🔰 + زمسٺان ساݪ 1388 بود ؛ شہید مجیرے بخاطر انجام یڪ عمݪ جراحے، یڪ ساعٺے را در اتاق عمݪ بے هوش بود. _ چند ساعٺے بیشٺر نبود ڪہ او را به بخش منٺقݪ ڪرده بودیم؛من آن شب در بیمارسٺان همراه او بودم. + یڪ ساعٺے مانده بود به اذان صبح ڪة مرا بیدار ڪرد و گفٺ:ڪمڪم ڪن من وضو بگیرم!!! من تعجب زده که هنوز اذان صبح نشده، رفتم سنگ تیمم را بیاورم؛ _‌ اما شہید مجیرے ڪہ قسمٺے از صورٺش پانسمان شده بود ، اسرار بر این داشٺ ڪہ باید وضوے جبیره اے گرفٺہ شود،نہ ٺیمم!!! + خلاصہ آن شب هم ، روے ٺخٺ بیمارستان ،حاج عبداݪرضا از نماز شب و مناجاٺ با خداوند دسٺ بر نداشٺ. «خاطره نقل ازحجت اݪاسلام‌رضاییان باجناق شہید عبدالرضا مجیرے» 🕊🕊 •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush