تنها کجا داری میری وسط این بیابون؟ جریان را برایش تعریف کردم. 🌷گفت الان باید برود یادمان تخریب و کار فوری دارد و کار من هم محسوب میشه و شما رو نمیتونم با ماشین ببرم. سوار ماشین شد و گاز داد به سمت یادمان.... من 2 کیلومتر که راه رفتم رسیدم به یادمان...تازه کارش تمام شده بود آمد و لبخند زد و گفت مسیر را برمیگردیم. 🌷تویوتا را داد به سرباز و گفت ماشین را ببر جلوی ساختمان مرکزی.برای اینکه از استفاده شخصی نکنیم. 2 کیلومتر راه رفته را باهم برگشتیم. 🌷پاهایم نداشت.ولی آقا حمیدبرای اینکه ذهنم را مشغول کند از کوچک زرد رنگ کنار جاده میچید و به من میداد تا بقول خودش مسافت را متوجه نشوم و پا به پایش بیایم...... جانش میرفت حرف اول را میزد❤️ خاطره از: همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹سال 1367 بود که #محمدهادی یا همان هادی به دنیا آمد. او در #شب_جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه🏴 به
6⃣1⃣0⃣1⃣ 🌷 💠هادی عشق منه 🔰اوائل فروردین 1386📆 بود و مثلا به عنوان نیروی یا به‌اصطلاح ، در پادگان دوکوهه مستقر بودیم. در جمع‌مان👥 شخصی داشتیم به نام م.ع👤 که از نیروهای واحد فرهنگی 27 محمد رسول‌الله(ص) بود و با وجود قد و قواره کوتاهی که داشت، مدام احساس گرسنگی می‌کرد و سیرمونی نداشت. 🔰 هم تازه به جمع‌مان اضافه شده بود.  یک روز، بعد از خوردن ناهار🍜، م.ع شروع به گلایه کرد که "غذا بوده و من سیر نشدم🚫 و ..." 🔰هادی بدون سر و صدا از اتاق بیرون رفت🚪 و بعد از چند دقیقه⏱ با چند یکبار مصرف به جمع ما برگشت و ظرف‌های غذا🍲 را گذاشت وسط و گفت: . 🔰م.ع همین که چشمش به غذاها افتاد😍 کنترلش را از دست داد و به سمت حمله کرد و مشغول خوردن شد. در حالی که با ولع پشت سر هم را به طرف دهانش می‌برد، مدام تکرار می‌کرد: " ".😅 🔰از آن روز به بعد، ما هم را "هادی عشقـ❤️ من" صدا می زدیم. حدود بعد، در حالی خبر پرواز🕊 هادی را شنیدم که هفت سال بود از او خبر نداشتم😔 راوی: علی اصغر بهمن نیا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh  
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻هادی به سوی سیدالشهداء علیه السلام 📖 #ابراهیم شهید شد، اما #هیئت که یادگارش بود در محل برقرار مان
8⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 💠حضور 🔰يادم افتاد روي تابلویي نوشته بود: «رفاقت و ارتباط با دو طرفه💞 است. اگر شما با آنها باشي آنها نيز خواهند بود.» اين جمله خيلي حرف ها داشت. 🔰 1388 بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گيلان غرب شديم. در راه به شهر رسيديم. موقع غروب بود🏜 و خيلي خسته بودم. از صبح رانندگي🚗 و... هيچ هتل يا مهمان پذيري در شهر پيدا نكرديم😓 🔰در دلم گفتم: ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صداي اذان مغرب🔊 آمد. با خودم گفتم: اگر اينجا بود حتماً براي نماز به مسجد🕌 ميرفت. ما هم راهي شديم. 🔰نماز جماعت👥 را خوانديم. بعد از نماز آقايي حدوداً پنجاه سال جلو آمد و با ادب كرد. ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد⁉️ باتعجب گفتم: بله، چطور مگه😦 گفت: از ماشين🚗 شما فهميدم. 🔰بعد ادامه داد: منزل ما🏡 نزديك است. همه چيز هم آماده است. تشريف مي آوريد⁉️ گفتم: خيلي ممنون ما بايد برويم. ايشان گفت: را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد. 🔰نميخواستم قبول كنم❌ مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقاي محمدي از مسئولين اينجا هستند، حرفشان را قبول كن✅ آنقدر خسته بودم كه كردم. با هم حرکت کرديم. شام مفصل🍲 بهترين پذيرايي و... انجام شد. ، بعد از صبحانه مشغول خداحافظي شديم. 🔰آقاي محمدي گفت: ميتوانم حضورتان را در اين شهر بپرسم؟! گفتم: براي تكميل يك شهيد🌷 راهي گيلان غرب هستيم. با تعجب گفت: من بچه گيلان غرب هستم😧 كدام ؟! 🔰گفتم: او را نمي شناسيد، از آمده بود، بعد عكسي📸 را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. با تعجب نگاه كرد وگفت: اين كه است!!! من و پدرم نيروي شهيد هادي🌷 بوديم. توي ها، توي شناسايي ها با هم بوديم. در سال اول جنگ! 🔰مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم😦 نميدانستم چه بگويم، گلويم را گرفت😢 ديشب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايي شد. ما هم كه از دوستان اوست! آقا ابراهيم ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را خوانديم، ... . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
6⃣4⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠سفر راهیان نور 🔰داخل اتوبوس🚎 نشستیم اتوبوس حرکت کرد #آقاابوالفضل دوربین📷
💢عکس شهیدی که به شهید راه چمنی #شباهت داشت و از آن #عکس گرفته بود شهیدی که #آقا_ابوالفضل بهش شباهت داشت شهید حجت الله رحیمی #خادم الشهدای راهیان نور💫 بود و جالب اینکه وقتی آقا ابوالفضل چنین شباهت👥 را دیده بود و از عکس شهید رحیمی عکس گرفته📸 بود چیزی کمتر از یک ماه از #شهادت شهید رحیمی🌷 می گذشت." #شهید_حجت_الله_رحیمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺خوش بحالم که اهل ایرانـ🇮🇷ـم 🌿 #خادم بارگاه سلطانم 🌺از مکان های دیدنی جهـ🌎ـان 🌿بیشتر #عاشق_خراسانم #السلام_علیک_یاعلےبن_موسےالرضا #چهارشنبه_های_امام_رضایی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عکس ها رو گذاشت روی میز! ↫کدومش بنظرت بیشتر با دلت❤️ بازی میکنن؟☺️ ↫کدومش نگاهت👀 میکنه؟! ↫کدومش باه
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 #خادم شدن به پیراهن خادمی و چسباندن #پلاک_خادمی بر روی سینه نیست❌ #خادم_الشهدا بودن 👈یک #تفکر است ... تفکر و سبک زندگی👌 #شهید_حجت_الله_رحیمی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دوستان ســلام✋ ضمن عـرض خوش آمد💐 به اعضای جدید و تشـکر از همراهی اعضای همیشگی کانال♥️ 💠جهت ارتقاء کیفیت پست های کانال نیاز به فعال و خلاق داریم هر بزرگواری که میتونه مارو توی این زمینه همراهی کنه بسم الله👇 @Khademe_shohada226 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ای_شهـید ازمیله های این #قفس نگاهم میرسد به تـ🌷ــو #تویی که رها شده ای ازهمه تیر و ترکشهای #گناه
5⃣1⃣2⃣1⃣ 🌷 💠به امید دیداری دوباره 🌷شهید مختاربند رو اولین بار، ۱۲ تیر ماه سال ۹۱ دیدم. اینکه دقیق میگم، مطمئنم که میگم. قبل از کنکور رفتم برای مصاحبه جهت پذیرش حوزه علمیه، گفتن باید بری دنبال ، من هم چون وقت نداشتم، برگشتم کنکور رو بدم و بعد کنکور برم. 🌷با اصرار خانواده کنکور دادم ولی علاقه ای به دانشگاه رفتن نداشتم.کنکور رو دادم و بعد عازم قم شدم. شنبه از خوی با دوستم که اونم تازه کنکور داده بود حرکت کردیم. با اتوبوس داغونی که داشتیم، یکشنبه ظهر رسیدیم و فقط وقت کردم تا برم مدرسه حقانی، حتی برای حرم حضرت معصومه هم فک کنم بعد انجام کارام رفتم. 🌷فردای اون روز داشتم دنبال امام باقر میگشتم که آدرسش رو اشتباهی دادن بهم و رفتم امام باقر. فک کردم حوزه‌ست، با خودم گفتم پس چرا اینجوریه. گفتم حتما کلاساش بغلشه و اینجا فقط نماز میخونن و من چون موقع نماز رسیدم گفتن بیام اینجا. 🌷گفتم مسئول کیه اینجا؟ آقای یا بهتره بگم: رو نشونم دادن. رفتم نزدیک و باهاشون حرف زدم، مدارک منو گرفتن و نیگا کردن، گفتن اینجا مدرسه امام باقر نیس، اینجا فقط مسجده. از این جهت نمیتونم کمکت بکنم اما یه اهل زنجان رو نشونم دادن و گفتن راهنماییم کنه و بعد گفتن: جایی داری شب بمونی؟ 🌷گفتم: نه. قرار شد با دوستم شب موقع نماز مغرب اونجا باشیم. موقع اذان رفتیم و بعد نماز، از ایشون اصرار و از ما انکار که بریم خونه ما. گفتن یک یا دو تا از پسراشون هستن و باعث افتخارشونه که به سربازهای خدمت کنن. ( تو سربازی کردی و ما سرباری بیش نیستیم ای ) 🌷خلاصه ما قبول نکردیم و قرار شد بریم پایگاه بسیج که بغل مسجد بود؛ بخوابیم. کلید رو هم دادن به خودمون که راحت باشیم. هیچ نمیدونم چرا حتی جزئیات ماجرا هم یادم نرفته که غذا هم برای ما گرفتن، با پیاز و نوشابه. یادش بخیر، غذا بود و به آشپز غذاخوری اونجا گفته بودن برامون اضافه هم کشیده بودن. دل سیر خوردیم و شدیدا چسبید. لحاف و پتو هم حتی آوردن برامون. 🌷بعد دو شب موندن اونجا، قرار شد که کلید رو حوالی ساعت یازده ببرم بغل کفشداری فک کنم یازده یا سیزده، اونجا بدم بهشون. حرم بودن. رفتم کلید رو دادم و برگشتم شهرمون و این خاطرات همچنان توی ذهن من مونده از این شهید بزرگوار مخلص انقلابی متواضع. 🌷انگار نه انگار که از فرماندهان هستن. توی یه پایگاه بسیج کوچولو در کوچه باریک، مخلصانه و بی ریا داشتن خدمت میکردن. به امید دیداری دوباره ای مجسم. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اینجا👆👆 از شدت خستگیِ زیاد بیھوش شده بود... ما براے انقلاب یڪ دقیقہ از #استراحت وخوابمان نمیزنیم، آ
🌺🌼‍دل تنگی هایمـ💔 کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و اشک و 🌸امروز هم حکایتِ افتخاری اش، به گمانم مرتضی عطایی🌷 کنار روضه ی "خرابه ی شام" را خواند و با نوحه ی ، دم ِعشق را گرفت که با پروازِ🕊 به مقصدِ حاجت روا شد. 🌺آنقدر عکس و فیلم🎞 از مدافعان حرم برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که شد. 🌸هربار با رفتنش، همسرش💞 به رسم عشق چله ای برای سلامتی اش در امام رئوف می گرفت. اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام ِمدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند😔 🌺چه سخت است حال ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی😭 است 🌸شاید سفارش دوستان پیش ارباب بود یا رضایت دل شکسته💔 اش برای شهادت یا مناجات خودش در روز ِ با معشوق که با تیری که به اصابت کرد💥 به آرزویش رسید. 🌺 بی بی، دیگر نگران نباش. در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی. چون تو هم خونی است. فقط تو را به "اشک های بعد از شهادتت" دعایمان کن🙏 🔹باید گذشت از این دنیا🌎به آسانی 🔸باید مهیا شد از بهر 🔹سوی رفتن با چهره خونی 🔸زین سان بود زیبا انسانی 📅تاریخ تولد: ۱۳۵۵/۱۲/۰۴ 📆تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۶/۲۱ 🗺محل شهادت: لاذقیه.سوریه 🗺محل دفن: بهشت رضا.مشهد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸در ۴ فروردين ۱۳۸۹ و اولین روزهای #بهار سال همت مضاعف-کار مضاعف، گلي🌹 از گل­هاي بوستان ولايت، پروانه
🔰شهید محمد سلیمانی در 8/ 1/ 1366 در شهرستان و در خانواده­اي متدین و عاشق اهل­بیت (علیهم­ السلام) متولدشد. اين شهيد عزيز♥️ دارای مدرک فوق دیپلم برق بود و خدمت اش را در دی ماه 1388 به پایان رسانیده بود و به دلیل عشق و علاقه­ اي وافر به شهدا🌷 و پاس­داشت راهشان به عنوان ­_الشهدا به مناطق عملیاتی اعزام شد. 🔰مطالب يادداشت شده در دفترچه­ شخصي📖 شهيد سليماني، گوياي صفات زيبايي است که در نهفته بود؛ ✓نماز اول وقت به جماعت، ✓ولايت مداري، ✓مداومت بر دعاي عهد و زيارت عاشورا، ✓حسن خلق و... 🔰همه دوستان می دانند که او برای پیوستن به خیل عظیم  سر از پا نمی شناخت نوعی بی قراری💗 در او حاکم بود، از همه سراغ آدرس گروههای   را می گرفت وآن قدردراین امرُمصر بود، که ازهرکدام از دوستانش که بپرسی ازاین موضوع مطلع است. 🚨ما را چه میرسد درک مقام عظیم شهدا⁉️ دلانی چون ما که دررنج دنیا زدگی غوطه میخوریم وتمام همّ خود را مصروف بدست آوردن وجاه و وگذران زندگی روزمره خود کرده ایم😔 درک مسئله بسیار برای ما سخت است! درک اینکه کسی اینگونه ودر این راه قدم برداشته وجان❣ وتن خود که بالاترین سرمایه مادی است را(به زعم ما) نیست ونابود کند ، نیست❌ 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌴 ماه رمضـ🌙ـان سال ۶۶ بود ... 🍂در منطقه عملياتی غرب كشور بوديم نيروهايی كه در پادگان نبی اكرم ﷺ حضور داشتند در حال آماده باش برای بودند. هوا بارانی🌧 بود و تمام اطراف چادر در اثر بارش باران گل آلود بود، بطوریکه راه رفتن بسيار بود 🍂و با هر گامی گِل‌های زيادتری به می‌چسبيد و ما هر روز صبـح وقتی از خواب بيدار می‌شديم متوجه می‌شديم کليه‌ ظروف غذای شسته شده است🍽 اطراف چادرهـا تميز شده و حتی صحرايی کاملا پاکيزه است !! 🍂اين موضوع همه را به تعجب وا می‌داشت😟 که چه کسی اين کارها را انجام می‌دهد ؟! نهايتا يك شب نخوابيدم تا متوجه شوم چه كسی اين خدمت را به انجام می‌دهد! 🍂بعد از صرف سحری و اقامه ی نماز📿 كہ همه بخواب رفتند ديدم كه روحانی گردان از خواب بيدار شد و بہ انجام كارهای فوق پرداخت و اينگونه بود كہ بچه های گردان شناسايی شد. وقتی متوجه شد که موضوع لو رفته گفت: من خاك پای رزمندگان اسلام هستم♥️ ✍ راوی: عبدالرضا همتی 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
• #شهید_امیر_سیاوشی • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم_تیره 📌سفارشی تم_های_جذّاب_ایتا😍👇 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarza
... امام زاده و هیئت بود، ولی همیشہ جلوی در🚪 می ایستاد معتقد بود دربانی و بودن برای ائمـه لطف بیشترے دارد😇 میگفت: هرچی باشی بیشتر نگاهت می کند👌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ 🌸 ┊ ┊ 🌼 ┊ 🌸 🌼 🌸 🌸آنکه را علی(ع) نیست به دل، ✨از ما نیست هرکه شد ی عشق💞 علی(ع)، تنها نیست 🌸سائل و ریزه خور و درگاهِ ✨توأیم جز علی(ع) هیچکسی بر دل ما مولا نیست ✨🌸 🎉 💕 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ همیشه با دو #سه نفر میرفت گلزار🌸 شهداقدم به قدم که #میرفت جلو ، دلتنگ 💔تر از قبل میشد ، دلتنگ #شه
☘✨ ⚜از کنار صف جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا🤲 گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که قاسم آمده حرم. 🔅 از لابه‌لای صف های می‌آمدند پیش حاجی. آرام و مهربان🌷 میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند کند . وقت رفتن گفت: ⚜«آقای امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: « شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود شهدا..... 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز🌸🌿 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾گم میشوم میان 🍁#دلتنگی💔 هایم... 🌾و محو #نگاهت 🍁که مشتاقانه #پرواز را🕊 🌾به انتظار نشسته ای... #س
3⃣4⃣3⃣1⃣🌷‍ ♨️دل تنگی💔 هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و 😭و هم حکایتِ افتخاری اش . به گمانم 🌼 کنار روضه ی را خواند و با نوحه ی ، دم ِ ِعشق💓 را گرفت که با پروازِ به مقصدِ حاجت روا شد. 🔆آنقدر عکس🖼 و فیلم از برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که شد. هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق برای سلامتی اش در امام رئوف می گرفت. اشک های😢 همسرش سبب شد که مدتی با نام ِمدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند .سخت است حال ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی🌨 است ♨️شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش بود یا رضایت دل شکسته اش 💔برای شهادت یا خودش در روز ِ با که با تیری☄ که به اصابت کرد به آرزویش رسید. 🔆ابوعلی دیگر نگران نباش.در روز قیامت ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است.فقط تو را به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن.باید گذشت از این به آسانی باید مهیا شد از بهر سوی رفتن با چهره خونی زین سان بود زیبا انسانی 🍂به مناسبت ایام شهادت 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بسم الله الرحمن الرحیم ☘چه بگویم برای تویی که نیستی و نبودی؟ برای تویی که می توانستی باشی اما خودت خواستی تا مثل سایه باشی، هم باشی و هم نباشی! 🍀چقدر وصف تو سخت است. هرکلمه ای که میگویم لحظه ای بعد میشوم. تو نه تنها بودی بلکه هستی،! تو مثل سایه هم نبودی چرا که عالمی زیر سایه ات بود و هست، نشان به آن نشان که زیر سایه ات پرورش یافت که علم توی دستانش سایه به هستی انداخته است! 🍀درمانده ام که در وصف تو چه بگویم. فقط و فقط میتوانم چیزی بگویم که در فهمش کاملا درمانده ام. 🍀تو آن بزرگترینی هستی که بزرگیت را از کوچکی در مقابل خدا سلام الله علیها یافتی! 🍀تو آن سایه بخش ترینی هستی که این خصلت را از ماندن زیر سایه سلام الله علیه به دست آوردی! 🍀تو آن هست ترینی هستی که از نیست ترین های درگاه هستی مطلق جل و اعلا بودی و هستی که ویبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام. 🍀تو مولا، کنیز فرزندان بودی و مادرِ پدرِفضل شدی تاهمه دخیل بر تو باشیم و تو ولی نعمت ما. تو را نمیدانم چه بگویم؟ 🍀حیف که نمیپسندیدی در حضور فرزندان فاطمه سلام الله علیها، فاطمه خطابت کنیم، پس در کمال استیصال از وصف تو می گویم:ام البنین است!همین! 🍀سلام و درود خدای عزیزش بر و جسم طاهرش. 🖤به مناسبت سالروز وفات ام البنین سلام الله علیها ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃دل تنگی هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و اشک و . 🍃امروز هم حکایتِ افتخاری اش. به گمانم مرتضی عطایی کنار روضه ی خرابه‌ی شام را خواند و با نوحه ی سالار زینب ، دمِ ِعشق را گرفت که با پروازِ به مقصدِ حاجت روا شد🌷 🍃آنقدر عکس و فیلم از برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که شد. 🍃هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق چله ای برای سلامتی اش در امام رئوف می گرفت. اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام مدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند. سخت است حال ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی است🍂 🍃شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش بود یا رضایت همسر دل شکسته اش برای شهادت یا مناجات خودش در روزِ با که با تیری که به گلویش اصابت کرد به آرزویش رسید🌹 🍃ابوعلی دیگر نگران نباش. در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است. فقط تو را به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن😓 🍃باید گذشت از این دنیا به آسانی باید مهیا شد از بهر قربانی سوی رفتن با چهره خونی زین سان بود زیبا معراج انسانی ✍نویسنده: 🌺به مناسبت سالروز تولد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃دل تنگی هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و اشک و . 🍃امروز هم حکایتِ افتخاری اش. به گمانم مرتضی عطایی کنار پنجره فولاد روضه ی خرابه‌ی شام را خواند و با نوحه ی سالار زینب ، دمِ ِعشق را گرفت که با پروازِ به مقصدِ حاجت روا شد🌷 🍃آنقدر عکس و فیلم از مدافعان حرم برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که شد. 🍃هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق چله ای برای سلامتی اش در امام رئوف می گرفت. اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام مدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند. سخت است حال ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی است🍂 🍃شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش ارباب بود یا رضایت همسر دل شکسته اش برای شهادت یا مناجات خودش در روزِ با معشوق که با تیری که به گلویش اصابت کرد به آرزویش رسید🌹 🍃ابوعلی دیگر نگران نباش. در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است. فقط تو را به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن😓 🍃باید گذشت از این دنیا به آسانی باید مهیا شد از بهر قربانی سوی رفتن با چهره خونی زین سان بود زیبا معراج انسانی 🌺به مناسبت سالروز ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد : ۴ اسفند ۱۳۵۵ 📅تاریخ شهادت : ۹ ذی الحجه ۱۴۳۷ 📅تاریخ انتشار : ۲۹ تیر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضا.مشهد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃دل تنگی هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و اشک و . 🍃امروز هم حکایتِ افتخاری اش. به گمانم مرتضی عطایی کنار پنجره فولاد روضه ی خرابه‌ی شام را خواند و با نوحه ی سالار زینب، دمِ ِعشق را گرفت که با پروازِ به مقصدِ حاجت روا شد🌷 🍃آنقدر عکس و فیلم از مدافعان حرم برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که شد. 🍃هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق چله ای برای سلامتی اش در امام رئوف می گرفت. اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام مدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند. سخت است حال جامانده ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی است. 🍃شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش بود یا رضایت همسر دل شکسته اش برای شهادت یا مناجات خودش در روزِ عرفه با که با تیری که به گلویش اصابت کرد به آرزویش رسید. 🍃ابوعلی دیگر نگران نباش. در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است. فقط تو را به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن😓 🍃باید گذشت از این دنیا به آسانی باید مهیا شد از بهر قربانی سوی رفتن با چهره خونی زین سان بود زیبا معراج انسانی 🌺به مناسبت سالروز ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد : ۴ اسفند ۱۳۵۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ شهریور ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضا.مشهد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃دلم بی تاب است. می گیرم. دفتر دل نوشته هایم راباز می کنم. قلم در دست می گیرم اما نمی دانم چرا ساعت شنی دلهره ام امروز پایانی ندارد. حافظه ام‌ ی دلم شده و جملات امروز توانِ بودن ندارند. 🍃خواهر شاه خراسان، خود را به هدیه کرده است و من برای درک این اتفاق خیلی کوچکم. شاید هم دخیل های جواب داده است، نمی دانم. 🍃خوش به حالت ۱۴ سال با افتخار خادم بانوی بودی، راست می گویند؛ ، شهیدت می کند. با آمدن خبرِ شهادتِ ، کبوتر دلت به سوی آسمانِ شهادت پرواز کرد. در گریه های شبانه ات در حرم، جواز شدن را گرفتی. چشم سر را برتمام وابستگی های دنیا بستی و با چشم دل راهی سرزمینی شدی که را به بهای شهادت می آموزند. 🍃بیست و یکمین روز آذر را با آذین بستی و دنیا و آدم هایش را داغدار نبودنت کردی. اما چرخ گردون چرخید و این بار شهیدِ خادم شدی و حرم را زیارت کردی. 🍃این روزها فرزندت با افتخار برای ، خادمی می کند و راهت را ادامه می دهد. میدانم این ها از دعای خیر تو است. دعا کن برای که زنجیرهای بر وجودشان سنگینی می کند. توان راه رفتن در این برزخ را ندارند. دعا کن راه را گم کرده ایم. برای منتظرهای محتاجِ دعایت، دعا کن. ✍️نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۸ خرداد ۱۳۶۲ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : قم، حرم حضرت معصومه 🕊محل شهادت : سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠استوری یکی از های شاهچراغ ...😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سالروز شهادت شهید مهدی ایمانی🌼 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃دلم بی تاب است. می گیرم. دفتر دل نوشته هایم راباز می کنم. قلم در دست می گیرم اما نمی دانم چرا ساعت شنی دلهره ام امروز پایانی ندارد. حافظه ام‌ ی دلم شده و جملات امروز توانِ بودن ندارند. 🍃خواهر شاه خراسان، خود را به هدیه کرده است و من برای درک این اتفاق خیلی کوچکم. شاید هم دخیل های جواب داده است، نمی دانم. 🍃خوش به حالت ۱۴ سال با افتخار خادم بانوی بودی، راست می گویند؛ ، شهیدت می کند. با آمدن خبرِ شهادتِ ، کبوتر دلت به سوی آسمانِ شهادت پرواز کرد. در گریه های شبانه ات در حرم، جواز شدن را گرفتی. چشم سر را برتمام وابستگی های دنیا بستی و با چشم دل راهی سرزمینی شدی که را به بهای شهادت می آموزند. 🍃بیست و یکمین روز آذر را با آذین بستی و دنیا و آدم هایش را داغدار نبودنت کردی. اما چرخ گردون چرخید و این بار شهیدِ خادم شدی و حرم را زیارت کردی. 🍃این روزها فرزندت با افتخار برای ، خادمی می کند و راهت را ادامه می دهد. میدانم این ها از دعای خیر تو است. دعا کن برای که زنجیرهای بر وجودشان سنگینی می کند. توان راه رفتن در این برزخ را ندارند. دعا کن راه را گم کرده ایم. برای منتظرهای محتاجِ دعایت، دعا کن. ✍️نویسنده: 📅تاریخ تولد : ۸ خرداد ۱۳۶۲ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۶ 🥀مزار شهید : قم، حرم حضرت معصومه 🕊محل شهادت : سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
قرآن بود و و ، مدیری لایق و پدری مهربان و حرم امام رضا «ع». آن قدر در زندگی اش، اخلاص داشت که آخر هم خدا، در یکی از پاک ترین نقطه های زمین، در حرم پاک فرزند پیامبر «ص» را نصیبش کرد. 📖 من مادرم، فرید ✍️ به قلم: خانم زهرا سُلگی 📇 انتشارات: حماسه یاران عاشقانه‌ای مادرانه که زندگی از تولد تا شهادت در را روایت می کند برشی از کتاب: مگر تو خبر داشتی فرید؟! مگر تو می دانستی قرار است چه اتفاقی برایت بیفتد؟! آن هم این قدر دقیق! تو می دانستی فرید، می دانستی خوب زندگی کردن و خوب بندگی کردن تو را به آرزویت می رساند. این را دوستانت هم فهمیده بودند. فهمیده بودند که وقتی تقید به نماز اول وقتت را دیده بودند، گفته بودند: « همین نماز اول وقت، آخرش تو را شهید می کنه. » نماز اول وقتی که حتی در نیوزلند هم ترک نشد. نماز تو را کشاند به معراج شهدا، به نقطه اوج. 🌐 لینک سفارش کتاب 📗B2n.ir/h13193 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh