🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣7⃣ به یاد #شهیدان_مصطفی_و_مجتبی_بختی🕊❤️🕊 شادی روحشان #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📝 ژن خانوادگی خوب که میگن یعنی چی؟
🌷 مصطفی بختی و مجتبی بختی دو تا #داداش مشهدی بودند. یکی شون کارت اقامت جعلی به نام #جواد_رضایی واسه خودش درست کرد. یکی شونم اسم خودشو گذاشت #بشیر_زمانی. دو تا داداش میخواستن خودشونو #افعانستانی جا بزنن که از کشور خارج شن.
🌷نسبت شون باهم رو #پسرخاله معرفی کردند. از خودشون جالبتر #مادرشون بود که الکی اومد #نقش بازی کرد گفت من افعانستانیام. گفت مادر جواد و خاله بشیر هستم که بتونه بچههاش رو بفرسته سوریه.
🌷 دوتا داداش رفتند تو یه درگیری سنگین تو #تدمر تو یه سنگر تو #بغل هم #شهید شدند. ۲۲ تیر ۹۴ شهید شدند ولی بخاطر مجهول بودن هویت ۱۷ روز طول کشید تا پیکرهاشون پیدا شه و #تشییع شون انجام شه. (۸ مرداد ۹۴)
🌷 از دو تا داداش و مادرشون جالبتر #دختر کوچولوشون بود که تو تشییع بلندگو رو گرفت گفت "کور خوندید اگر #فکر کنید من ناراحتم. #خون_بابام خانواده ما رو زنده تر کرد. تازه اون یکی #عموم هم تو صف اعزامه به زودی میاد سر وقت تون." #ژن_خوب خانوادگی به این میگن. #کاسبی تو بازار ارز و دلالی و قاچاق و واردات و بساز فروشی با رانت پدر و داداش بازی تو این قوه و اون قوه که #ژن نمیخواد اینچیزا رو هر #دله_دزدی بلده.
🌹شادی روح دو برادر شهید مدافع حرم #صلوات
#شهیدان_مصطفی_و_مجتبی_بختی🕊
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣0⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷 🌹شهید حجت الله رحیمی🌹 💠خداوند به وعده اش عمل کرد ✍ راوی: مادر شهید 🔹من وآقا
8⃣1⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
شَـهــید حٌـجـت الله رحـیـمـے🌺
💠آشنایی با شهید
🌷وی در #فتنه سال ۱۳۸۸ با مدیحه سرائی و شعرهای خود در سطح استان #خوزستان نقش فعالی در #بصیرت افزائی به مردم داشت. وی همچنین در مدیحه سرائی خود به موضوع بیداری اسلامی اهتمام جدی داشته است .
🌷شهید حجت در بین دوستان و نزدیکانش به #شهید_همت نسل جدید معروف بودند وجالب اینکه در سالروز #تشییع شهید همت در ۱۹ اسفند تشیع وتدفین گردید.
🌷مهمترین ویژگی شهید حجت، #ایمان به خدا و اعتقاد قلبی و باور درونی به خالق یكتا بوده است.
🌷شهید حجت الله رحیمی در حالیکه تنها ۷ روز تا تولد ۲۲ سالگی اش باقی مانده بود درساعت ۷:۴۵ صبح مورخه ۹۰/۱۲/۱۸ در شهرستان خرمشهر منطقه #دژ زمانیکه مشغول هدایت اتوبوس کاروان #راهیان_نور بسیج دانشجوئی استان لرستان به سمت یادمان عملیات #والفجر ۸ در منطقه اروند کنار آبادان بود، در مقابل پادگان دژ بدلیل برخورد #اتوبوس راهیان نور با وی، دعوت حق را لبیک گفت و به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
#خادم_الشهدا
#شهید_حجت_الله_رحیمی❤️🕊
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣6⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷 👈 #شهیدی که زندیگیش با #امام_رضا(ع) پیوند داشت/ #خوابی که بعد از نوزده سال تعب
0⃣6⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
👈 #شهیدی که زندیگیش با #امام_رضا(ع) پیوند داشت/ #خوابی که بعد از نوزده سال تعبیر شد
#سردار_شهید_محمد_تیموریان🕊❤️
#بخش_دوم(2/2)
🌷او در یکی از عملیات ها که #مجروح می شود برای درمان به #مشهد مقدس منتقل و بعد از سه روز به #جبهه بر می گردد. شاید این آخرین باری بود که به #پابوس آقا می رفت.
♨️ اما نه! او یک بار دیگر نیز به #مشهد می رود☺️ آن هم #بعد از شهادتش🌷! شهادتی که در تاریخ 23/12/1363 قسمت اش می شود و روح عرشی و ملکوتی اش در آسمان ها به #پرواز🕊 در می آید.
🌷پیکر پاک محمد را⚰ که #اشتباها با شهدای لشکر 5نصر به مشهد می برند. آری! قسمت محمد بود که برای آخرین بار با #شهدای مشهد دور حرم آقا #طواف داده شود😍 و این گونه به «آخرین زیارت » مشرف می شود👌 و بعد از سه هفته به #آمل برمی گردد تا روی دست های مردم انقلابی و مؤمن آمل #تشییع و در جوار امام زاده ابراهیم (ع) این شهر آرام بگیرد.
🌷نحوه ی #شهادت سردار شهید محمد تیموریان آن چنان بود که خود #بارها گفته بود و حتی در نوشته هایش📝 نیز آمده است که:
«صدام لعنتی هنوز تیر و ترکشی نساخته که با آن مرا بکشد...»✊
🌷با کمی دقت در نحوه ی شهادتش می بینم #پیکر شهید سالم به خانواه اش می رسد. شهید تیموریان در #عملیات_بدر در هور الهویزه در حالی که شهدا و مجروحان عملیات #بدر را از آب بیرون می آورد بر اثر انفجار💥 یک گلوله در داخل آب به #شهادت🕊 رسید و این چنین بود که #خواب_مادرش بعد از 19 سال تعبیر می شود.🙂
✍ تهیه و تنظیم: خبرگزاری دفاع مقدس
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#جانم به لب رساندهای و آه میکشی ما را بکش، بگو ز چه #جانکاه میکشی ای #یوسف_زمان! ز چه بر روی نیز
9⃣7⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🌷سه سال بود که تو عراق و #سوریه به دفاع از حریم #حرم اهل بیت پیامبر (ص) مشغول بود.
اسم مستعارش تو سوریه " #عمار " بود و همه "حاج عمار" صداش میکردن
شجاع 💪و نترس بود و محبوب دلها
وقتی ازش میپرسیدیم تو سوریه چکار میکنی؟ میگفت: سربازی👮.
🌷روز #تشییع پیکرش⚰ وقتی فرماندهان نظامی رو دیدم ازشون پرسیدم: مگه محمدحسین اونجا چکاره بود؟سردار گفت:
👈فرمانده تیپ هجومی #سیدالشهدا(ع) !!!
🌷سالها بعد از #دفاع مقدس اومد تو میدون، بعد از ما اومد و قبل از ما رفت😔... محمدحسین زود بارش رو بست...
سردار میگفت و میسوخت و #غبطه میخورد...
🌷 مرامهای #خاص زیاد داشت اما بعضی چیز ها برایش قانون🚥 بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمز ها این بود :محمد حسین #همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشم خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق میداد و تو باید قبول میکردی که به واسطه عکس شهدا حرمت حضور شهدا را در خانه رعایت کنی
🌷 وگرنه ...
قرارداد که تمام میشد🚫 و خانه را که میخواستیم عوض کنیم #بعضأ عکس ها هم نو میشد ؛ یادم هست وقتی پوسترهای کم عرض #شهدا مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکس های بیشتری را میتواند در خانه جا بدهد☺️.
🌷 با این حال ولی #همیشه یک پوستر تکراری بود ؛ قدیمی بود؛ و نه نو میشد و نه قرار بود سایزش عوض شود👌 و آنهم تمثال شهید🕊 مبارزه با اشرار جنوب شرق کشور #محمد_عبدی بود
🌷 خیلی دوست داشت #مثل "محمد عبدی" باشد.همیشه از #خنده های لحظه های اخرش 😄و حین شهادت محمد عبدی میگفت ؛ج
🌷وقتی فهمیدم اسم جهادی محمدحسین خودمان39; عمارعبدی 39; است #اصلا جا نخوردم ولی زمانی که عکس صورتش را در معراج شهدای تهران دیدم ؛ با آن لبخند ملیح 😄آن موقع باورم شد 😔
🍃تا در طلب گوهر کانی کانی🍃
🌸تا در هوش لقمه نانی نانی🌸
🍃این نکته ی رمز اگر بدانی دانی🍃
🌸هرچیز که در جستن آنی،آنی🌸
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شادی_روحش_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
5⃣7⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠ذكرى كه به واقعيت پيوست....
🔰یکی از #شهدا همیشه ذکرش این بود: #یابن_الزهرا، گشته ام از فراق تو شیدا، یا بیا یک نگاهی به من کن، یابه دستت مرا در کفن کن. از بس این شهید🌷 به #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف علاقه داشت. بعد به دوست روحانی خود وصیت کرد: اگر من شهید شدمـ🕊، دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی🎙.
🔰آن روحانی می گوید: من از #مشهد که برگشتم، عکس ایشون رو دیدم که #شهید شده بود. رفتم پیش پدرش و گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است، طبق وصیتش باید توی مجلس ختم او سخنرانی🎤 کنم.
🔰رفتم منبر و بعد از ذکر #خصوصیات شهید و عشقش💞 به امام زمان (عج) گفتم: ذکر همیشگی این شهید در جبهه ها خطاب به مولایش امام زمان (عج) این بوده است:
⇜یابن الزهرا، گشته ام از فراق تو شیدا، یا بیا یک نگاهی به من کن، یا به دستت مرا در #کفن کن.
🔰تا این مطلب را گفتم، یک نفر از میان مجلس بلند شد و گفت: من #غسال هستم، دیشب به من گفتند: یکی از شهدا فردا باید تشییع شود⚰، و چون پشت #جبهه شهید شده است، باید او را غسل دهی. وقتی که می خواستم این شهید🌷 را کفن کنم
🔰ديدم درب غسالخانه🚪 باز شد و شخص #بزرگواری به داخل آمد و گفت: بروید بیرون، من خودم باید این شهید را #کفن کنم. من رفتم بیرون و وقتی برگشتم بوی عطر در فضا پیچیده بود💫. شهید هم کفن شده و آماده ی #تشییع بود.
📚منبـــع
📗کتاب "روایت مقدس"
📕کتاب "میر مهر"/ ص۱۱۷
به نقل از حجه الاسلام سیدمسعود پورآقایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#هدفش که معلوم شد #راهش را که شناخت دیگر به دنیا اجازه نداد سد راهش شود📛 از آن گذشت. #شهید_محمدر
0⃣3⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠تا آخر بخوانید
#خواهر_شهید
(هو الحَقُّ المُبین)
همیشه روضه شنیده ایم ⚡️اما #دیدنش هم عالمی دارد...
💢صحنه اول:
محمدرضا از #سوریه تماس گرفته☎️؛ پشت تلفن التماس میکند:
-مامان! توروخدا دعا کن #شهید بشم.
+تو #خالص شو، شهید میشی...
-به خدا دیگه خالص شدم. دیگه یه ذره ناخالصی تو دلم نیست🚫.
+پس شهید میشی🕊.
_ حالا که راضی شدی، دعا کن #بی_سر برگردم.
💢صحنه دوم:
مهمان #معراج_شهدا شدیم. قرار است بدنِ پاره جگرمان را تحویل بگیریم و وداع کنیم😢. بعد از #چهل روز دلتنگی، با خودم گفتم محکم در آغوشش می گیرم💞 و التماسش میکنم سلام و ارادت و دلتنگی مرا به #سیدالشهدا برساند. اما...
⇜ به سینه اش دست نزن🚫.
⇜نمی شود در آغوشش بگیری.
⇜صورتش را آرام ببوس و اذیتش نکن.
⇜به #سرش زیاد دست نزن.
مضطر به روی ماهش نگاه کردم و پرسیدم: #برادر! چه کردی با خودت⁉️😭
💢صحنه سوم:
شب قبل از #تشییع است. مادر بی تاب شده، قرار ندارد. دست به دامان شهدای #کهف_الشهدا شدیم . مادر با همرزم 👥محمدرضا در کهف خلوت کرده:
_ بگو محمد چطور شهید شد؟
+بگذرید...
_ خودش گفت دوست دارد بی سر برگردد.
+همانطور که دوست داشت شد؛ #بی_سر و #اربا_اربا...
💢صحنه چهارم:
برای بدرقه اش نشسته ایم کنار منزل جدیدش
#آرام_در_خاک_خفته
بی ترس و بی درد و آرام😌.
متحیر ایستاده و این پا و آن پا می کند،
_ پس چرا #تلقین نمیخوانی⁉️
_ #بازویی نیست که تکان دهم و تلقین بخوانم...
🔸حالا میدانیم
⇜اربا اربا یعنی چه
⇜ #ذبیح یعنی چه،
⇜ #خَدُّ_التَّریب یعنی چه،
⇜ #شکستن_صورت یعنی چه
🔹از تو ممنونیم که به اندازه بال مگسی، #درد سیدالشهدا را به ما چشاندی، گوارای وجودت نازنینم.
🌾آسان و سختِ عشق، سوا كردنى نبود!
🌾ما نيز مهر و قهر تو در هم خريده ايم
#شهید_محمد_رضا_دهقان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 در #اردوی_جهادی جنوب کرمان بودیم؛ سعید برای یک خانواده چاه حفر میکرد که پدرشان #فوت کرده بود
🔻پدر شهید:
⭐️داشت واسه خودش #خونه می ساخت. من و پدرخانمش سرخونش کار میکردیم. سعید هم عصرها بعد از سرکار میومد سرخونه کار میکرد.
⭐️چندروزی مصادف شد با #تشییع پیکر #شهدای_غواص که سعید دیگه عصرها هم #نمیومد. گفتم شاید از طرف محل کارش مجبوره که بمونه. اما متوجه شدم که نه، سعید به دلخواه خودش داره اونجا #کاگری میکنه.
⭐️یه روز صبح که داشت میرفت سرکار بهش گفتم: پسر خونه خودت #نیمه_کاره هست.تا ظهر اونجا باش، عصرها بیا سرخونه ات کارکن.
⭐️یهو بهم ریخت و گفت پدرجان این کارخیلی مهم تر از خانه خودمان ست، الان واجب این #شهدا هستند که به گردن همه ما حق دارند....
#شهید_سعید_کمالی_کفراتی 🌷
#شهید_مفقودالاثر_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💢جزئیات #مراسم شهدای حادثه تروریستی سیستان اعلام شد📣📣
♦️مراسم #وداع با شهدا در #اصفهان
🗓جمعه ۲۶ بهمن ماه بعد از نماز مغرب و عشا در حسینیه شهدای بسیج ناحیه امام صادق(ع) واقع در #خیابان کمال اسماعیل برگزار میشود.
♦️مراسم #تشییع پیکر شهدا
🗓روز #شنبه ۲۷ بهمن در شهر اصفهان برگزار خواهد شد.
🔹پس از #تشییع و #خاکسپاری شهدای ساکن شهر اصفهان، پیکر بقیه شهیدان برای خاکسپاری به #زادگاه_هایشان در
👈آران و بیدگل، کاشان، سمیرم، نجف آباد، درچه، شهرضا، شاهین شهر، فلاورجان، خمینی شهر، تیران و کرون، خور و بیابانک و چادگان منتقل میشود.
#شهادتتان_مبارکــ🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
📢📣اعلام مراسم استقبال، #وداع و تشییع پیکر مطهر شهید⚰ تازه تفحص شده مدافع حرم #شهید_احمد_جلالی_نسب
🔅در شهر مقدس قم🔅
🗓 یکشنبه۱۳۹۸/۰۱/۲۵ مراسم #استقبال ساعت۷:۳۰ صبح حرم مطهر
🗓دوشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۲۶ بعد از نماز جماعت مغرب، مراسم #وداع در حرم مطهر.
🗓سهشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۲۷ ساعت ۱۴⏰ مراسم #تشییع از مسجد امام حسن عسکری(علیهالسلام) واقع در چهارراه بازار به سمت حرم مطهر و #گلزار شهدای علی بن جعفر(علیهالسلام)🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید🌷 ⭕️چند خواهش دارم👇👇 ⇜یکی اینکه #نمازاول_وقت، گشایش از مشکلات است ⇜دوم صبر و تحمل💪 ⇜سوم
دعوت هستید #شهید_مهدی_ثامنی_راد
1⃣ سه شنبه ۴تیر/ از ساعت ۱۸:۳۰ #وداع در #معراج_شهدای_تهران
2⃣ پنجشنبه ۶تیر/ بعد از نماز مغرب/ #شب_وداع در #مسجد_مهدیه کارخانه قند ورامین
3⃣ جمعه ۷تیر/ ساعت ۱۷/ #تشییع از ابتدای بلوار شهید قدوسی( #صادقعلی ) به سمت گلزار شهدای #حسین_رضا
4⃣ دوشنبه ۱۰تیر/ از ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۹/ مراسم #یادبود در مسجد صاحب الزمان (عج)
#ورامین
#شهید_مهدی_ثامنی_راد🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
♦️وباز نفسی تازه از #شهدا
بعد از مدتی و وقفه ای، دوباره دیروز مهمان شهیدی🌷 از شام بلا بودیم. دوباره دل #مادری در رثای قامت رشید ورعنای پسری شکست💔 دوباره خواهری با سوز دل ناله زد که #داداشی دلتنگتم ای کاش همه اینا خواب باشه... داداشی سرسفره عقدم نبودی😭 یادته گفتی عروسی جبران میکنم...داداشی پاشو #خواهرت اومده...
♦️و اینجا دیدنی بود اشکهای #همسر_شهید بر روی شانه های خواهرشهید🌷 که میگفت: آروم باش حامد خوشبخت شد...حامد به #آرزویش رسید...و حالا کارما شروع شده...
♦️و همه اینها با اشک روان😭 و #بیصدا بر گونه ها جاری میشد....همه دور مادر را گرفته بودند برایش دعا میکردند..دستش را میبوسیدند و چقدر اذیت میشد و میگفت نکنید این کارو...خدایا بی #حامد چه کنم⁉️
♦️و چقدر این لحظات و این ثانیه ها را دوست دارم. دل دادن💕 و #دل_کندن همزمان اتفاق میفتد. مادر تا نیم ساعت پیش نمیدانسته باید با عزیزدلش #وداع کند برای عیادت از پسر آمده بود....و اینجا دیگر اشکهایش تمامی نداشت.
و....
♦️این مادر مثل کوه👊 #استوار و مثل ابر بهاری میبارید لحظه ای که دلبندش را در #خاک میگذاشتند ....وقتی از بلندگو می گفتند: "افهم حامد بن ذبیح ا..."
♦️ #پدر دیگر زانوهایش طاقت ایستادن نداشت ... تک فرزند پسر خانواده دل خواهرانش💔 را چنان #داغدار کرد که میگویند حامد پس از تو خاک بر این زندگی😭😭
♦️ولی اینها میگذرد و گذشت زمان مقام و #منزلت_شهید و جایگاه رفیعی👌 که دارد را به این خانواده نشان خواهد داد. الان #صبوری کردن بی معناست...زود است پذیرفتن داغ عزیزی که مرهم و سنگ صبور خانواده بوده است.
♦️ولی خودمانیم...
جایگاه وکار بزرگ #شهدای مدافع حرم هنوز برایمان جا نیفتاده است. هنوز برکت وبزرگی و #جوانمردی ودل بریدن این جوانان رشید برای خیلی های ما آنچنان که باید و شاید مفهوم نشده است🚫 انشاالله بزودی زود این شهدا چنان جایگاهی در دل ملت♥️ و فرزندان ماخواهند داشت که منزلشان وعزیزانشان باید فقط #خاطره گویی کنند و بگویند اینها چه کسانی بودند و چه شد که #راهشان ومرامشان اینگونه آسمانی وماندگار و #جاودانه شد....
♦️ و قطعه۵۳ 🌷🌷
دیروز حال و هوای دیگری داشت..
#تشییع کنندگان مادران وهمسران و پدران و فرزندان وهمرزمان و دوستداران💞 شهدا بودند..
که این حضور مصداق این جمله بود:
"به دریا رفته میداند مصیبتهای دریا را"
#ارسالی
#شهید_حامد_سلطانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گوشه ای از مراسم #تشییع پیکر پاک و مطهر شهید مدافع وطن #ایرج_جواهری در #کرمانشاه
🌷شهید مدافع وطن #ایرج_جواهری بیست و پنجم آبان ماه در جریانات اخیر کشور توسط آشوبگران داعشی👹 در کرمانشاه مجروح و در بیست و ششم آبان ماه بر اثر شدت جراحات به #شهادت رسید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#اطلاعیه
🔴 #فوری/ جزییات برگزاری مراسم #تشییع پیکر شهید #حاج_قاسم_سلیمانی در #اهواز
🔰شریعتی استاندار خوزستان:
🔸 فردا ساعت ۸ صبح پیکر #سردار_سلیمانی با حضور مردم از میدان مولوی (سه گوش) به سمت چهار راه نادری تشییع خواهد شد.
👈ادارات، مدارس و دانشگاه های شهرستان های اهواز، باوی ،کارون و حمیدیه تعطیل خواهد بود و در خصوص دیگر شهرستانها، فرمانداران تصمیم گیری خواهند کرد.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#تولدت_مبارک شهید عاشق❣ خوش به حال #اردیبهشت که هم آمدنت را شاهدبود هم رفتنت را🕊🌷 #شهید_صادق_عدالت
🌸عشق مهمان مقدسی است و قلب، میزبان مهربانی. #عاشق که باشی، جان تازه میگیری از وجودش. گاهی دل با شنیدن روضه ای، ذکری هم چون #یاحسین، یارقیه، #یا_زینب یازهرا(س) می لرزد💓 و ناگهان می بینی "عاشق اهل بیت" شده ای.
💖صادق عاشق #حضرت_زهرا(س) بود. برای ازدواجش شرط کرد شریک زندگی اش حتما از #سادات باشد.
با یک بانوی سیده ازدواج💍 کرد. به قول همسرش در جلسات خواستگاری هم حرف از #شهادتش بود.
🌸به یاد #شهید_تجلایی از همسرش خواست تا در روز عقد برای شهادتش دعا کند🤲 پس از بله گفتن، #گلزار_شهدا و شهیدی هم اسم #صادق، دل عروس خانم را به بازی گرفت و او برای نیمه گمشده اش که به تازگی پیدا کرده بود با اشک #دعای_شهادت خواند😢
💖با شهادت #محمودرضا_بیضایی، چهره آقای خانه، حسرت های دل اش را رسوا کرد😞 و آنجا بود که همسرش فهمید خودخواهی است #صادق را فقط برای خودش بخواهد.
🌸برات کربلای نوکر ارباب در #اربعین امضا شد. همسرش نامه ای💌 نوشت و به جدش قسم داد که پاره تنش به آرزویش برسد و از اهل کربلا خواست که همچون #قاسم_بن_الحسن شهد شیرین شهادت🌷 نصیب رفیق زندگیاش شود. نامه را به او داد تا در حرم #ابا_عبدالله امانتی را به "صاحبش" بسپارد.
💖صادق عاشق خدا♥️ بود و همسرش #عاشق_صادق. می گویند دعای عاشق ها در حق هم #مستجاب می شود. راه شهادت🕊 برایش باز شد. در اسفند ماه عازم سوریه شد. همسرش لحظه وداع، در حضور وابستگی ها و دوست داشتن هایش، او را با قرآن📖 بدرقه کرد. می دانست او رفتنی بود. ندایی در درونش می گفت:
من با دو #چشم خویشتن
دیدم که #جانم می رود😔
💖۵۷ روز برای #مرد_زندگیش دعا کرد. گریه کرد😭 در ذهنش بارها مراسمی را تصور کرد که با حضور یار سفرکرده و خودش و خدا برگزار می شود. اما همین ۵۷ روز کافی بود برای #پرواز کبوتر🕊 مدافع حرم
🌸بعضی آدم ها اهل زمین نیستند فقط می آیند تا تلنگری💥 باشند برای آن ها که قلب هایشان، #زمین_گیر شده است. صادق عدالت اکبری هم اهل همین #قافله بود. مراسم #تشییع، استقبال همسرش با "لباس سفید" و بی قراری دوستانش، دلهای بسیاری را منقلب کرد💗
💖حال یک سنگ قبر، لبخند زیبای شهید یک #بانوی_سیده با دنیایی دلتنگی💔 قصه عشق را برای ساکنان زمین روایت می کند..
✍نویسنده: #طاهره_بنایی منتظر
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#سالروز_ولادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مـــن وارث ِ آرمان های توأم ... وارث ِ لباس ِ خاکی ِ تو ... و تا زمانی که نام ِ بسیجی بر پیشانی ام
💠نحوه شهادت
🔹همرزمان #پاکستانی شهید از دوربین پیکر چند #شهید را بین نیروهای خودی و دشمن مشاهده میکنند و به جانشین محمد میگویند که در همان لحظه شهید بزرگوار🌷 سر میرسند و میگویند #مادران این شهداء چشم به راه فرزندانشانند
🔸او میرود که #پیکر_شهدا را با چند نفر دیگر که داوطلب میشوند برگردانند که در نزدیکی پیکر شهدا #کمین میخورند و به شهادت میرسند🕊و مادر این شهید هم چشم انتظار #فرزندش میماند و بعد از یک سال چشم انتظاری در نهایت پیکر پاکش را در مشهد #تشییع و به خاک میسپارند.
🔹در زمان حضور طولانی مدت(حدود شش ماه) در سوریه به همرزمش گفته بود: دلم برای #خانواده و پدر و مادر و برادران و خواهرانم تنگ شده💔 است ولی #غیرتم اجازه رفتن به مرخصی را به من نمیدهد و از حضرت زینب (س) #خجالت میکشم که او را تنها بگذارم
🔸اگر او را تنها بگذارم در آن دنیا جوابی برای #حضرت_علی(ع) ندارم که بدهم😔 و من #پوتینهایم را جفت کرده ام و اصلا به مرخصی نمیروم یا باید #جنگ تمام شود و ما به پیروزی کامل برسیم و یا اینکه من به #شهادت برسم
#شهید_محمد_اسدی🌷
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍یکی از دلنوشتههای حاج قاسم
🔸رویم نمیشود در #تشییع آنها (شهدا) شرکت کنم. ده روز قبل بهترین♥️ آنها را از دست دادم، اما خودم نمیروم و نمیمیرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آنها لهله میزنم😔
🔹و به درد #چه_کنم دچار شدهام. این درد💔 همه وجودم را فراگرفته ...
#سرباز_ولایت
#شهید_قاسم_سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانه_شهدا ♥️
#خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی
↲به روایت همسرشهید
6⃣2⃣ #قسمت_بیست_و_ششم
💟یه حسی بهم میگفت: "دیگه زنگ نمیزنه"مدام تو خیالات و دلواپسی بودم سر نمازام گریه میکردم و دور از چشم بقیه میرفتم امامزاده های شهرمون و با گریه و ناله خودم تسکین میدادم.اون روزا دلشوره ی عجیبی افتاده بود به جونم تا اینکه یه روز ساعت ۲ بعدظهر بودکه داداشم گریون و لرزون وارد خونه شدگفتم:"چیه…؟!" هق هق کنان گفت هیچی بخدا ونگاشو ازم دزدید
💟همون روزا پدر شوهرم مریض شده بود و بیمارستان بستری بود ذهنمو به هر جایی میبردم غیر اون وقتی داداشمو با اون حال و روز دیدم با نگرونی پرسیدم:"چیه…؟پدرشوهرم چیزیش شده…؟" "گفت:"نه…نه ..."دیگه مطمئن شدم دلشوره هام بی دلیل نبود بی اختیار از خونه زدم بیرون حالم دست خودم نبود راه میرفتم و با خودم حرف میزدم گفتم :"مهدی میدونستم" نشستم تو ماشین داداشم و گفتم: "بیا بریم...بگو کجاست…؟" مامانم و آبجیم آوردنم تو خونه خواهرم دستمو گرفت تو دستش و گفت: "لباس بپوش آبجی چه خبرته…؟چیزی نیست که..."
💟دست و پام میلرزید بیقرار بودم هی میرفتم تو اتاق و هی میومدم تو پذیرایی نمیتونستم خودمو#کنترل کنم سوار ماشین شدم وبا مامان و آبجی و داداشم راهی روستا شدیم پرسیدم:"چرا اونجا...؟!" داداشم گفت:"زخمی شده آوردنش خونه مادرش" داشتم دیوونه میشدم خدایا چه سخت بود اون لحظات با یادآوریش حتی بعد چند سال دست و پام سست میشه آخه چجوری با شنیدن این خبر ساکت و آروم بودم…؟! سوال هم نمیکردم فقط نگاه میکردم بهم نگفته بودن چی شده میترسیدم بپرسم
💟تو مسیر فقط#صلوات می فرستادم راه ۲۰ دقیقه ای قد یه روز برام گذشت نمیدونم چرا نمیرسیدیم دلم میلرزید وارد خونه پدر شوهرم که شدم دیدم همه لباس مشکی پوشیدن و تو حیاط نشستن و گریه میکنن و میزنن به سرشون اونجا بود که فهمیدم فقط دادمیکشیدم نشستم رو زمین و خاک میریختم رو سرم بی حال شده بودم دست و پامو گرفتن و بردنم تو خونه مادر شوهرم در حالی که داشت گریه میکرد،گفت"چیزی نیست دارن میارنش زخمی شده..." داد زدم: "فدای سرش هر چی باشه نفسش بیاد خودم نوکریشو میکنم"
💟همه میدونستن بااون همه احساس محبت و علاقه ای که بینمون بودچی به سرم اومده رفتم تو یه اتاق وفقط نمازمیخوندم و تند تند دولا،راست میشدم تا آروم شم همه وجودم آشوب بودهر چی از حال و وضع اون روزام بگم بازم نمیشه توصیف کنم که چی بهم گذشت تا صبح نخوابیدم حتی قرص خواب هم تاثیری رو بیقراریام نداشت قرار بود فردا بیارنش بچه ها رو خواهرم برده بود خونه یکی از اقوام تا من و بیقراریامو نبینن بعدظهر بود که بجای قامت مهدی عزیزم تابوتشو آوردن گفتن بریم واسه #تشییع...
(همسرشهید مهدی خراسانی)
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📚 #رمان_شهدایی
🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز
↶° به روایت: همسرشهید
6⃣2⃣ #قسمت_بیست_ششم
📝دهنم خشک شده بود. پیش خودم گفتم: مگه وقتی هواپیما سقوط کنه، کسی هم سالم می مونه؟ گفتم: تو رو به خدا راستش را بگید. من آمادگیش رو دارم. خیلی وقته که خودم رو برای این خبرها آماده کرده م. یک دفعه همه شان گریه افتادند.
📝دیگر یقین کردم یوسف #شهید شده
پرسیدم، حالا باید چی کار کرد گفتند: فعلا هیچی. تشییع که امروز نیست. باید بذاریم فردا. تازه یاد حامد و فاطمه افتادم. یوسف با حامد از شهادت حرف زده بود. زهرا نگرانی زیادی بابت این که حامد این مسئله را قبول کند، نداشت
فاطمه هم که خیلی بابایش را ندیده بود. اما یک دفعه یادش آمد که یوسف به حامد قول داده بود، برایش تفنگ بخرد.
📝چهار روز پیش یا حامد بیرون رفته بودند و یک تفنگ خیلی بزرگ توی یک مغازه دیده بودند. حامد خیلی خوشش آمده بود. پریروز که یوسف تلفن کرده بود، حامد خواسته بود برایش بخرد. یوسف گفته بود: بابا صبر کن، خودم که اومدم، برات می خرم.
📝زهرا دیگر صبر نکرد. لباس پوشید و رفت دم در. همه با نگرانی ازش پرسیدند: چی شده؟ حالت خوبه؟ زهرا گفت: من خوبم. فقط دارم می رم تا حامد از مدرسه نیومده، براش تفنگ بخرم. می خوام اگه اومد و ناراحتی کرد، بگم بابا سفارش کرده این رو بهت بدم.
📝وقتی حامد از مدرسه برگشت، قضیه را برایش گفتم. پرسید: یعنی حالا بابا رفته بهشت؟ گفتم: آره. یوسف از بهشت برایش تعریف کرده بود. خواهرم و بقیه ی خانواده هم که خبردار شده بودند، بعد از ظهر رسیدند تهران خیلی خودم را نگه داشتم. فکر کردم، اتفاقی که این همه سال منتظرش بودم، افتاده.
📝وقتی خواهرم رسید، از گریه و زاریش تعجب کردم، گفتم: یوسف شهید شده؛ نمرده، شهید که گریه نداره. تا شب به روی خودم نیاوردم، وقتی همه خوابیدند، من چشم روی هم نگذاشتم. نصفه شب حس کردم، گردنم خشک شده.
📝پا شدم بروم دستشویی، ولی هر کار کردم، کمرم صاف نشد. انگار رفته باشم رکوع، دولا مانده بودم. فکز کردم دارم فلج می شوم. خواهرم نیمه خواب بود. بیدار شد. آن قدر کمر و پهلویم درد می کرد که همان وقت شبی بردنم بیمارستان
دکتر گفت«به خاطر استرس و فشار عصبیه. باید استراحت مطلق کند
!📝گفتم: آقای دکتر! فردا #تشییع جنازه داریم. هزار تا کار دارم. با این حال که نمی تونم برم. بهم یک آمپول زد و برگشتیم خانه. با دعا و نذر و نیاز، حالم بهتر شد و توانستم سر پا بایستم
#ادامه_دارد ...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🦋🕊🦋 ♥️ز غمِ یار، #چنانـم... غمِ #دیگری ندانم ♥️چه خیالِ #خوشتر از این ⁉️ همه یار است ، #خیالم
5⃣1⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔰شهید عبدالحسین محمدی در ظهر یکی از روزهای #پاییز سال 1340📆در خانواده ای مستضعف در آغاجاری دیده به جهان #گشود😍پدرش کارگری زحمتکش بود که به تنهایی بار سنگین خانواده رابه دوش می کشید.
🔰شهید هفت سال #پیش نداشت که پدرش را از دست داده و برادربزرگترش سرپرستی خانواده را #بعهده گرفت ، برادری که مثلیک پدر بود .دوران دبستان را با انبوهی از #مشکلات مالی و دست و پنجه نمودن با فقر و با تحصیل در دبستان مهرداد (شهید عطوفت ) سپری نمود.پس از فراغت از #تحصیل در تابستانها به علت مشکلات معیشت خانواده ، مانند بسیاری از افراد همسن و سالانش برای کار به #شرکت های اطراف آغاجاری می رفت
🔰 در ایام ماه #مبارک رمضان ضمن اشتغال به کار در گرمای طاقت فرسا روزه می گرفت و#کارگران را امر به معروف ونهی از منکر می کرد. مقطع راهنمایی را هم پشت سر گذاشت و وارد دبیرستان شد. دبیرستان #شهید محمدی (شریعتی سابق ) .در اوایل تحصیلات دبیرستانی بود که انقلاب اسلامی اوج گرفت.
🔰او در #اعتصابات مدارس وتشویق دوستان به ترک دبیرستان و توزیع #اعلامیه های حضر ت م و برپایی جلسات دعا در منازل دوستان و همکاری با انجمهای اسلامی و #انجمن توحیدی منطقه که با تلاش تعدادی از دوستان راه اندازی شده بود ، نقش فعالی داشت.
پس از تشکیل #سپاه پاسداران ، همراه با دوستانش به جلگه ی سبز پوشان سپاه پیوست .
🔰همراه با #عباس سلیمانزاده ، اسماعیل مختاری ، عین الله آور ، #عباس سادات و ....
و با آغاز جنگ تحمیلی به قول خودش به جبهه رفت تا و#قاتلوهم ائمه الکفر را عملی کند تا یقتلون فی #سبیل الله را به اثبات برساند . در جبهه ی دارخوین ترکش خمپاره ای او را به آرزوی دیرینه اش رساند و به #عرشیان پیوست. پیکرش بعد از انتقال به آغاجاری ، با شکوه 🌸فراوان #تشییع و به خاک سپرده شد. مزارش اکنون در گلزار #شهدای آغاجاری روشنگر💥 راه ماست.
یادش گرامی و جاوید باد✔️
#شهید_عبدالحسین_محمدی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌀همسرم #علی زادهاکبر ۲۸ 📅مردادماه ۱۳۹۲ در دفاع از #حرم حضرت زینب(س) به #شهادت رسید.🕊 من از روز اول
7⃣1⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔰من و علی قبل از #ازدواج هیچ گونه آشنایی با هم نداشتیم و جالب است که واسطه وصلت بین ما هم #شهدا شدند. #همسرم قبل از ازدواج با بخش فرهنگی بنیاد #شهید همکاری میکرد و از طریق کارمند بنیاد به #خانواده ما معرفی شد.
🔰وقتی که به #خواستگاری آمدند، همان ایام مادرم در خواب دیده بود سه کبوتر 🕊روی پشت بام خانه 🏘نشستهاند. مادر خواب را این طور تعبیر کرده بود که علیآقا به #شهادت میرسد و به من هم گفت که احتمال دارد #خواستگارت شهید بشود.
🔰همان روزها یکی از #اقواممان فوت کرد و خواب کبوترها را به فوت ایشان تعبیر کردیم. #مراسم عقد و عروسی🎊 ما خیلی ساده برگذارشد. حتی ماشین 🚘عروس را خودشان #تزییین کردند. اصلا جهیزیه زیادی دوست نداشتند و کاملا با #تجملات مخالف بود.
🔰به هرحال ازدواجمان #صورت گرفت و چندین سال بعد که همسرم به شهادت رسید، فهمیدم کبوتری🕊 که پر کشید علی بوده و آن که مانده است فرزندمان مهدی است که از نظر #خصوصیات اخلاقی خیلی شبیه پدرش است.
🔰علیآقا مرد #زحمتکشی بود و چون سختیهایی را در زندگیاش تحمل کرده بود، نسبت به رفع #مشکلات دیگران خیلی حساس بود. من از اینکه میدیدم #همسرم به فکر دیگران است و سعی میکند لقمه #حلال به خانه بیاورد خوشحال بودم.🙂
🔰مهدی خیلی شبیه #همسرم است. علی به مسجد 🕌و شرکت در #هیئتها علاقه زیادی داشت و مهدی هم درست مثل اوست. پسرم متولد ۱۳۸۲📅 است و هنگام #شهادت پدرش تنها ۱۰ سال داشت، اما خوب همه چیز را درک میکرد و متن زیبایی هم در #تشییع پدرش قرائت کرد که مورد استقبال مردم قرار گرفت.
🔰ما سعی میکنیم تا آنجا که میتوانیم پسرم مهدی و #دخترم فاطمه را طبق وصیت پدرشان ولایتمدار بار #بیاوریم.
#شهید_علی_زاده_اکبر🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌸 کرامت شهید #حسن_طاهری در شب🌙 اول #قبر همسایه قدیمیاش💥
🔸برادر #شهید: یك شب🌟 در خانه🏡 هیأت داشتیم، عصر ِ همان روز پدرم بعد از کمی #استراحت ناگهان از خواب بلند شد... گفت همین الان حسن اینجا بود! به او گفتم مراسم داریم، اینجا #میمانی⁉️
🔹حسن گفت نه! فلانی که از #همسایگان قدیممان بود امروز از دنیا رفته، او حقی به گردن من دارد و #امشب که شب ✨اول قبرش است باید پیش او باشم...به حسن گفتم: اون که از نظر اخلاقی و #اعتقادی همسنخ تو نبود! چه حقی به گردنت دارد؟
🔸حسن گفت: روز #تشیع جنازهی من هوا گرم بود و این بنده خدا با #شلنگ💧 آب، مردم را سیراب میکرد...
پدرم گفت: باید بروم ببینم این بندهخدا واقعا زنده است یا مرده؟! پدر رفت و ساعتی بعد برگشت و گفت: بله، وارد محله آنها که شدم، حجلهاش را دیدم که گفتند همین امروز #تشییع شده است...⚡️
#شهید_حسین_طاهری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍃هرچه می گفت دوستانش حرف دلش را نمیفهمیدند. با انگشت کنار مزار پسرعموی شهیدش شکل سنگ قبری کشید و روی آن نوشت #شهید_عبدالمطلب_اکبری...
🍃همه خندیدند و برو بابا نثارش کردند. خنده آنها دلش را #شکست با دستش نامش راکه به اسم شهید زینت داده بود پاک کرد و سرش را پایین انداخت. درد و دل کرد با کسی که سالیان سال #امام و یاورش بود😞
🍃فردای آن روز عبدالمطلب عازم #جبهه شد اما کسی باور نمیکرد اویی که از زبان قاصر است و از شنیدن صدا محروم بتواند در میان صدای توپ و خمپاره از خدا #شهادت بخواهد.
🍃ده روز بعد پیکر غرق به خون عبدالمطلب برروی دست های مردم #تشییع شد. بعد از مراسم دوستانش فهمیدند منزل جدید رفیقشان همان جاییست که او با زبان بی زبانی نشانشان داد و کسی باور نکرد😓
🍃بعدها که #وصیت_نامه اش را خواندند نوشته بود: "یک عمر هر چه گفتم به من میخندیدن! یک عمر کسی را نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم. اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام زمان (عج) حرف میزدم. آقا خودش گفت: تو #شهید میشی.."
🍃دلم دنیای عبدالمطلب را می خواهد...
آقاجان، وزن #گناهانم بر زبان کوچک اما خطاکارم سنگینی می کند آنقدر سنگین که برای فرجت دعا نکرده ام. گوش هایم آلوده #معصیت است و مدتی است صدای دعای عهد را نشنیده است. آقاجان در انبوه آدمهای اطرافم تنهایم...می شود دست #دلم را بگیری؟؟😔
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
"شهید ناشوایی که با امام زمان ارتباط داشت"
شهید عبدالمطلب اکبری❤️
♡#جمعه_های_انتظار♡
📅تاریخ انتشار : ۲۵ تیر ۱۴۰۰
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
🍃امروز میخواهم از #شهیدی بگویم که شهادتش مهر تایید #وحدت بین #شیعه و سنی شد. #عمر_ملازهی از برادران #اهل_سنت است وقتی فهمید خطر، مسلمانان سوریه را تهدید میکند و #داعش به کودک ها هم رحم نمیکند از خانواده اش گذشت و برای #دفاع از مسلمانان راهی شد. جنگید و شهد #شهادت نصیبش شد.
🍃پدرش در مراسم #تشییع جوانش گفت: راضی ام به رضای #خدا و به فرزندم افتخار میکنم که شهید شد و شهادتش سبب شد #باورهای_غلط بی اعتبار شود و همه فهمیدند که داعش فرقی بین شیعه و سنی نمیگذارد و هدفش نابودی #مسلمانان است.
🍃حال از او یک #مزار باقی مانده که خانواده اش #دلتنگی هایشان را آنجا تسکین میدهند. فرزندانش دور مزار پدر میگردند و شانه تک پسرش تکیه گاه بی قراری های دخترانش است. از عمر ۴ فرزند به یادگار مانده است که بی قراری های دخترانش برای #پدر با هیچ مرهمی آرام نمییابد و اشک ها، شاهد قصه #دخترها_بابایی_اند هست.
🍃عمر، یکی از اولین شهدای مدافع حرم اهل سنت است، به این میاندیشم که کشتی نجات #حسین در جریان است و هنوز هم #یار میطلبد.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_عمر_ملازهی
📅تاریخ تولد: ۵ فروردین ۱۳۶۳
📅تاریخ شهادت:۳ آذر ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید: سیستان و بلوچستان
🕊محل شهادت: حلب ، سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سالروز_شهادت #شهید_عمر_ملازهی 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
🍃امروز میخواهم از #شهیدی بگویم که شهادتش مهر تایید #وحدت بین #شیعه و سنی شد. #عمر_ملازهی از برادران #اهل_سنت است وقتی فهمید خطر، مسلمانان سوریه را تهدید میکند و #داعش به کودک ها هم رحم نمیکند از خانواده اش گذشت و برای #دفاع از مسلمانان راهی شد. جنگید و شهد #شهادت نصیبش شد.
🍃پدرش در مراسم #تشییع جوانش گفت: راضی ام به رضای #خدا و به فرزندم افتخار میکنم که شهید شد و شهادتش سبب شد #باورهای_غلط بی اعتبار شود و همه فهمیدند که داعش فرقی بین شیعه و سنی نمیگذارد و هدفش نابودی #مسلمانان است.
🍃حال از او یک #مزار باقی مانده که خانواده اش #دلتنگی هایشان را آنجا تسکین میدهند. فرزندانش دور مزار پدر میگردند و شانه تک پسرش تکیه گاه بی قراری های دخترانش است. از عمر ۴ فرزند به یادگار مانده است که بی قراری های دخترانش برای #پدر با هیچ مرهمی آرام نمییابد و اشک ها، شاهد قصه #دخترها_بابایی_اند هست.
🍃عمر، یکی از اولین شهدای مدافع حرم اهل سنت است، به این میاندیشم که کشتی نجات #حسین در جریان است و هنوز هم #یار میطلبد.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
#شهید_عمر_ملازهی
📅تاریخ تولد: ۵ فروردین ۱۳۶۳
📅تاریخ شهادت:۳ آذر ۱۳۹۴
🥀مزار شهید: سیستان و بلوچستان
🕊محل شهادت: حلب ، سوریه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#از_شــــــــــهدا_حاجــــــــــت_بگیرید 🕊🌺
#شهید_مدافع_حــــــــــرم_سجادعفتی
🌸یک خانمی که خیلی هم در مسیر شهدا نبوده در گیر مشکلات بسیار زیادی در زندگی بود و زندگیش رو به نابودی و از هم پاشیدگی بوده و در نا امیدی تمام هیچ راه حلی برای مشکلاتش پیدا نمیکرد در روز #تشییع پیکر شهید مدافع حرم #سجاد_عفتی با دلی شکسته و نا امید از همه جا رو به عکس شهید نموده و چنین گفته:
🌸ای شهید سجاد عفتی اگر شما واقعا شهید راه خدا و امام حسین هستید از خدا بخواهید #مشکلات زندگی من حل شود من هم به شما قول میدهم اگر مشکلات زندگیم با #توسل به شما حل شود مسیر زندگیم را تغییر میدهم و با #حجاب_چادری می شوم.
🌸راوی این توسل به شهید قسم می خورد که به فاصله چند روز ،معجزه وار تمامی مشکلات این خانم و خانواده اش حل شده و ایشان طبق قولی که به شهید داده کاملا با حجاب شده و مسیر زندگیش به سمت شهدا تغییر کرده است... معجزه این شهید بزرگوار را خیلی ها عیننا مشاهده نمودند. و حالا این خانم هر چند وقت یکبار برای تشکر و عرض ادب با گل و گلاب به زیارت این شهید بزرگوار می رود...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh