. . . با مامان خداحافظی کردم و رفتم بیرون منتظر زینب شدم قرار شد با ماشین علی بیاد دنبالم خداروشکر زود اومد😊 از این منتظرم بزارن متنفرم😬😬 منم گواهی نامه دارم رانندگیم خیلی تعریفی نداره🙄😄 باید بیشتر پشت فرمون بشینم زینب_ بپر بالا برسونمت خانمی😍 چیز های جالبی میشنوم 😂 فکر نمی‌کردم زینب این مدلی حرف زدم هم بلد باشه صدامو تغییر دادم و با ناز گفتم: ایییییش مزاحم نشو مگه خودت خواهر نداری؟؟؟😂😍 زینب صدامو که شنید زد زیر خنده تو ماشین نشستم تازه یادم اومد سلام نکردم _ سلام زینب خانوم😘 سرحال میزنی همیشه به شادی و خوشی زینب_ سلام عزیزم مرسی همچین❤️❤️😘 بریم که زود برگردیم سریع به کارا برسیم _باشه عزیزم تو راه زینب از کارایی که باید انجام بدیم گفت من بیشتر شنونده بودم کم کم داشتم پشیمون میشدم از اینکه قبول کردم کمک کنم😐😐 انگار خیلی سخته مخصوصا که جمعیت زیادی هم میاد... سر راه یکم میوه و کمپوت خریدیم زینب_ خب رسیدیم😊 _ میگم زینب نرگس خانم مرخص شده؟🤔 زینب_ به اصرار خودش مرخص شده بود چون بچه ها کوچیکنن😕 خونه ما راحت نبودن بودن کسایی که نگه دارن بچه ها رو ولی چند روز بی منت نگه میدارن مگه؟؟ با خانواده شوهرش هم ارتباط ندارن به این وصلت راضی نبودن انگار _ چه بد تو این روزهای سخت😢😢 خانواده ها باید کمک کنن خانواده خودش چی؟ زینب_ تا جایی که من میدونم پدر و مادرش فوت کردن داییش شهرستانه یه مدت اصرار داشت نرگس خانم رو ببره پیش خودش ولی نرفتن _ چرا اخه☹️ خوب بود که پیش داداشش جاش خوب بود زینب_ متاسفانه میخواستن نرگس خانم رو بدن به یه مرد سن بالا ولی پولدار😔 _ وااااای چه بد خیلی اعصابم خورد شده به اینم میگن برادر آخه؟ زینب_ برادرش زندگی سختی داره خودش سه تا بچه داره زندگی ها سخت شده خرج ها زیاده تازه از نظر خودش داشت لطف میکرد به خواهرش _ولی نرگس خانم سنی نداره خیلی جوونه حیف میشد زینب_ چی بگم حلما جان ادم دیگه میمونه چی بگه از طرفی اگه قبول میکرد زندگی بچه هاش تامین شده بود شرایط خیلی سختی بود و تصمیم گیریش کار اسونی نبود _ خب قبول نکرد که وگرنه الان وضعشون این نبود😔 زینب_ اره مثل اینکه اون آقا آدم درستی نبود _ ای بابا چه بد شانس هستن اینا خیلی ناراحت شدم زینب_ اره منم ناراحت شدم براشون ولی خدا هواشونو داره ببین پول عملش چجور جور شد! تازه یه خیریه پیدا شده که میخواد حمایتشون کنه _ وااای چه خوب خداروشکر😍😍 یکم رنگ ارامش رو ببینن به حق این روزاهای عزیز زینب_ اره برای همین خوشحالم امروز حالا بریم تو ببینیم بنده خدا حالش چطوره _ اخ آره ببخشید به حرف گرفتمت بریم که کلی هم کار داریم بیچاره نرگس خانم رنگ به رو نداشت همه کارای خونه رو حسن بیچاره انجام میداد😢 البته همسایه ها خدا خیرشون بده خیلی کمک حالشون بودن ولی بازم زن خونه که مریض باشه همه چی لنگ میمونه وقتی وضعیت آنجا رو دیدیم یکم بیشتر موندیم من خونه رو مرتب کردم و با حسن درس کار کردم زینب هم کلی غذای مقوی پخت براشون نرگس خانم خیلی خجالت میکشید و کلی ازمون تشکر کرد همچنین کلی دعای خیر نباید به این زودی مرخص میشد ازش قول گرفتیم به خودش فشار نیاره و کاری داشت حتما مارو خبر کنه اگه خدایی نکرده حالش بد شد هم برگرده بیمارستان و لج بازی نکنه دلم برای بچه ها خیلی کباب شد😭😭 تو این مدت کلی اذیت شدن همون جا از ته دل براشون دعا کردم که رنگ خوشبختی ببینن و ارامش به زندگیشون برگرده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh