🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه2⃣5⃣ #الاغـےڪہاسـیـرشـد😂😝 🔹در یڪ منطقه #ڪوهـستـانے مـستـقـر بـودیـم و بـراے جـابجـایـے
🌷 #طنز_جبهه3⃣5⃣
💠رسد آدمی به جایی...
🔹بعدازظهر بود و گرمای جنوب. هر كس هر كجا جا بود كف چادر #استراحت میكرد. آنقدر كه جای سوزن انداختن نبود.
🔸اگر میخواستی از اين سر چادر به آن سر چادر سراغ #وسايلت بروی، بايد بال در ميآوردی و از روی بچهها #پرواز میكردی.
🔹با اين حال بعضیها سرشان را میانداختند پايين و از وسط جمعيت #رژه می رفتند و دست و پا و گاهی شكم بسياری را هم لگد می كردند😳 و اگر كسی #حالش را داشت، بلند میشد ببيند كيست و دارد چه كار میكند.
🔸در آن اوضاع یکی که حال بیشتری داشت برگشت و به او گفت: «رسد آدمی به جايی كه به جز خدا نبيند.»😜 دوباره روانداز را روی صورتش كشيد و لبخندزنان خوابيد.😄
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بزرگـی می گفتـــــــــ: برای رســـــیدن بـــه کبــــــریا بایـــد نـه کبــــــر داشـــــت ، نه ر
یک #بسیجی، یک پاسدار تمام عمرش میجنگد!
#خستگی ها و بی خوابی ها باشد برای #قبرهامان
آنجا برای سال ها #استراحت خواهیم کرد...
📸 #شهیدعلیرضانوری 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
زمان بازرگان بہ ما بر چسب #چریڪ زدند، زمان بنےصدر هم برچسب #منافق! الان هم بر چسب خشڪ مقدسے و #تحجر
#سبک_زندگی_شهدا
میخواستم #سفره بیندازم که حاجی دستم را گرفت. گفت: «وقتی من میآیم، تو باید #استراحت کنی! من دوست دارم شما را بیشتر در #آسایش و راحتی ببینم!»
گفتم: «من که بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم! یک روز میگفتی میخواهی زنت #چریک باشد، حالا میگویی از جایم تکان نخورم!»
شروع کرد به انداختن و مرتب کردن سفره. سرش پایین بود. با صدایی که انگار دوست ندارد، کسی غیر از خودش بشنود، گفت: «تو بعد از من #سختیهای زیادی میکشی. پس بگذار لااقل این یکی دو روزی که در کنارت هستم، کمی #کمکت کنم!»
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
#شادی_روحش_صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
باید #عاشق شد ... درست مثل حاج احمد مرزِ #اسلام را عشق تعیین می کند از مسجد جامع #خرمشهر الی #بیت_
💐اے بسیجے!
تا وقتے ڪہ پرچم #اسلام را
در #افق نصب نڪردے،
حق ندارے #استراحت ڪنے.
#حاج_احمد_متوسلیان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بهش گفتم دایی جون چیه هی میگی می خوام #شهید شم؟! بابا تو هم مثل بقیه جوونا بیا و تشکیل #خانواده بد
💢یادمه تو دوره #آموزشی بعد شامگاه همه خسته و کوفته اومدیم سمت #آسایشگاه.
💢از سیاهی پیشونی مون بعد اون همه #تمرینات سخت تازه باید مثل بچه ادم میرفتیم و #پوتین هامون رو هم #واکس می زدیم.
💢ما #نای ایستادن رو پاهامون رو هم نداشتیم. واکس زدن که جای خودش رو داشت.
💢تو اون حالت که منتهای آمال ما این بود که بچسبیم به زمین و #استراحت و...
حسین پوتین همه بچه ها رو برد و واکس زد و اومد نشست رو برویمان.
💢آن لحظه احساس کردم #با_مرام ترین ادم روی زمین نشسته رو به رویم.
[راوی: حسین کاید خورده]
سال ١٣٩۵، دوره آموزشی تبریز
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
#شهید_ترور_اهواز
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠پدر بزرگوار فرمانده شهید مرتضی حسین پور(حسین قمی): 🌷وقتی #حاج_قاسم خبر #شهادت مرتضی را شنید تا صب
💠 پهلوان پهلوانان
✍در درگیری شکست محاصره #سامرا شهید حسین پور آنقدر حماسه و #رشادت از خود نشان داد که نیروهای #عراقی به او لقب «اسدالسامراء» دادند یعنی #شیر_سامراء! و به این نام معروف بود!
🌸در عملیات سامرا #فرماندهی نیروها را بر عهده داشت و به حق باید او را از اصلی ترین عوامل عقب زدن #تکفیری ها از اطراف حرم امامین #عسکریین علیهماالسلام دانست.
🌸خودش تعریف می کرد: «وقتی به سامراء حمله کردند ما یک خط #پدافندی دور شهر ایجاد کردیم. آن روز ها حرم #خالی شده بود. شبها محل استراحت ما داخل حرم بود.
🌸ضریح مبارک درش باز بود. من #نمازم را کنار قبور مطهر امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام می خواندم و همانجا #استراحت می کردم!»
🌸هر چه نیروها و مجاهدین عراقی بیشتر با مرتضی کار می کردند بیشتر #شیفته مرام او می شدند.
🌸عراقی ها به بزرگان و #قهرمانان افسانه ای خود، مثل #شهدایشان، لقب «بطل» میدهند؛ یعنی #پهلوان. اما این مجاهدین مرتضی را «بطل الابطال» یعنی #پهلوان_پهلوانان لقب داده بودند!
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
#فرمانده_شهید_حججی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣2⃣1⃣ به یاد #شهید_عباس_آبیاری🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
6⃣5⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
❤️خواب شہید مدافع حرم، #شهید_عباس_آبیاری دو روز قبل از شهادت:
💕شب ۱۹ دے ماه ۹٤ عباس درحال #استراحت بود ڪہ در خواب #حضرت_زینب(س) را صدا میزد. دوستش عباس را از خواب بیدار میڪند و عباس خوابش را تعریف میڪند...
🌷بہ نقل از شہید بزرگوار عباس آبیارے:
🔰در خواب دیدم بانویے قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میڪند، #عباس جان پسرم بیا ڪنارم، من که متوجہ نبودم با من هست پرسیدم با من هستید؟ بانوے قد خمیده گفت: بلہ عباس جان بیا سمت راستم پسرم که نام برادرم عباس را دارے
🔰بعد #شهید_عباس_آسمیه را صدا ڪرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم و بعد #شهید_رضا_نصیری را صدا ڪرد و گفت پسرم هم اسم عمویم هستے بیا کنارم،
🔰 #شهید_مرتضی_ڪریمی را صدا ڪرد و فرمودند:
هم اسم پدرم هستے بیا فرزندم، میثم ( #شهید_میثم_نظری) جان توام بیا شما پسرم و بعد با بانوے قدخمیده به داخل #نور رفتیم...
🌷دو روز بعد از خواب شہید عباس آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹٤،در منطقه عملیاتی خانطومان هر پنج نفر #بشهادت رسیدند.
شادی روحشان #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️| توی خواب امام حسین رو دیده بود به آقا عرض کرد : آقاجان #فدایتان بشوم، آیا زمان بریدن سرتان درد د
🍃✨🍃✨🍃✨
روزهای آخر #راهیان بود رفتیم منطقه #طلاییه
غروب بود که رسیدیم هیچ کس نبود طلاییه خیلی غریب بود، سید تا پاش رسید طلاییه حال عجیبی پیدا کرد #گریه امانش نمی داد من به حال خودش رهاش کردم
رفت طرف ضریح #شهدای_گمنام گریه هاش تبدیل به ضجه شده بود
دیدم سید داره از دست میره رفتم نزدیکش گفت فلانی قلبم داره از جا کنده میشه،
دستش رو گرفتم بردم داخل یادمان، دراز کشید خیلی نگران شدم تا شهر فاصله ی زیادی داشتیم از طرفی هم تاریکی شب امکان تردد در جاده مرزی را نمی داد
بالا سر سید نشستیم تا یک مقدار حالش بهتر شد جای مناسبی براش تهیه کردیم تا خوب #استراحت کنه من هم گوشه ای چشمم گرم شد و خوابیدم.
#نیمه_های_شب یک لحظه نگران بیدار شدم و سمت سید چرخیدم سر جاش نبود!!!!!
چشم چرخوندم دیدم گوشه ای مشغول #نماز_شب هست از خجالت آب شدم من فکر می کردم سید با این حال زارش نماز صبحش هم به زور می خونه غافل از اینکه سید....
✍راوی : دوست شهید(از خادمین شهدا)
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی🌷
#شهید_بی_سر_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️با آمدن پدر به منزل🏡 #احمد به استقبال او میرفت و برای او چای☕️ میریخت و لباسهای پدر را میشست و
#شهید_احمد_الیاسی
#شهادت: ۱۲ بهمن ۹۴
#حین آزادسازی نبل و الزهرا
✍ #همرزم_شهید
🌷 آقا #احمد بسیار در جبهه سوریه فعال بود، خستگی ناپذیر بود، از جون و دل برای #اهلبیت مایه میذاشت؛
🌷یک روز خسته و کوفته بودیم و همه رزمندگان در حال #استراحت بودند که در حال خستگی شدید همه مان، ماشین تسلیحات امد که در همین زمان #شهید_احمد بلند شد و دونه دونه مهمات رو پیاده کرد.
#شهید_احمد_حاجیوند_الیاسی
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رفیق_شهیدم چقدر ساده #آرامش میبخشے... #دلت ڪه پیش خداست #آرامش بخشیدن ڪمترین چیزی است ڪه هدیه مےده
3⃣4⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔹بین عملیات ها بود که داشتیم تو مسجد🕌 محل استقرارمون #استراحت می کردیم. شب، قبل از خواب با #محمدرضا کلی صحبت می کردیم.
🔸یه شب بهش گفتم الان چیکاره ای⁉️
- درس📚 می خونم.
- کجا❓
- مدرسه #شهید_مطهری.
با شوخی گفتم طلبه ای؟!☺️
- نه بابا #حقوق می خونم.
🔹- اِ چه جالب #منم حقوق می خونم. - می خوای چیکاره بشی بعد درس⁉️
- فعلا که دارم درس می خونم می خوام یه کار #نیمه_وقت پیدا کنم، حالا بعدش یه فکری💬 می کنم.
🔸- بابا بیا درس و بیخیال شو برو #خدمت، زود کارت پایان خدمت💳 و بگیر بیا #آتش_نشانی🚨 با هم همکار شیم.- آره خیلی خوبه، اتفاقا این جور کارا که #خدمت_به_مردمه و از #خودگذشتگی داره رو خیلی دوست دارم😍 درسم تموم شه🗞 حتما تو آزمون استخدامی #آتش_نشانی شرکت می کنم.
🔹اینجا بود که این #شعر یادم افتاد:
💎کوه باشی، سیل یا باران⛈
چه فرقی میکند؟
💎سرو باشی، باد یا توفان🌪
چه فرقی میکند؟
💎مرزها سهم زمیـ🌍ـنند و
#تو سهم آسمان
💎آسمانِ #شام یا ایران🇮🇷
چه فرقی میکند؟
💎قفل باید بشکند🔓
باید #قفس را بشکنیم
💎حصرِ الزهرا و #آبادان
چه فرقی میکند؟
💎مرز ما #عشقـ❤️ است
هرجا #اوست آنجا خاک ماست
💎سامرا، غزّه، حلب، تهران
چه فرقی میکند⁉️
💎هر که را صبح #شهادت نیست
شام مرگ هست😔
💎بی شهادت🌷
#مرگ با خسران چه فرقی میکند⁉️
💎شعله 🔥در شعله
تن ققنوس میسوزد #ولی
💎لحظۀ آغاز با #پایان
چه فرقی میکند؟
🔺نقل از دوست و همرزم
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰قصه پرچمهای #یازهرا (سلام الله علیها )و یا حسین (علیه السلام) 🔹در مدت زمانی که #محمدحسن (رسول) در
7⃣7⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠سبک زندگی شهدا
🔰به حلال و حرام⭕️ خدا خیلی اهمیت میداد. در استفاده از اموال #بیت_المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود.
🔰روزی که جنازهاش⚰ را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، #دوستان جوانش دور جنازه💫 جمع شده بودند، گریه میکردند و میگفتند: دیگر #رسول نیست به ما بگوید #غیبت نکن، تهمت نزن⛔️
🔰حتی یادم هست #آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار💰 تومان به من داد. گفت بابا این #خمس من است. برایم رد کن. من دیگر #فرصت نمیکنم. در مراقبت چشـم👀 از حرام، در رعایت #حق_الناس، به ریزترین👌 مسائل توجه داشت.
🔰 #شبهای_جمعه به بهشت زهرا🌷 میرفت و پس از نماز جماعت مغرب📿 و زیارت مزار شهدا، می رفت آن قبرهای #شهدای_گمنام را که رنگ نوشتههایش رفته بود، با قلم✍ بازنویسی میکرد. قلمهایش🖊 را هنوز نگه داشتیم.
🔰بعد از آن به زیارت حضرت #عبدالعظیم_حسنی(علیه السلام) میرفت و در مراسم احیای حاج منصور ارضی شرکت می کرد✅ وتا صبح🌥 آنجابود. این برنامه ثابت #شبهای_جمعه اش بود.
🔰صبح میآمد خانه🏘 استراحت مختصری میکرد و دوباره بلند میشد و می رفت بیرون. هیچ وقت #بیکار نبود❌ وقتی که #شهید شده بود، سر مـزارش🌷 مداح میگفت: تا حالا هیچ وقت #استراحت نکردی. الآن وقت استراحتت است! شب و روز🌓 در تلاش و کوشش بود، برای اینکه #پایههای_ایمان و تقـوایش را محکم🤛 کند.
#شهید_رسول_خلیلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_بیست_وششم 6⃣2⃣
(( دائما طاهر باش و به حال خویش ناظر باش. عیوب دیگران را ساتر باش. با همه مهربان باش و از همه گریزان باش.
یعنی با همه باش و بی همه باش. خداشناس باش و در هر لباس باش. ))
علامه حسن زاده آملی ، کتاب نامه ها و برنامه ها ، ص ۱۲
احمدآقا به این عبارات به خوبی عمل می کرد. فعالیت بسیج به جهت حضور منافقین و ترورها و شرایط جنگ بسیار گسترده بود.
آن زمان نیروهای #بسیج برخی شب ها در مسجد می ماندند تا در صورت احساس خطر وارد عمل شوند.
در این شب ها احمدآقا نیز مثل بقیه ی بسیجی ها در مسجد می ماند. او مثل یک جوان عادی با بقیه صحبت می کرد. می گفت. می خندید و...
او با همه ی افراد حتی کوچکترها بسیار با ادب برخورد می کرد، اما در برخورد با #غیبت_کننده ملاحظه ی هیچ کس را نمی کرد.
حتی اگر نزدیک ترین دوست یا شخصی بزرگتر از خودش بود، خیلی محترمانه از او می خواست این بحث را ادامه ندهد.
احمدآقا در زمینه ی فعالیت های بسیج مثل یک نیروی عادی حضور فعال داشت.
اسلحه به دست می گرفت و در گشت شبانه در بازار مولوی و محله های اطراف، همراه دیگر بسیجیان گشت می زد.
اما تفاوتش این بود که وقتی ساعت 3⃣🕒 نیمه شب به مسجد برمی گشتیم و اکثر بسیجی ها مشغول #استراحت می شدند، او به داخل شبستان می رفت و مشغول #نماز💙شب می شد.
خلاصه اینکه احمدآقا یک بسیجی واقعی بود.
از آن بسیجی هایی که حضرت امام خواسته بود با آن ها #محشـــور شود.
از آن هایی که امام عزیز بر دست و بازوی آن ها بوسه می زد.
کلمات تاکید شده :
1⃣غیبت کننده
2⃣ بسیج
3⃣استراحت
4⃣ نماز شب
5⃣ محشور
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
افتخار نسل ما... #حسین همیشه می گفت:از افتخارات نسل ما اینه که داریم تو #عصر و زمانی زندگی می کنیم
💠بامرام ترین آدم
🌴یادم هست، تو دوره #آموزشی بعد شامگاه همه خسته و کوفته اومدیم سمت آسایشگاه. بعد از اون همه تمرینات سخت😪 تازه باید مثل بچه آدم می رفتیم و پوتین هامون👞👞 را #واکس می زدیم
🌴ما نای #ایستادن رو به رو پاهامون رو هم نداشتیم❌ واکس زدن که جای خودش رو داشت تو اون حالت که منتهای آمال ما این بود که بچسبیم به زمین و #استراحت و ....
🌴 #حسین پوتین همه بچهها را برد و واکس زد👞 و اومد نشست روبرویمان👥 آن لحظه احساس کردم #بامرام_ترین آدم روی زمین نشسته روبروی من😍
راوی: حسین کاید خورده
سال ۱۳۹۵ دوره آموزشی تبریز
#شهید_حسین_ولایتی_فر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹هرچه از #اخلاقش بگويم كم است. بسيار مهربان💖 بود. در مدت كوتاه زندگي با هم #بحثي نداشتيم❌ 🔸هميشه م
🔺هر وقت منزل🏘 ميآمد بلافاصله بعد از ناهار با كامپيوتر💻 كار ميكرد. وقتي ميخواستم كمي #استراحت كند ميگفت: روزي ميآيد آنقدر در #قبر بخوابيم، بايد قدر #زنده بودن را دانست.
🔻روحالله دستمالي داشت كه وقت روضه #امام_حسين(ع) اشكهايش را با آن دستمال پاك ميكرد. گفته بود هر وقت #شهيد شدم🌷 اين دستمال را همراه من در قبر بگذاريد
#شهید_روح_الله_طالبی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣6⃣1⃣ به یاد #شهید_محمدحسن_دهقانی 🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣3⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰زندگی در کنار یک #روحانی_متعهد شرایط و سختیهای خاص خود را دارد. با شناختی که نسبت به #شهید و خانواده ایشان بهواسطه دوستی با برادرم👥 کسب کردیم و به خاطر علاقهمندی به ازدواج💍 با یک #طلبه مسیر زندگی برایم مشخص شد.
🔰بهقدری خود را #مقید و مکلف نسبت به اطرافیان و مسئولیتها و موقعیتهای پیش رویش میدانست که کمتر فرصت #استراحت و اوقات فراغت پیدا میکرد، در همه حال شرایط سخت😪 و موقعیتهای ناهموار را بر رفاه حال خویش مقدم میدانست و حتی در انتخاب مکانهای #تبلیغی دورافتاده نیز که کمتر کسی اعلام حضور میکرد پیشقدم بوده☝️ و با میل و رغبت💖 بسیاری عهدهدار آن میشد.
🔰در طول ۱۶ سال زندگی مشترک💞 که حاصل آن #مطهره و #محدثه خانم هستند، روزی را به یاد ندارم که در امری با ایشان مخالفت✘ و نسبت به مسئلهای اعلام نارضایتی داشته باشم❌ چراکه با این ازدواج از همان ابتدا #سختیهای زندگی طلبگی را پذیرفته بودم.
🔰درواقع با توجه به تکلیفی که همسرم در #لباس_پیغمبر بر عهده داشتند، این مهم را پذیرفته👌 و با علم به این مسئله که هرکجا که احساس نیاز به حضور و وجود ایشان مطرح میشد هیچگاه به خود اجازه #مخالفت نداده و حقیقتاً از این امر نیز واهمه داشتم، چراکه مسیر زندگی ما از همان ابتدا مشخصشده و با هر شرایط و سختی، #نتیجهای جز این نمیتوانست در پی داشته باشد❎
راوی: همسر بزرگوار شهید
#شهید_محمدحسن_دهقانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_بیست_وهشتم8⃣2⃣ 🔮گفت: یعنی ف
❣﷽❣
#رمان📚
#نیمه_پنهان_ماه 1
ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ
🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد
#قسمت_بیست_ونهم 9⃣2⃣
🔮او عصبانی شد و گفت: چرا این حرف ها را می زنی⁉️ مصطفی هر روز درجبهه است، چرا این طور می گویی؟ چرا مدام می گویی مصطفی بود، بود؟ مصطفی #هست! می گفتم: اما امروز شهر دیگر تمام می شود و هنوز خانه اش بودم که تلفن زنگ زد☎️ و گفتم: برو برادر که می خواهند بگویند مصطفی تمام شد. او گفت: حالا می بینی این طور نیست❌ تو داری تخیل می کنی.
۱🔮گوشی را برداشت، من نزدیکش بودم و با همه وجود گوش می دادم که چه می گوید و او فقط می گفت: #نه، نه! بعد بچه ها آمدند که ما را ببرند بیمارستان گفتند: دکتر زخمی شده💔 من بیمارستان را می شناختم، آنجا کار می کردم، وارد حیاط که شدیم من دور زدم سمت #سردخانه، خودم می دانستم مصطفی شهید شده🌷 و در سرد خانه است، زخمی نیست. غاده من آگاه بود که مصطفی دیگر تمام شد.
🔮رفتم سردخانه و یادم هست آن وقت که جسدش⚰ را دیدم گفتم: اللهم تقبل منا #هذه_القربان، و آن لحظه دیگر همه چیز برای من تمام شده بود😞 آن نگرانی که نکند مصطفی شهید، نکند مصطفی زخمی ..، نکند، نکند.
🔮او را بغل کردم و خدا را #قسم دادم به همین خون مصطفی به همين جسد مصطفی♥️ که در آن جا تنها نبود، خیلی جسدها بود که به رفتن مصطفی #رحمتش را از این ملت نگیرد، احساس می کردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به خاطر "مرد صالحی" که یک روز قدم زد به این سرزمین به خلوص
🔮وقتی دیدم مصطفی در سردخانه خوابیده و آرامش کامل داشت😌 احساس کردم که او دیگر #استراحت کرد. مصطفی ظاهر زندگی اش همه سخت بود. واقعأ توی درد بود مصطفی، خیلی اذیت شد، آن روزهای آخر، مسئله #بنی_صدر بود و خیلی فشار آمده بود روی او، شب ها گریه می کرد😭 راه می رفت، بیدار می ماند.
🔮احساس می کردم مصطفی دیگر نمی تواند تحمل کند دوری #خدا را، آن قدر عشق💖 در وجودش بود که مثل یک روح لطیف می خواست در پرواز🕊 باشد. تحمل #شهادت بهترین جوان ها برایش سخت بود، آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم مصطفی با آن سكينه خوابیده، آرامش گرفتم♥️ بعد دیگران آمدند و نگذاشتند پیش او بمانم.
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣رفیق شهیدم چفیه ات را از سر شانه تکانی بدهی دل ما مثل دلت #پاک و #حسینی می شود. ✍ خاطره از مادر ش
❇️#یکی از رفقای هم دروه ای #حسین با انتشار این عکس نوشت:🌱
"تقریبا همیشه #حسین را در همین حالت می دیدیم.با درحال کار بود و یا در حالت کار.🌱
❇️اصلا #خستگی برایش معنا و مفهوم نداشت.بدن ورزیده و آماده ای داشت.درست #زمانی که همه خسته بودند شوخی های حسین گل می کرد و به همه #روحیه می داد.👌
❇️#استراحت حسین ماند برای بعد از شهادتش."🌱
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌼🍃
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌲🌾🌲🌾🌲 💞وقتی عقل، #عاشــ🌷ــق میشود؛ عشــق، عاقـــل میشـــــود؛ آنگـــاه شهـــ🥀ـــــید مـــیشوی....❗
🌸🥀🌸
#کلام_شهید🌸
⚜نمازهایت را عاشقانه💞 بـــــخوان ... حتی اگر #خسته ای یا حوصله نداری ؛
#قبلش فکر کن چرا داری #نمازمیخوانی
و با چه کسی قرار #ملاقات داری ...
♨️آن وقت کم کم #لذت میبری
از #کلماتی ڪه در تمام عـــــمر
داری تکرارشان می کنی ...
📎اگر #نماز شب نخوانیم ،#ورشکست میشویم
⚜وسط شب که #مصطفی برای نماز شب 🌟بیدار میشد، #همسرش طاقت نمیآورد، میگفت: بس است دیگر، #استراحت کن خسته شدی. و مصطفی جواب میداد:
♨️تاجر اگر از #سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست میشود، باید سود دربیاورد که #زندگیش بگذرد ما اگر قرار باشد نمازشب🌙 نخوانیم ورشکست میشویم
⚜اما همسرش که خیلی #شبها از گریههای 😭مصطفی بیدار میشد کوتاه نمیآمد، میگفت: اگر اینها که این قدر از شما #میترسند بفهمند این طور گریه میکنید، مگر شما چه #معصیت دارید⁉️ چه گناه کردید؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند شدید یک توفیق است.
♨️آن وقت گریه #مصطفی هق هق😢 میشد میگفت: آیا به خاطر این توفیق که #خدا داده او را شکر نکن...
#شهید_مصطفی_چمران🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌸 کرامت شهید #حسن_طاهری در شب🌙 اول #قبر همسایه قدیمیاش💥
🔸برادر #شهید: یك شب🌟 در خانه🏡 هیأت داشتیم، عصر ِ همان روز پدرم بعد از کمی #استراحت ناگهان از خواب بلند شد... گفت همین الان حسن اینجا بود! به او گفتم مراسم داریم، اینجا #میمانی⁉️
🔹حسن گفت نه! فلانی که از #همسایگان قدیممان بود امروز از دنیا رفته، او حقی به گردن من دارد و #امشب که شب ✨اول قبرش است باید پیش او باشم...به حسن گفتم: اون که از نظر اخلاقی و #اعتقادی همسنخ تو نبود! چه حقی به گردنت دارد؟
🔸حسن گفت: روز #تشیع جنازهی من هوا گرم بود و این بنده خدا با #شلنگ💧 آب، مردم را سیراب میکرد...
پدرم گفت: باید بروم ببینم این بندهخدا واقعا زنده است یا مرده؟! پدر رفت و ساعتی بعد برگشت و گفت: بله، وارد محله آنها که شدم، حجلهاش را دیدم که گفتند همین امروز #تشییع شده است...⚡️
#شهید_حسین_طاهری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣5⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷 🌸 #نحوه_اسارت #شهید_محسن_حججی 🔰داعش جلو و جلو تر آمد. #بالاخره #پایگاه را گ
#خاطرات_شهدا 🌷
♨️زغال ها #گل🌸 انداختہ بود ؛
جوجہ 🐥ها توی آبلیمو🍋 و پیاز و زعفران حسابی قوام گرفتہ بود .
تا آمدم #سیخ ها را بگذارم روی منقل ، سروڪله اش پیدا شد ؛من زودتر نماز خوانده بودم ڪه #نهار رو روبہ راه ڪنم .
♨️ پرسید : داری #چیڪار میڪنی ⁉️
گفتم : میبینی ڪه می #خواهم برای نهار جوجہ بزنیم ! گفت : با این دود و دمی ڪه راه می اندازی اگہ یہ #بچہ دلش 💗خواست چی ؟اگه یہ زن حاملہ هوس ڪرد چی ؟!😒
♨️مجبورمان ڪرد با #دل گرسنہ بند و بساط را جمع ڪنیم و برویم جای خلوط تر .یڪ #پارڪ جنگلی🌳 پیدا ڪردیم ، تڪ و توڪ گوشه ڪنار فرش انداختہ بودند برای #استراحت .
♨️ڪسب #تڪلیف ڪردیم ڪه (آقا محسن اینجا مورد #تأییده ؟)
با اجازه اش همان جا #تراق ڪردیم دور از چشم بقیہ .امیر حسین مهرابی ، دوستِ ...
#شهید_حرم_محسن_حججی 🌷
📗برشی از ڪتاب سربلند
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣3⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷 ⚜#مصطفی_صدرزاده 🔰هرچه تقویم 📆را زیر و رو کردم تولد تا شهادتش در #مُحرم 🚩خ
🌲با ولایت تا #شهادت🌲
🔆با اینکه #جانشین فرماندهی تیپ شده بود و کل نیرو ها زیر نظرش بود، همیشه گوشه #نمازخانه می خوابید.
یک شب🌙 برای آب خوردن به سمت نمازخانه رفتم دیدم دارد نماز شب میخواند...📿
🔆آنقدر محو #مناجات با خدا بود که متوجه حضورم نشد. نماز شبش که تمام شد کنارش نشستم و گفتم: خب #آقاجان، ما بعد از ظهر کلی کار کردیم. توی کوه و جنگل🌴🌾 بالا و پایین کردیم و خسته شدیم. کمی هم #استراحت کن شما فرمانده مایی، باید آماده باشی!
🔆لبخندی😃 زد و گفت: خدا به ما به جون بخشیده، باید جونمون رو فداش کنیم... جز این باشه رسم #آزادگی نیست❗️
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
∞💎🌿∞ 🌼آنها ... 🌿بارِ #سفر ، 🌼بستند و رفتند ... . 🌸و ما #امّا دل💓 بسته شدیم به #مسافرخانه دنیا . .
🕊🍂 🕊🍂
🖋 #برگی_از_خاطرات 🌼
💭با اینکه #جانشین فرماندهی تیپ شده بود و کل نیرو ها زیر نظرش بود، همیشه گوشه #نمازخانه می خوابید.
یک شب🌙 برای آب خوردن به سمت نمازخانه رفتم دیدم دارد #نماز شب میخواند...
🔗آنقدر محو #مناجات با خدا بود که متوجه حضورم نشد. نماز شبش که تمام شد کنارش نشستم و گفتم: خب آقاجان، ما بعد از #ظهر کلی کار کردیم. توی کوه و جنگل🌴 بالا و پایین کردیم و خسته شدیم.
🗯کمی هم #استراحت کن شما فرمانده مایی، باید آماده باشی!لبخندی ☺️زد و گفت: خدا به ما به جون بخشیده، باید #جونمون رو فداش کنیم... جز این باشه رسم آزادگی نیست
#شهید #مصطفی_صدرزاده🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh