eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷وداع مردم تهران با پیکر‌های #110_شهید دوران دفاع مقدس 🏴در آستانه سالروز #شهادت امام جعفر صادق (ع)، مراسم #وداع با پیکر‌های ۱۱۰ شهید⚰ تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس در موزه انقلاب اسلامی برگزار خواهد شد. 🔸این مراسم 📂روز #چهارشنبه مورخ ۵ تیرماه ۱۳۹۸ ⏰ بعد از نماز مغرب و عشاء 🚏در نشانی میدان #ونک، بزرگراه شهید حقانی، خیابان سرو، موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس میزبان شهروندان خواهد بود🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید🌷 ⭕️چند خواهش دارم👇👇 ⇜یکی اینکه #نمازاول_وقت، گشایش از مشکلات است ⇜دوم صبر و تحمل💪 ⇜سوم
دعوت هستید #شهید_مهدی_ثامنی_راد 1⃣ سه شنبه ۴تیر/ از ساعت ۱۸:۳۰ #وداع در #معراج_شهدای_تهران 2⃣ پنجشنبه ۶تیر/ بعد از نماز مغرب/ #شب_وداع در #مسجد_مهدیه کارخانه قند ورامین 3⃣ جمعه ۷تیر/ ساعت ۱۷/ #تشییع از ابتدای بلوار شهید قدوسی( #صادقعلی ) به سمت گلزار شهدای #حسین_رضا 4⃣ دوشنبه ۱۰تیر/ از ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۹/ مراسم #یادبود در مسجد صاحب الزمان (عج) #ورامین #شهید_مهدی_ثامنی_راد🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻زهرا عباسی، همسر شهید حججی: ‌ 🌷شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده
🔻همسر شهید حججی: ‌ ❣یک روز خاله‌ها و دایی‌هایم را برای ناهار دعوت کردیم. دم‌دمای رسیدن مهمان ها آمد پیشم: «پیام دادن علیرضا رو دارن میارن لشکر» علیرضا نوری یکی از پاسدارهای لشکر بود. چهار پنج روزی می شد خبر #شهادتش در سوریه پیچیده بود. ‌ ❣گفتم: «حالا چه کار کنیم؟» حسابی رفت توی هم. همه هم و غمش رفتن و رسیدن به مراسم #وداع بود. ❣گفتم: «پس زود سفره رو می ندازم که بتونی خودت رو برسونی!» همه که غذایشان را خوردند، پا شد و معذرت خواهی کرد که یکی از بچه های لشکر شهید شده است و باید برود برای وداع. ❣رفت توی اتاق و پیراهن مشکی را از تنش بیرون آورد و یک لباس آبی تیره پوشید. ‌ پرسیدم: «چرا #مشکی‌ت رو در آوردی؟ گفت: «نمیخوام تو مجلس شهید مشکی بپوشم!»‌ ‌ ‌📕 کتاب سربلند #شهید_محسن_حججی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فرازی_از_وصیت 4⃣ 💢قسمتی از وصیت نامه #شهید_محمدابراهیم_همت🌷 ⚜از طرف من به جوانان👤 بگوئيد #چشم_شه
#فرازی_از_وصیت 5⃣ 💢قسمتی از وصیت نامه #شهید_سیدمحمود_موسوی🌷 ⚜این وصیت‌نامه📜 را در حالی می‌نویسم که عازم #ماموریت دشواری هستیم، امیدوارم ان‌شاءالله با پیروزی عزیزان روح‌الله و #سیدعلی به انجام برسد. یا رب! در نگاه دوستانم می‌نگرم در حالی که اشک😢 در چشمانشان حلقه زده، با یکدیگر #وداع می‌کنند، چون هیچ‌کس نمی‌داند چه کسی می‌ماند و چه کسی به دیدار معشوق🕊 می‌شتابد. ⚜ای دوستان! فریب دنیا را نخورید❌ زیرا این امر، مانع #خیر_اخروی می‌شود. پس در همه حال سعیتان به دست آوردن خیر اخروی باشد✅ کلامتان #کلام_رهبر باشد و از زبان او بشنوید، چون کلام و زبان رهبر، کلام و زبان آقا #امام_زمان(عج) است. ⚜پس همیشه حامی و #پشتیبان رهبر باشید؛ زیرا دل رهبر❤️ به شما خوش است و همواره برای سلامتی او دعا کنید. به پدر و مادرتان #احترام بگذارید و دستشان را ببوسید، چون با دعای آنان زندگی شما خوب خواهد شد👌 ⚜به روحانیت احترام بگذارید، زیرا آنان #حافظان اسلامند. دشمنان از جدایی مردم و روحانیت خوشحال می‌شوند، پس #دشمنان را با پیروی از روحانیت، ناراحت کنید🚫 اگر می‌ خواهید از #فتنه آخرالزمان در امان باشید، فقط پشت سر ولایت فقیه باشید. خانواده #شهدا را فراموش نکنید و برای آنان دلگرمی باشید. ⚜در پایان از همه شما #التماس_دعا دارم، محتاج دعای شما هستم. از دوستان و آشنایان حلالیت بطلبید. 🔸رفیقان می‌روند #نوبت به نوبت 🔸خوشا روزی که نوبت #بر_من آید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🚨 #خبر_فوری 📣پرواز پرستویی دیگر... مدافع حرم حضرت زینب س #حامد_سلطانی به همرزمان شهیدش🌷 پیوست .... 📣مراسم #وداع با شهید مدافع حرم عمه سادات #حامد_سلطانی 📅فردا (پنجشنبه ۹ آبان ) ⏱ساعت ۱۰:۳۰ صبح 🗺در #معراج_شهدا 📍آدرس: ضلع جنوب پارک شهر انتهای خیابان بهشت کوچه معراج ستاد معراج شهدا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ♦️وباز نفسی تازه از بعد از مدتی و وقفه ای، دوباره دیروز مهمان شهیدی🌷 از شام بلا بودیم. دوباره دل در رثای قامت رشید ورعنای پسری شکست💔 دوباره خواهری با سوز دل ناله زد که دلتنگتم ای کاش همه اینا خواب باشه... داداشی سرسفره عقدم نبودی😭 یادته گفتی عروسی جبران میکنم...داداشی پاشو اومده... ♦️و اینجا دیدنی بود اشکهای بر روی شانه های خواهرشهید🌷 که میگفت: آروم باش حامد خوشبخت شد...حامد به رسید...و حالا کارما شروع شده... ♦️و همه اینها با اشک روان😭 و بر گونه ها جاری میشد....همه دور مادر را گرفته بودند برایش دعا میکردند..دستش را میبوسیدند و چقدر اذیت میشد و میگفت نکنید این کارو...خدایا بی چه کنم⁉️ ♦️و چقدر این لحظات و این ثانیه ها را دوست دارم. دل دادن💕 و همزمان اتفاق میفتد. مادر تا نیم ساعت پیش نمیدانسته باید با عزیزدلش کند برای عیادت از پسر آمده بود....و اینجا دیگر اشکهایش تمامی نداشت. و.... ♦️این مادر مثل کوه👊 و مثل ابر بهاری می‌بارید لحظه ای که دلبندش را در میگذاشتند ....وقتی از بلندگو می گفتند: "افهم حامد بن ذبیح ا..." ♦️ دیگر زانوهایش طاقت ایستادن نداشت ... تک فرزند پسر خانواده دل خواهرانش💔 را چنان کرد که میگویند حامد پس از تو خاک بر این زندگی😭😭 ♦️ولی اینها میگذرد و گذشت زمان مقام و و جایگاه رفیعی👌 که دارد را به این خانواده نشان خواهد داد. الان کردن بی معناست...زود است پذیرفتن داغ عزیزی که مرهم و سنگ صبور خانواده بوده است. ♦️ولی خودمانیم... جایگاه وکار بزرگ مدافع حرم هنوز برایمان جا نیفتاده‌ است. هنوز برکت وبزرگی و ودل بریدن این جوانان رشید برای خیلی های ما آنچنان که باید و شاید مفهوم نشده است🚫 انشاالله بزودی زود این شهدا چنان جایگاهی در دل ملت♥️ و فرزندان ماخواهند داشت که منزلشان وعزیزانشان باید فقط گویی کنند و بگویند اینها چه کسانی بودند و چه شد که ومرامشان اینگونه آسمانی وماندگار و شد.... ♦️ و قطعه۵۳ 🌷🌷 دیروز حال و هوای دیگری داشت.. کنندگان مادران وهمسران و پدران و فرزندان وهمرزمان و دوستداران💞 شهدا بودند.. که این حضور مصداق این جمله بود: "به دریا رفته میداند مصیبتهای دریا را" 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسفرانه 💗|• 💖لحظه‌ای که سر سفره #عقد نشسته بودم این باور قلبی را داشتم که حسین روزی به #شهادت م
#همسر_شهید: 🔸وقتی که از مراسم #وداع با شهید برگشتم ساعت⏰ یازده صبح بود که با همان چادر سیاه خسته #خوابم برد.... 🔹در خواب «حسین» را با همان لباس‌های #خاکی در ضریح حضرت بی‌بی #زینب (سلام الله) دیدم😍 دستمال سفید در دستش بود و با لبخند گفت: اجازه می‌دهی #ضریح را تمیز کنم⁉️ 🔸من هم با #چادر سیاه که به سر داشتم و با چشمان گریان😭 روبه‌روی او ایستاده بودم. سرم را به علامت #تأیید تکان دادم. در صورتی که من تا حالا نه #سوریه رفته بودم که ببینم ضریح بی‌بی زینب (سلام الله) به چه صورت است و ✘نه عکسی از آنجا دیده بودم. 🔹وقتی که عکس #ضریح را به من نشان دادند دیدم دقیقاً👌 همان چیزی است که در خواب دیدم.... #تخریب_چی_مدافع_حرم #شهید_حسین_هریری🌷 #سالروز_شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🍂🌼♥️🌼🍂🕊 🌴هر سفر زیارتی که می‌رفتم از خدا می‌خواستم حتی یک ثانیه بعد از #آقاموسی نباشم. یاد زیارت ج
🔸شب خیلی دوست داشتم که یک گل🌷 از گل های تابوت را بردارم. اما ازدحام جمعیت اجازه نداد. آخر شب که رسیدیم خانه🏡 صدای زنگ در آمد، یکی از همسایه ها یک شاخه از گل های تابوت⚰ را برایم آورده بود. خیلی عجیب بود، چون من به کسی نگفته بودم❌ که میخواهم. 🔹یکی از نزدیکان خواب را دیده بود که در یک دستش "فاطمه زینب" بوده و در دست دیگرش دختری که خیلی پریشان😥 به نظر می آمده و میگفته که نگران فاطمه زینب نباشید، او را سپردم به (س) 🔸این را هم گفته بود اگر به سراغ من می آیید فقط با باشید، نیازی به آوردن گل نیست❌ روای: همسر شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻مادر شهید: 🔸هاشم هفت سال داشت که #پدرش به رحمت خدا رفت و به همین خاطر از همان کودکی👦 دلش می‌خواست
مادرش روز میهمان امامزاده شد و در این چله پیکر پسرش را از حضرت زینب س کرد. روز چهلم از رفت...تو دید چند خانم جلوی درشون اومدن و یه خانم چادری و با کرامت که رو گرفته بود با گفت، امانتی این زن رو بهش برگردونید، نگذاشت اش پیش من بمونه...🌸 دو ماه بعد از هاشم دوباره اون روستا فتح شد و پیکر تکه تکه شده ی هاشم از گوشه و کنار پیدا شد... 🌷 پ ن: عکس از لحظه با دوقلوهایش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم به يک دم غم زمانه نداشت که اين پرنده🕊خوش نغمه درپناه توبود بلور اشک به چشمم شکست وقت که اولين غم من، آخرين نگاه تو بود😭 14فروردین 95 نگاهها، آخرین دیدار.. وآخرین خداحافظی از خانواده وعزیزانش..👆😔 ۴ سال پیش در چنین روزی ..🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh۶
ای کسانی که ولی گلایه نمی‌کنید✘ خسته‌اید و شکوه نمی‌کنید و هنوز پاسخی نرسیده و مؤدبانه ناظرید بر "حکمت حق" ⇜هیچ‌وقت از این لحظه به اجابت نبوده اید❌ 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بودند از برادر هم نزديكتر💞 قرار مدارشان را گذاشته بودند يكی اما رفت رفيق يك شبه به قاعده ی ده سال پير شد😔 كسی چه داند كه برحال زار ما چه بگذرد 😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 0⃣3⃣ 🔮نمی دانم چرا این جا جسد را به سردخانه می برند. در اگر کسی از دنیا رفت می آورند خانه اش، همه دورش قرآن می خوانند، عطر می زنند و برای من عجیب بود که این یک عزیزی است، این طور شده، چرا باید بیندازنش دور؟ چرا در سردخانه؟ خیلی فریاد می زدم: این خود ماست، این خود مصطفی است، مصطفي چي شد؟ مگر چه چیز عوض شده؟ چرا باید در سردخانه باشد⁉️ اما کسی گوش نمی کرد. 🔮بالاخره آن در سردخانه برایم خیلی درد بود. همه دورم بودند برای تسلیت و اما من به کسی احتیاج نداشتم، حالم بد بود، خیلی گریه می کردم😭 صبح روز بعد به تهران برگشتیم، برگشتن به تهران سخت تر بود، چون با همين هواپيمای 130-C بود که در من و مصطفی در تهران به اهواز آمديم و یادم هست خلبان ها✈️ او را صدا می زدند که بیا با ما بنشين، ولی مصطفی اصلا مرا تنها نمی گذاشت، نزدیک ماند. 🔮خیلی سخت بود که موقع آمدن با خودش بودم و حالا با می رفتم. اصرار کردم که تابوتش را باز کنند. ولی نگذاشتند. بیش تر تشریفات و مراسم بود که مرا کشت. حتی آن لحظات اخر محروم می کردند. وقتی رسیدیم تهران، رفتیم منزل مادر جان، مادر دکتر، بعد دیگر نفهمیدم را کجا بردند. من در منزل مادر جان🏡 و همه مردم دورم . هر چه می گفتم: مصطفی کو؟ هیچ کس نمی گفت. فریاد می زدم: از دیروز تا الان؟ آخر چرا؟ شما مسلمان نیستید‼️ 🔮خیلی بی تابی می کردم. بعد گفتند مصطفی را در غسل می دهند. گفتم دیگر مصطفی تمام شد، چرا این کارها را می کنید؟ و گریه می کردم😭 گفتند: می رویم او را می آوریم. گفتم: اگر شما نمی روید، خودم می روم سردخانه، نزدیکش و برای تا صبح می نشینم. بالاخره زیر اصرار من مصطفی را آوردند🌷 و چون ما در تهران خانه نداشتیم بردند در مسجد محل، محله بچگیش، داده بودند و او با آرامش خوابیده بود😌 و من "سرم را روی سینه اش گذاشتم" و تا صبح در مسجد با او حرف زدم و خیلی شب زیبایی بود و . 🔮تا روز دوم که را بردند و من نفهمیدم کجا. من وسط جمعیت👥 ذوب شدم تا ظهر، مراسم که تمام شد و مصطفی را خاک کردند، آن شب باید بر می گشتم😔 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
امشب🌙 تا می توانی بی بهانه بگو..!! جوری که با شــب در من غرق شود😌 و من از روی دکمه دکمه ی پیراهنت در خانه خانه عطـر آغـوشت💞 غـرق شوم.... با شهید مدافع حرم لشکر سرافراز فاطمیون 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 9⃣1⃣#قسمت_نوزدهم 💢 اما در این سعى آخر میان #خیمه و #م
📚 ⛅️ 0⃣2⃣ 💢پس چیزى بگو.... چرا مقابل بر سکوى ایستاده اى و را به دوخته اى.عباس من ! این دل زینب اگر کوه هم باشد، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده مى شود: و تکون الجبال کالعهن المنفوش.(9)آخر این نگاه تو نگاه نیست . قارعه است . قیامت است : یکون الناس کالفراش المبثوت.(10) عالم ، شمع نگاه تو را پروانه مى شود. اما مگر چه مانده است که نگفته اى ؟! 🖤 شیواتر از تو چیست ⁉️ بلیغ تر از نگاه تو کدام است ؟ تو ماه آسمان 🌫را با نگاه ، راه مى برى . که براى تو مشکل نیست.و اصلا نگاه آن زمان به کار مى آید که از ، کار بر نمى آید. برو عباس من که من پیش از این تاب نگاه تو را ندارم.وقتى نمى توانم نرفتنت را بخواهم ، به رفتن ترغیبت کنم ، 💢تا پیش عشق 💖روسپید بمانم ؛ خدایى که قرار است فقط خودش برایم بماند.اگر براى وداع هم آمده اى ، من با تو یکى دردانه خدا! تاب ندارم.مى بینمت که 💧 را به دست گرفته اى و 🗡 را در دست ، یعنى که ندارى. 🖤 با خودت مى ؛ اما دشمن که الفباى را نمى داند، اگر این دست مشک دار را ببرد؟! و با خودت زمزمه مى کنى ؛ بریده باد این دست ، در مقابل جمال من! و این شعر در ذهنت نقش مى بندد که: و الله قطعتموا یمینى و عن امام صادق الیقین انى احامى ابدا عن دینى نجل النبى الطاهر الامین(11)✨ 💢چه حال خوشى دارى با این ترنمى که براى پیدا مى کنى ... که ناگهان سایه اى از پشت نخلها مى جهد و غفلتا دست تو را قطع مى کند.اما این که تو دارى نیست ، عین است . تو فقط حسین را قرار است ببینى که مى بینى ، دیگران چه جاى دیدن دارند؟! 🖤 تو حتى وقتى در شریعه ، به نگاه مى کنى ، به جاى ، تمثال را مى بینى... و چه خرسند و سبکبال از کناره فرات بر مى خیزى... نه فقط از اینکه آب هم آینه دار حسین توست ، بل از اینکه به رسیده اى... و هیچ از نمانده است و تمامى شده است. 💢پس این که تو دارى نیست ، عین حضور است . دلت 💗را پرداخته اى براى همین امروز. را به دست مى گیرى و با خودت مى اندیشى ؛ دست چپ را اگر بگیرند، مشک این رسالت من چه خواهد شد؟ و پیش از آنکه به یاد و دندانت بیفتى ، ناجوانمردى ، خیال تو را به واقعیت پیوند مى زند و تو با خودت زمزمه مى کنى. 🖤 یا نفس لا تخشى من مع النبى السید المختار و ابشرى برحمۀ الجبار قد قطعوا ببغیهم یسارى فاصلهم یا رب حر النار(12) را به مى گیرى و به فکر مى کنى...عباس جان ! من که این صحنه هاى نیامده را پیش چشم دارم ، با تو را ندارم.من تماما به لحظه اى فکر مى کنم که تو ، حتى آب را مى دهى تا پیش سکینه محفوظ بماند. 💢به لحظه اى که تو در از تلافى نگاه سکینه ، چشمهایت را به حسین مى بخشى.جانم فداى تو!گریه 😭نکن عباس من ! دشمن نباید چشمهاى تو را اشکبار ببیند. میان تو و سکینه فراقى نیست . سکینه از هم اکنون در آغوش رسول االله است . چشم انتظار تو.اول کسى که در آنجا به تو مى آید، سکینه است ، سکینه فقط آنچنان در غرق شده است که تمام وجودش را پیش فرستاده است. تو آنجا بى سکینه نمى مانى ، عموى وفادار! 🖤من؟! به من نیندیش عباس من ! اندیشه من پاى را نکند. تا وقتى هست ، همه چیز ممکن است . و همیشه خدا هست . خدا همینجاست که من ایستاده ام. برو آرام جانم...... ..... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 2⃣2⃣#قسمت_بیست_ودوم 💢صداى نفس #نفسى از پشت سر توجهت را
📚 ⛅️ 3⃣2⃣ 🏴🏴 💢نه فقط که تیر را رها کرده است.. بلکه تمام لشکر دشمن ، چشم انتظار ایستاده است تا تو و برادرت را تماشا کند و و و را در چهره هاتان ببیند. و بى نظیر، دست به زیر خون على اصغر مى برد، خونها را در مشت مى گیرد و به 🌫 مى پاشد.... کلام امام انگار آرامشى آسمانى را بر زمین نازل مى کند: 🖤نگاه خدا، چقدر تحمل این ماجرا را آسان مى کند.این 🐲 است که در هم مى شکند و این تویى که جان دوباره مى گیرى... و این اند که فوج فوج از آسمان فرود مى آیند و 🦋 را به تقدس این خون زینت مى بخشند،... آنچنان که وقتى نگاه مى کنى از خون💔 را بر زمین ، چکیده نمى بینى. 💢خودت را مهیا کن زینب.... که حادثه دارد به خودش نزدیک مى شود... اکنون هنگامه فرارسیده است.... اینگونه قدم برداشتن حسین و اینسان پیش آمدن او، خبر از مى دهد.خودت را مهیا کن زینب که لحظه وداع فرا مى رسد.... همه که تاکنون کرده اى ، تمرین بوده است ، همه مقاومتها، بوده است... و همه تابها و ، تدارك این لحظه ! 🖤نه آنچه که 🌤 تاکنون بر تو گذشته است ، بل آنچه از ابتداى_عمر تاکنون سپرى کرده اى ، براى همین_لحظه بوده است.وقتى روح از تن ، مفارقت کرد... و جاى خالى نفسهاى او رخ نشان داد، تو صیحه زدى ، زار زار گریه😭 کردى و خودت را به آغوش انداختى و با نفسهاى او گرفتى... 💢 ساله بودى که مزه مصیبتى را مى چشیدى و تسلى را تجربه مى کردى. از میان در و دیوار فریاد کشید که فضه (14)مرا دریاب!خون مى چکید از پشت در و آتش ستم به آسمان شعله مى کشید... و دود و تجاوز، تمام فضاى مدینه را مى انباشت. اگر نبود... و تو را در آغوش نمى گرفت و چشمهاى اشکبار تو را به روى سینه اش نمى گذاشت، 🖤تو قالب تهى مى کردى از دیدن این فاجعه هول انگیز.... وقتى ، را با فرق شکافته و خونین ، آماده تغسیل کرد و بغض آلوده در گوش تو گفت :زینب جان ! بیاور آن کافور بهشتى🌸 را که پدر براى این روز خود باقى گذاشته است.. تو مى دیدى... که چگونه ملائک دسته دسته از آسمان به زمین مى آیند و بر بال خود آرامش و سکون را حمل مى کنند.. 💢که مبادا طومار زمین از این عظمى در هم بپیچد و استوارى خود را از کف بدهد. تو احساس مى کردى که انگار خدا به روى زمین آمده است ، کنار قبر از پیش آماده پدر ایستاده است.. و فریاد مى زند: الى ، الى ، فقد اشتاق الحبیب الى حبیبه . به سوى من بیاریدش ، به سوى من ، که دوست به دیدار دوست فزونى گرفته است.تو دیدى که بر پدر، حسن و حسین، تو انتهاى جنازه را گرفته بودند و دو سوى پیشین جنازه بر دوش دیگرى حمل مى شد.. 🖤و پیکر پدر همان جایى فرود آمد که آن دوش دیگر اراده کرده بود. و دیدى که وقتى خاك روى قبر، کنار زده شد، پدید آمد که روى آن نوشته بود: (این مقبره را نوح کنده است براى امیر مؤ منان و وصى پیامبر آخرالزمان.) ، یک به یک آمدند،... پیش تو زانو زدند و تو را در این عزاى عظماى هستى ، گفتند. اینها اما هیچ کدام به اندازه سینه ، براى تو تسلى نشد. 💢وقتى سرت را بر سینه حسین گذاشتى و عقده هاى دلت را گشودى،... احساس کردى که زمین گرفت و آفرینش از ایستاد. آرى ، سینه حسین هماره مصدر آرامش بوده است... و آفرینش ، شکیبایى را از قلب او وام گرفته است. همیشه ملاحظه تو را مى کرد. ابتدا وقتى نیش بر جگرش فرو نشست،... بى اختیار صدازد.... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 3⃣2⃣#قسمت_بیست_سوم 🏴#پرتونوهم🏴 💢نه فقط #هرملۀ_بن_کاهل_
📚 ⛅️ 4⃣2⃣ 💢بى اختیار صدا زد:زینب! چه کسى را داشت براى صدا زدن ؟ نیش از خورده بود. به چه کسى مى توانست پناه ببرد.... جز تو که مهربانترین بودى و آغوش عطوفت و مهرت همیشه گشوده بود.اما وقتى خبر را شنید، عجولانه فرمان داد تا طشت را پنهان کنند...تا تو نقش پاره هاى جگر را و خون دل سالهاى محنت و شرر را در طشت .غم تو را نمى توانست ببیند و اندوه تو را نمى توانست تاب آورد. 🖤چه مى کرد اگر امروز بود و مى دید که تو 🏔مصیبت را بر روى شانه هایت نشانده اى و لقب (ام المصائب 15) و(کعبۀ الرزایا 16) گرفته اى.چه مى کرد اگر اینجا بود... و مى دید که تو دارى خودت را براى با همه هستى ات مهیا مى کنى. 💢 ،... وداع با رسول االله است . وداع با على مرتضى است. وداع با صدیقه کبرى است . وداع با حسن مجتبى است.آنچه اکنون تو باید با آن واع کنى ، حسین نیست . تمامى ... نقطه اتکاء همه سختیهاست ، لنگر کشتى وجود در همه طوفانها و بلاهاست.انگار که از ازل تاکنون هیچ مصیبتى نبوده است . چرا که حسین بوده است... 🖤و حسین کافى است تا همه و کاستیها را پرکند.اما اکنون این حسین است که آرام آرام به تو نزدیک مى شود.. و با هر قدم با تو فاصله مى گیرد. خدا کند که او فقط سراغى از نگیرد. پیراهنى👕 که زیر لباس رزمش بپوشد تا دشمن👹 که بناى دارد، آن را به خاطر جا بگذارد. 💢پیراهنى که به تو امانت داده است... و گفته است که هرگاه حسین آن را از تو طلب کند، حضور مادى اش در این جهان ، بیشتر دوام نمى آورد و رخت به دار بقا مى برد.... اگر از تو پیراهن خواست ، پیراهنى دیگر براى او ببر. این را که دارد و بوى در او پیچیده است ، پیش خودت نگاه دار. البته او کسى نیست که پیراهن را بازنشناسد.... 🖤یعقوب ، شاگرد کوچک او بوده است . ممکن است بگوید: این، پیراهن عزت و نیست. تنگى مى کند براى آن مقصود بزرگ. برو و آن پیراهن امانت تو شهادت را بیاور، عزیز برادر!به هر حال آنچه باید و مقدر است محقق مى شود،... اما همین قدر طولانى تر شدن زمان ، همین رد و بدل شدن یکى دو نگاه بیشتر، همین دو کلام گفتگوى افزونتر، غنیمت است.این زمان ، دیگر نیست.این لحظه ها، لحظاتى نیست که باز هم به دست بیاید. همین یک نگاه، به دنیا مى ارزد.دنیا نباشد آن زمان که تو نیستى حسین! 💢پیراهن را که مى آورى، آن را مى کند که بنماید... بندهاى دل توست انگار که پاره تر مى شود و داغهاى تو که تازه تر. مگر دشمن چقدر است که ممکن است چشم طمع از این لباس کهنه هم برندارد⁉️ممکن ؟ !مى بینى که همین لباس را هم خونین💔 و چاك چاك ، از بدن تکه تکه برادرت درمى آورند و بر سر آن مى کنند.پس خودت را کن زینب... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب #قسمت_بیستم_وپنجم 💢پس خودت را #مهیا کن زینب... که حادثه
📚 ⛅️ 💢براى ماجرا است... او از و و و🐲 ، هنوز چیزى نمى داند. دخترى که در تمام عمر سه ساله خویش جز ندیده است ، دخترى که در تلاقى آغوشها، پایش به زمین نرسیده است، چگونه مى تواند با مقوله هایى مثل جنگ و محاصره و دشمن ، آشنا باشد. 🖤او پدر را عازم سفر مى بیند،... سفرى که ممکن است هم باشد. اما نمى داند که چرا خبر این سفر، اینقدر دلش💗 را مى شکند، اینقدر بغضش را بر مى انگیزد و اینقدر اشکهایش😭 را جارى مى کند.نمى داند چرا این سفر پدر را اصلا دوست ندارد. فقط مى داند که باید پدر را از رفتن باز دارد. با مى شود، با خنده 😄مى شود، 💢با شیرین زبانى مى شود، با تکرار کلامهایى که همیشه پدر دوست 🌺داشته ، مى شود، با کرشمه هاى کودکانه مى شود، با دستها مى شود، با نوازش کردن گونه ها مى شود، با حلقه کردن بازوهاى کوچک ، دور گردن پدر و گذاشتن بر لبهاى پدر مى شود، با هرچه مى شود، او نباید بگذارد، پدر، پا از خیمه🏕 بیرون بگذارد. با هر ترفندى که دخترى مثل رقیه مى تواند، پاى پدرى مثل حسین را سست کند، باید به میدان بیاید.... 🖤 او که در تمام عمر سه سال خویش ، هیچ خواهش نپذیرفته نداشته است ، بهتر مى داند که با چه کند تا او را ازاین سفر باز دارد. و این همان چیزى است که تو تاب دیدنش را ندارى... دیدن جست و خیز ماهى کوچکى بر خاك در تحمل تو نیست.بخصوص اگر این ماهى کوچک ، قلب💛 تو باشد، تو باشد، تو باشد.از خیمه بیرون مى زنى... 💢و به خیمه ⛺️اى خلوت و خالى پناه مى برى تا بتوانى را بى مهابا رها کنى و به آسمان🌫 ابرى ☁️چشم مجال باریدن دهى.نمى فهمى که زمان چگونه مى گذرد و تو کى از هوش مى روى و نمى فهمى که چقدر از زمان در بیهوشى تو سپرى مى شود.احساس مى کنى که سر بر گذاشته اى و با این حس ، باورت مى شود که رخت از این جهان بر بسته اى و به دیدار خدا شتافته اى . حتى وقتى آب را بر روى گونه ات احساس مى کنى ، گمان مى کنى که این قطرات کوثر است که به پیشواز چهره تو آمده است. 🖤با حسى آمیخته از و ، چشمهایت را باز مى کنى... و را مى بینى که را به روى گرفته است و با 😢 گونه هاى تو را طراوت مى بخشد.یک لحظه آرزو مى کنى که کاش زمان متوقف بشود و این حضور به اندازه عمر همه کائنات ، دوام بیاورد.حاضر نیستى هیچ بهشتى را با زانوى حسین ، عوض کنى و حتى هیچ کوثرى را جاى سرچشمه چشم حسین بگیرى.حسین هم این را خوب مى داند 💢و چه بسا از تو به این ، مشتاق تر است ، یا محتاج تر! این شاید تقدیر شیرین براى تو که وداعت را با حسین در این خلوت قرار دهد و همه را از این آتشناك ، بپوشاند.هیچ کس تا ابد، جز خود خدا نمى داند که میان تو و حسین در این لحظات چه مى گذرد. حتى از بیم آتش 🔥گرفتن بالهاى خویش در هرم این وداع به شما نزدیک نمى شوند. 🖤هیچ کس نمى تواند بفهمد که با قلب 💜تو چه مى کند؟هیچ کس نمى تواند بفهمد که در جان تو چه مى ریزد؟ هیچ کس نمى تواند بفهمد که بر پیشانى تو چگونه تقدیر را رقم مى زند.فقط آنچه دیگران ممکن است ببیند یا بفمند این است که از خیمه بیرون مى آید. ... ..... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊✨🕊✨🕊 ♦️•طــرح جدید به #مـناسبت بازگشت پیکر شهدای #خانطومان 🥀 : #شهیدان 🌹#شهید_علی_عابدینی 🌱#شهید_
🔰از وقتی بازگشت را شنیده ام دلم💗 لرزیده. گلویم را به اسارت گرفته و چشمانم دنبال ای تا ببارند.😔 .سخت است در جاده به امید خبری از گمشده ات بنشینی و جز چاره ای نداشته باشی. 🔰خانواده روزهای زیادی را به انتظار نشسته اند برای خبری از ......شاید از و محرم اش خواسته اند و چله گرفته اند که خبری برسد .شاید از سه ساله خواسته اند تا دختران بی تاب با خبری از پدر آرام شوند. از خواسته اند تا نشانی از برادر گمشده بیابند. 🔰به متوسل شده اند تا چشم های منتظر مادران شهدا ،منور به وصال شود. به متوسل شده اند تا امیدشان ناامید نشود و خبری از پیکر به یادگار مانده در خاک برسد.🥀 . 🔰بگذریم از ها💔. از سختی های زندگی بدون مرد خانواده.بگذریم از درد . از کودکان شهدا..بگذریم از جای خالی که با هیچ چیزی پر نمی شود اما روشن✨ بالاخره خبری رسید..اگر روزی کردید حالا در معراج به رسیدید.پیکری را آوردند تا بغضهایتان را خالی کنید و آرام شوید. 🔰حال دیگر هست که ها که دلتان❣ گرفت بروید و عقده دل باز کنید.😭.چشمتان روشن چشم های .دعا کنید برای آنها که هنوز هم منتظرند تا خبری از برسد.. 🔰دعا 🤲کنید برای آنها که خودشان را گم کرده اند و پریشان و بلاتکلیف اند... دعا کنید برای آن ای که با غیبتش در کلبه احزان به سر می بریم اما نیست که منتظر ظهورش باشیم.... برای دعا کنید....🥀 ...😔💔 ✍نویسنده: . 🕊به مناسبت بازگشت شهدای خانطومان. 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💥خدمتی که ذخیره آخرت شد؛ 🔰در سفری که به #کربلا داشتیم شهید حسین هریری در حال قدم زدن در اطراف بین ا
: 🔸وقتی که از مراسم با شهید برگشتم ساعت⏰ یازده صبح بود که با همان چادر سیاه خسته برد.... 🔹در خواب «حسین» را با همان لباس‌های در ضریح حضرت بی‌بی (سلام الله) دیدم😍 دستمال سفید در دستش بود و با لبخند گفت: اجازه می‌دهی را تمیز کنم⁉️ 🔸من هم با سیاه که به سر داشتم و با چشمان گریان😭 روبه‌روی او ایستاده بودم. سرم را به علامت تکان دادم. در صورتی که من تا حالا نه رفته بودم که ببینم ضریح بی‌بی زینب (سلام الله) به چه صورت است و ✘نه عکسی از آنجا دیده بودم. 🔹وقتی که عکس را به من نشان دادند دیدم دقیقاً👌 همان چیزی است که در خواب دیدم.... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃خبر رسید که قافله توقف کوتاهی داشته و سبک بالان عاشق پیوسته اند به و عاقبت بخیر شده اند. 🍃گفتند مثل همیشه جان بر کف، عَلَم بر دوش راهی شده اند. گفتند درگیری شده و دو روز طول کشیده. گفتند داده ایم. چیز دیگری نمیدانم از برادرهای و غریبم جز نامشان. 🍃به این می اندیشم که دو روز چه گذشته بر خانواده هایشان. چند نفر بی تابی کرده اند و چند دور تسبیح نذرکرده اند. چند جفت چشم به در خیره مانده. چند امید شده است. چند کودک ، با لالایی انتظار به خواب رفته، کابوس دیده و با گریه بیدار شده اند و بهانه را گرفته اند. 🍃در بدرقه پیکر اشک هایی دیدم که کاسه آب شد و بدرقه راه تابوت ها به سوی . کمرهایی دیدم که شده بود از شنیدن خبر و زمزمه می کرد کاکام کجایی و ناله میزد. شانه هایی دیدم که از درد دوستان شهید، افتاده شده و در حسرت می سوختند. دل هایی دیدم که کرده بودند کنار تابوت و با رفیق دیروزی که امروز شهید شده بود می کردند. 🍃چشم هایم بارانی شده اند برای که تا آخرین قطره خون خود را برای و این مرز و بوم فدا کردند و بسیار مظلوم اند. در آرامشی که تنمان نمی لرزد و بهایش است، شاید هنوز عده ای از شهادت سبک بالان عاشق بی خبرند اما کاش قدر بدانیم را که اتفاقی نیست... ✍نویسنده : 🕊به مناسبت شهدای ناجا 📅تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۴۰۰ 📅تاریخ انتشار : ۲۸ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهیدان : گلزار شهدای ماهان( شهید توسنگ) گلزار شهدای بم( شهید شیرخانی) گلزار شهدای بافت(شهید خدادادی) 🔰علت شهادت : درگیری با کاروان اشرار و قاچاقچیان مسلح 🕊محل شهادت : دشت سمسور ( مرز استان های کرمان و سیستان بلوچستان ) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهیدان احسان شیرخانی🌷 امیرحسین خداداد🌷 مهدی توسنگ🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃خبر رسید که قافله توقف کوتاهی داشته و سبک بالان عاشق پیوسته اند به و عاقبت بخیر شده اند. 🍃گفتند مثل همیشه جان بر کف، عَلَم بر دوش راهی شده اند. گفتند درگیری شده و دو روز طول کشیده. گفتند داده ایم. چیز دیگری نمیدانم از برادرهای و غریبم جز نامشان. 🍃به این می اندیشم که دو روز چه گذشته بر خانواده هایشان. چند نفر بی تابی کرده اند و چند دور تسبیح نذرکرده اند. چند جفت چشم به در خیره مانده. چند امید شده است. چند کودک ، با لالایی انتظار به خواب رفته، کابوس دیده و با گریه بیدار شده اند و بهانه را گرفته اند. 🍃در بدرقه پیکر اشک هایی دیدم که کاسه آب شد و بدرقه راه تابوت ها به سوی . کمرهایی دیدم که شده بود از شنیدن خبر و زمزمه می کرد کاکام کجایی و ناله میزد. شانه هایی دیدم که از درد دوستان شهید، افتاده شده و در حسرت می سوختند. دل هایی دیدم که کرده بودند کنار تابوت و با رفیق دیروزی که امروز شهید شده بود می کردند. 🍃چشم هایم بارانی شده اند برای که تا آخرین قطره خون خود را برای و این مرز و بوم فدا کردند و بسیار مظلوم اند. در آرامشی که تنمان نمی لرزد و بهایش است، شاید هنوز عده ای از شهادت سبک بالان عاشق بی خبرند اما کاش قدر بدانیم را که اتفاقی نیست... ✍نویسنده : 🕊 📅تاریخ شهادت: ۲۵ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهیدان: گلزار شهدای ماهان( شهید توسنگ) گلزار شهدای بم( شهید شیرخانی) گلزار شهدای بافت(شهید خدادادی) 🔰علت شهادت: درگیری با کاروان اشرار و قاچاقچیان مسلح 🕊محل شهادت: دشت سمسور ( مرز استان های کرمان و سیستان بلوچستان ) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رقیه های زمان با پدرش را به ملاقاتش آوردند، خطاب به دخترکان شام فریاد می‌زد دیدید گفتم من هم بابا دارم... 🌷 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh