eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
این فــرو ریخته گـلهـای پــریـشان در باغ... کـز مــی جــام شهادت همه مدهوشانند... یـادشـان زمــزمــه
3⃣8⃣4⃣ 🌷 🌷روز اول بود. .... بعـد نماز مغرب📿 مثل هـرروز صـوتِ پخـش شد🔊.... آقا این شهیده گمنامه؟ چند سالشه⁉️ زائرا گوش میکردن و گریه میکردن😭 و میرفتن سمـت خـروجی... 🌷تو حـال و هوای خودم بودم که یه نفر صدام زد!پسررر!! با تعجب😟 دنبال صدا گشتم؛ بود! گفت یکی از باندای🔇 نزدیکای ورودی قطع شده،برو ببین چی شده! سیمش کنده شده بود🔌وصل کردم.... 🌷بعدِ اون تِرَک روضه حاج محمود شروع شد.خونِ دلِ آســمون😔...... هنوزم که هنوزه هروقت میشـنوم🎧 موهای بدنم سیخ میشه.رفتم نشستم رو یه مانندی و شروع به زار زدن کردم😭. 🌷روضه بخونن و ما وایسیم نگاه کنیم⁉️حـین روضه یه نفر نشسته بود کنارم👥 محلی ندادم؛نگاهم نکردم. اون صـوت پنج دقیقه ای⏱ که تموم شد بغل دستیم شروع کرد .... 🌷خـوبانِ روزگار ،مسـلمانِ . یه نمکی خوند و بعدش پرسید اسمـت چیه⁉️گفت آقا امـیرحسین جا نمونی از اتوبوس🚌! چپ چپ نگاش کردم👀 و گفتم ! 🌷خوشحال شد و با هم رفتیم منطقه رو گشتیم تا نمونده باشه. اون شد شروع✓ رفاقتِ ده دوازده روزه ی ما.شوخی ها ،خنده ها😄 ،گریه ها😭 ،روضه ها ،خوردنا و پیچوندنا ،جشن پتو و اذییت ها. 🌷سال بعدش اومدم .هرچقدر گشتم پیدات نکردم😔.دیدم نیستی رفتم .... چند وقت بعدش یه کتاب دیدم📖 توجـهم و جلب کرد! 🌷عکسـش آشـنا بود! رفتم جلوتر و وقتی اون کتابچه📘 رو دیدم کپ کردم😳!خاطرات هـنوز کیفی🎒 رو که بهـم دادی رو دارم.تقـریبا هـر روز رو .بعضـی ها مـیگن یه کیف دیگه رو بردار بابا😕.این چیه!کوله ی !مردم فکـر میکنن از منطـقه اومـدی ....😔😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
میگن عناصر اصلی چهار تا هستن:  ✿آب💧 ✿آتش🔥 ✿خاک🌪 ✿هوا💨... خوب که فکر میکنم میبینم درسته✔️  که از تو دریغ کردن🚱 که به خیمه هات انداختن🔥 که شد محل سجده ی ما 📿 که عمریه در دلها انداختی..💗 ترکیب این چهار تا شد: 👈 🕌 🏴اللهم_الرزقنا_ڪربلا🏴 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هم خودشان #خاکی بودند هم لباس هایشان ..! کافی بود #باران ببارد 🌧 تا عطرشان در سنگرها بپیچد 💫 #مردان_بی_ادعا #دفاع_مقدس 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 شهیدی ڪه صورتش زیبا، سیرتش زیباتر بود...به #قمرفاطمیون شهرت داشت یڪـی از شروط عقدش این بود ڪه
#همسر_شهید: وقتی که از مراسم #وداع با شهید برگشتم ساعت یازده صبح بود که با همان چادر سیاه خسته #خوابم برد.... در خواب «حسین» را با همان لباس‌های #خاکی در ضریح حضرت بی‌بی #زینب (س) دیدم.... دستمال سفید در دستش بود و با لبخند گفت اجازه می‌دهی #ضریح را تمیز کنم.... من هم با چادر سیاه که به سر داشتم و با چشمان #گریان روبه‌روی او ایستاده بودم.... سرم را به علامت #تأیید تکان دادم.... در صورتی که من تا حالا نه #سوریه رفته بودم که ببینم ضریح بی‌بی زینب (س) به چه صورت است و نه عکسی از آنجا دیده بودم. وقتی که عکس ضریح را به من نشان دادند دیدم #دقیقاً همان چیزی است که در خواب دیدم..... #تخریب_چی_مدافع_حرم🕊 #شهید_حسین_هریری🌷 #سالگرد_شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊 " #پلاکش " را برای ما جا گذاشت ، تا روزی بدانیم ، از #جنس ما بود ... " هویتش " #خاکی بود ! اما " دلش " را به #آسمان زد ... #گمنامی راز #عجیبی است ...! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#به_همین_سادگی هردوتایمان اهل #سادگی بوده و از تجملات بیزار بودیم. اول زندگی‌مان بود و این خصلت، خو
#عاشقانه_شهدا روز عقــد... زنهای فامیل... منتظر #رؤيت روی ماه آقا دوماد بودن... وقتی اومد... گفتم: "بفرمايييد،اینم شادوماد... داره میاد... کت و شلوار پوشیده و... همه با #تعجب نگاه میکردن...😳 مرتب بود و تر و تمیز... با همون لباس #سپاه......😍 فقط پوتیناش یه ذره #خاکی بودن...😕😢 💚همسر #شهید_مهدی_باکری🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
یکی از جانبازان شیمیایی تعریف میکرد : وقتی از #جبهه برا مرخصی برگشتم، راننده آژانس از من کرایه دو برابر گرفت چون لباسهام #خاکی بود و پول #کارواش رو هم ازم گرفت. یک روز هم داخل تاکسی تو اتوبان بخاطر بیماری #شیمیایی حالت تهوع داشتم راننده نگه داشت تا کنار اتوبان #استفراغ کنم و وقتی برگشتم راننده حرکت کرد و گفت ماشینم کثیف نشه #موندم کنار اتوبان وقتی برا درمان رفتم "ایتالیا" تو بیمارستان شهر رم #بستری بودم فامیلیِ پرستار، #مالدینی بود، اولش فکر کردم تشابه اسمی هست ولی بعد که پرسیدم فهمیدم واقعا خواهر "پائولو مالدینی" #فوتبالیست اسطوره ای ایتالیاست ازش خواستم که یه #عکس یادگاری از برادرش بهم بده و اون قول داد که فردا صبح میده ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم #پائولو مالدینی با یه دسته #گل دو ساعتی میشد بالا سرم نشسته و بیدارم نکرده بود تا خودم بیدار شم شب خواهرش بهش زنگ زده بود و گفته بود که یک #جانباز_ایرانی عکس یادگاری از تو میخواد و اون مسیر 600 کیلومتری میلان تا رم رو #شبانه اومده بود تا یه عکس یادگاری واقعی با یه جانباز کشور بیگانه بندازه و از اون #تجلیل کنه #انسانم_آرزوست😔 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
می گفت: پنجاه سال دیگر ما نیستیم؛ نفت هم بالاخره #تمام میشود؛ جهان دارد به سمت #خشکسالی میرود و آن
🔹مسعود بسیار بود. یادم هست که بعد از تحصیلاتش، در مرکز تحقیقات فیزیک نظری مشغول شد. 🔸آن مرکز یک داشت به نام علی آقا. یک روز که آقای دکتر به منزل آمد، دیدم تعداد زیادی در ماشینش پخش شده است. 🔹از او پرسیدم، این گردوها از آمده و چرا این طور پخش شده است؟ او گفت که موقع برگشتن از مرکز، علی آقا گفته بود که شیشۀ ماشین را پایین بکشید. 🔹من هم همین کار را کردم و علی آقا این گردوها را می‌ریزد داخل ماشین و می‌گوید که این گردوها مال شماست. شما برای ما خیلی با بقیه می‌کنید. مسعود هم گفته بود که نه من هم مثل بقیه هستم. 🔸علی آقا جواب داده بود که آخر شما اینجا هستید که به من می‌کنید. ✍ همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷چرا حسین وصـــالی؟ ♤به #شــــــهدا خیلی علاقه داشت... 🌹خیلی از شهیدا رو میشناختـــــ و ازشون اطلا
🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃 ⚜محمدرضا #خـاکی بود. خیلی اهـل تفریـح و گـردش و بیـرون رفتن بود. واسه رفـقاش مرام و #معـرفت میذاشت. اگر کسـی بهش رو میزد روشـو زمین نمینداخـت. ⚜تا جایی که مـا واسـه کار های اداریمون واسه خـرید کردنمون واسه مسافـرتامون واسه کـسب درآمدمون؛ همیشه دوسـت داشتیم محمـدرضا #همراهـمون باشه. ⚜هیچـوقت از با محمـدرضا بودن #خسته نمیشدیم زمان پیشـش خیلی سریع میـگذشت چونکه مخـصوصا محـمدرضا اهل شوخی و #خنده بود. اگر هم از کـسی نـاراحت میشد سریع به روش میاورد. 🔱کینه تـوزی نمیکردو همیشـه دنبال #آشـتی دادن و دوستی بود. شاید همـین خوشرویی و خوش اخلاقیش محـمدرضا رو واسه حـضرت زیـنب #قیمـتی کرد. #شهید_محمدرضا_دهقان🌷 #شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #یاد_یاران 6⃣ 💠 حداقل جوون ایرانی میره سرِ کار 📌خاطره ای از #شهید_حجت_باقری🌷 👆عکس باز شود 🌹🍃🌹🍃
🍃🌺🍃🌺 💢یه روز دیدم شهید باقری با سر و وضع #خاکی و گلی از در اومدن داخل اتاق😳 گفتم: فرمانده چه خبر کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید ؟ 💢 #لبخند ملیحی زد 🙂و رفت نشست. میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه. چند روزی #تکرار شد تا اینکه ی شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم، یک لحظه متوجه شدم #سایه ای از جلوی چشمام رد شد، وسوسه شدم و سایه رو #تعقیب کردم ببینم چکار میکنه😉 💢دنبالش رفتم دیدم ایشون مشغول #نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی هستند خجالت کشیدم 😥و دویدم سمتشون و از ایشون خواستم ادامه کار رو به من بسپرن 💢گفتم: شما #فرماندهی این کارا #وظیفه ماست که نیروی شما هستیم. ایشون جواب دادن کاری که واسه #رضای_خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده 👌 💢من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم.😊 💢از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم و گفتم به خدا قسم شما خیلی بزرگواری.. #شهید_حجت_باقری🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷فرقي نميكند كجا هستي فرقي نميكند نژادت چيست يا چند #سال داري... اگر براي #شهادت #آماده شده باشي خواهي ديد كه بالهايت هركجاي اين كره ي #خاكي كه هستي تورا به #مقصد ميرساند... 🌷راهِ شهــادت باز است.... چه در ســوريه باشي چه در پشت #جبهه و يا حتي در #شهر خودت اگر گرفتارِ يار شده باشي شايد #خيابان منتهي به #خانه ات #مسير مقصدت باشد... كسي چه ميداند #اربابت كجا تورا در #آغوش ميكشد... 🌷براي رسيدن به مقصد در طي مسير #عاشق باش... براي مقصدت #عاشقانه بجنگ... #شهید_امیر_سیاوشی🌷 #شهید_محمدحسین_حدادیان🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 هم خودشان #خاکی بودند هم لباسهایشان ... کافی بود بــ⛈ـاران ببارد تا #عطرشان در همه جا بپیچد😌 #رزمندگان عملیات والفجر ۴ عراق، #کردستان، ارتفاعات لری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔 گاهی  خاکی میشود... چـــادرمشکی ام🍃 ♥ ️ از درودیوار شهر  میشود... ازنگاه هایِ طعنه آمیز خاکی میشود...😏 ازحرفهایِ  خاکی میشود...😞 و گاهی هم از عده ای به ظاهر روشنفکر چــادرم رامیشویم تاغبارشهر را از رویش پاک کنم...⛄ ️ تاسنگینیِ نگاه هاراپاک کنم... چادرم که  میشود.... روضه ی مادر(س)میخوانم.... باهمه یِ این حرفها،  خاکی ام را باتمام وجودم، دوست دارم...😌 ♥ ️ وآن را با افتخار، برسرمیکنم،😎 بیادِ  خاکیِ مادرم زهرا(س)دربینِ کوچه هایِ غریبِ مدینه... 😭😭 ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
برای همه لحظه هایت برنامه داشته باش مثل #شهیدعلم الهدی وقتت را که با برنامه ی بندگی پیش ببری عمرت پر
🔹حسین چند شب🌙 قبل از در جواب سوال دوستش که پرسید: "تو فکری سید" گفت: وقتی وارد شدم تصمیم گرفتم هر چه از قرآن📖 و فراگرفته‌ام، در عمل پیاده کنم👌 حالا احساس می‌کنم که روز نزدیک است و به‌زودی پاداش🎁 خود را دریافت خواهم کرد. 🔸شب قبل ، یاران همیشگی دور او را گرفته بودند؛ «یونس شریقی»، «جمال دهشور»، «قاسم نیسی»، «حسن بوغدار»، «حسین احتیاطس» و... . حسین گفت: بچه‌ها! گرم داریم⁉️ دوستش گفت: آب گرم می‌خواهی چیکار؟ گفت: می‌خواهم حمام🚿 کنم. 🔹دوستش با تعجب پرسید: «تو این سرما😧 و بلافاصله اضافه کرد: فردا است. حسابی گرد و خاک بلند می‌شود. می‌شوی. گفت: می‌دانم. دوستش گفت: وبا این حال باز میخواهی کنی؟ مگر قرار است بروی ⁉️ 🔸حسین زد زیر خنده😄 از می‌خندید. آن‌قدر خندید که همه به خنده افتادند. بعد ساکت شد و گفت: فردا به تهران نمی‌روم🚷به جای می‌روم. کجا؟ « »🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷ان شاالله در خط #ولایت بمانید و راه ناتمام من را ادامه دهید. 🌷ان شاالله شما هم زندگی دنیوی و اخرو
🍃🌸🍃🌺 ما #خاکی هستیم! اما خاکیِ گناه🔞 زمین ‌خورده‌ی ‌شیطانیـ😈ـم ‌ #دستمان_را_بگیر #شهدا_دستمونو_بگیرید #غرق_گناهیم #شهید_سیدسجاد_خلیلی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰باور کنیم شهدا زنده‌اند 🔸بعد از #شهادت عبدالحسین، دخترمان زینب زیاد مریض می‌شد. یک بار #بدجوری سرم
#سیره_شهید 💠اگرمن در این عملیات #شهیدنشدم❌ به مسلمونی من شک کنید 🔸شاید جزو معدود افرادی بودیم که تا آخرین دقایق #شهادت شهید برونسی🌷 در کنار ایشون بوديم. خب ایشون آدمی نبود که، #فلسفه خونده باشه، عرفان خونده باشه، #فقه وتفسیرو اصول..اینا باشه نبود❌ 🔹یه آدم عالیه #خاکی. بنا، #کارگر یک مقدار طلبگی خونده بود👌 حکمت بود در #برونسی، معرّف بود ولو تحصیلات و مدرک نبود. ولی #حکمت داشت 🔸قرآن📖 که میخوند #حقیقتا میخوند ایمان داشت و #مکاشفاتی داشت که سه چهار نمومنش رو همون زمان جنگ شنیدم که قبل از #عملیات_بدر ایشون گفت: اونجا که #حضرت_زهرا(س) به من قول داده که من شهید می شم🌷 🔹و تو بچه های دیگه مشهور بود که حاجی برونسی گفته: اگه من تو این #عملیات شهید نشم، تو #مسلمونی خودم شک می کنم. راوی: رحيم پور ازغدی #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢شاید دور از  حقیقت نباشد وقتی می گویند همه #شهدا شبه هم هستند👥 نگاه به زندگی مهدی عزیزی که عزیز محل
9⃣7⃣1⃣1⃣ 🌷 🔰کوله بار او همیشه یک ساک با لباس های بود. اما رفتن مهدی با همه رفتن ها فرق داشت. این را می شد به راحتی از سکنات شهید🌷 خواند. 🔰روزهای آخر مهدی با روزهای دیگرش تفاوت بسیار داشت😔 یکبار من را صدا کرد و گفت یک سوال می پرسم صادقانه👌 جواب بده. پرسید اگر زمان (ع) بود و من می خواستم بروم شما چه می گفتید⁉️ گفتم یقینا صدتای تو فدای امام حسین(ع). 🔰گفت مادر الان هم آن زمان است و هیچ فرقی نمی کند❌ اگر ما نرویم🚷 گویی دوباره دست حرامی ها به (س) رسیده است و او را به اسارت برده اند😭 اگر امروز نرویم بر خلاف دستور (ص) عمل کردیم که فرمودند اگر صدای مظلومی را آن سوی عالم شنیدی و نروی . با این حرف ها اجازه رفتنش را از ته دل♥️ دادم. 🔰شهید قبل از رفتن از پدر و مادر تنها یک چیز می خواست و آن اینکه بعد از خبر آبرو داری کنند و نگویند ای کاش ...❌ به پدر مادر گفت که با خود می رود و هیچ اجباری در رفتن نیست. 🔰شهید از مال دنیـ🌍ــا چیزی نداشت جز یک موتور که آن را در ایام از وی دزدند. وی وقتی خبر دزدیده شدن موتورش را به داد گفت" درویش بودیم و درویش تر شدیم" 🔰مهدی در 31 سالگی📆 و یک روز مانده به ماه مبارک کوله بار به سمت می بندد اما هنوز نام کسی به نام همسر💞 در شناسنامه اش نقش نبسته بود. ما برای وی را پیدا کرده بودیم که از هر لحاظ مناسب بود 💥اما مهدی می گفت "نه✘ دست بردارید. آن بنده خدا چه گناهی کرده که هم فرزند شهید و هم باشد" 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسفرانه 💗|• 💖لحظه‌ای که سر سفره #عقد نشسته بودم این باور قلبی را داشتم که حسین روزی به #شهادت م
#همسر_شهید: 🔸وقتی که از مراسم #وداع با شهید برگشتم ساعت⏰ یازده صبح بود که با همان چادر سیاه خسته #خوابم برد.... 🔹در خواب «حسین» را با همان لباس‌های #خاکی در ضریح حضرت بی‌بی #زینب (سلام الله) دیدم😍 دستمال سفید در دستش بود و با لبخند گفت: اجازه می‌دهی #ضریح را تمیز کنم⁉️ 🔸من هم با #چادر سیاه که به سر داشتم و با چشمان گریان😭 روبه‌روی او ایستاده بودم. سرم را به علامت #تأیید تکان دادم. در صورتی که من تا حالا نه #سوریه رفته بودم که ببینم ضریح بی‌بی زینب (سلام الله) به چه صورت است و ✘نه عکسی از آنجا دیده بودم. 🔹وقتی که عکس #ضریح را به من نشان دادند دیدم دقیقاً👌 همان چیزی است که در خواب دیدم.... #تخریب_چی_مدافع_حرم #شهید_حسین_هریری🌷 #سالروز_شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
⇜هم خودشان #خاکی بودند ⇜هم لباس هایشان...! کافی بود #باران ببارد🌧 تا عطرشان در #سنگرها بپیچد😌 #مردان_بی_ادعا #دفاع_مقدس 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
• #شهید_امیر_سیاوشی • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم_تیره 📌سفارشی تم_های_جذّاب_ایتا😍👇 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarza
... امام زاده و هیئت بود، ولی همیشہ جلوی در🚪 می ایستاد معتقد بود دربانی و بودن برای ائمـه لطف بیشترے دارد😇 میگفت: هرچی باشی بیشتر نگاهت می کند👌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💥خدمتی که ذخیره آخرت شد؛ 🔰در سفری که به #کربلا داشتیم شهید حسین هریری در حال قدم زدن در اطراف بین ا
: 🔸وقتی که از مراسم با شهید برگشتم ساعت⏰ یازده صبح بود که با همان چادر سیاه خسته برد.... 🔹در خواب «حسین» را با همان لباس‌های در ضریح حضرت بی‌بی (سلام الله) دیدم😍 دستمال سفید در دستش بود و با لبخند گفت: اجازه می‌دهی را تمیز کنم⁉️ 🔸من هم با سیاه که به سر داشتم و با چشمان گریان😭 روبه‌روی او ایستاده بودم. سرم را به علامت تکان دادم. در صورتی که من تا حالا نه رفته بودم که ببینم ضریح بی‌بی زینب (سلام الله) به چه صورت است و ✘نه عکسی از آنجا دیده بودم. 🔹وقتی که عکس را به من نشان دادند دیدم دقیقاً👌 همان چیزی است که در خواب دیدم.... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
ساده ترین جلسه مدیریت بحران بدون تشریفات، و افلاکی در مقطعی حساس همراه با بینش و تدبیر و قاطعیت👌 جلسه فرماندهی قبل از عملیات والفجر ۴ قلاجه از چپ: ⇜سردار ابراهیم علی معصومی ⇜برادر، سردارجعفرعقیل محتشم🌺 ⇜سردار سید ابراهیم کسائیان ⇜سردار اکبر حاجی پور (کلاه بافتنی به سر دارند) ⇜سردار اسماعیل لشگری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رفقا، این فقط یک لباس نیست رعناست هیکلش را می‌بینی، ، شجاعت💪 می خندد، مادر♥️ قربان قد و بالایش می رود. لباس دامادی پسرش همین بود...! قول داد بود زود برگردد. می‌بینی! هنوز ایستاده است، گوش به فرمان . خالق حماسه ی اروند، صدای شب عملیات از همین لباس👕 به گوش می رسد. آری! همین لباس به رنگ آسفالت ، از آب به آسمان پروازش داد🕊 دست بسته؛ غواص را می‌گویم. 👈همیشه دوستت دارم ای 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هم خودشان بودند هم لباس هایشان ..! کافی بود ببارد تا عطرشان در سنگرها بپیچد ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸چند بُرش از زندگی فرمانده دوست‌داشتنی غرب... 🌼 |محسن یه قرآن جیبی داشت که همیشه صبح رو با خوندنش آغاز می‌کرد. مقید بود قرآن رو با ترجمه بخونه. اون‌قدر این قرآن رو ختم کرد که جای انگشتاش روی اون حک شده بود. توی صحبت‌هاش هم اگه می‌خواست آیه‌ای رو از رو بخونه؛ جوری مسلط بود که همون سوره رو سریع می‌آورد. عادت داشت قبل از خواب هم حتماً قرآن بخونه. حتی اگه توی مقر نبود؛ یه چراغ‌قوه جیبی داشت که زیر نور اون قرآن می‌خوند 🌼|دعای کمیل و ندبه رو از حفظ بود. یه صبح جمعه‌ که با هم رفتیم سرکشی؛ دیدم پشت فرمون شروع کرد دعای ندبه رو از حفظ خوندن. 🌼|فرمانده بود؛ ولی هیچکس ندید جلوی تویوتا بشینه. یه تکه ابر داشت عقب تویوتا. هرجا می‌خواست بره، اگه خودش راننده نبود، می‌دوید می‌نشست پیش تویوتا روی همون تکه ابر.کسی هم اصرار نمی‌کرد که بیاد جلو؛ چون می‌دونست فایده‌ای نداره. 🌼|رفته بودیم دوره‌ آموزشی و محسن ارشد گروهان ما بود. همون موقع مادرش به رحمت‌خدا رفت. اما فقط یه روز برا مراسم مادرش رفت و سریع برگشت؛ اصلاً نذاشت توی کار آموزش خودش وقفه‌ای ایجاد بشه. 🌼|اونقدر به مردم بومی منطقه محبت و رسیدگی می‌کرد که به شدت عاشقش بودند. مشکلات معیشتی؛ کاری؛ و ... اونا رو حل می‌کرد. یه بار یکی از رزمنده‌ها هنگام تردد با ماشین؛ یه گوسفند رو زیر گرفت. محسن رفت هم پولش رو داد؛ و از صاحبش دلجویی کرد. اونقدر تو دل مردم جا داشت که سالها بعد از شهادتش، مردم منطقه میگن: محسن برا ما برادری کرد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh