بسم الله الرحمن الرحیم
🌹
#فدائی_رهبر 🌹
#قسمت_5
طنین صدای گرم علی در سرش می پیچید و از لبخند زیبای او لبخند می زند😊
-چیکار می کنین؟ برادر من! ناسلامتی نیمه شعبانه ، حرمت داره🙁
چشم های سعید همچنان به گوشه ی چهار راه خیره مانده.👀
با صدای نیمه بلندی می گوید:
-اره؛ نیمه شعبانه😥
سرهنگ مان و مبهوت حرص میخورد😓😖
-جوون!نیمه شعبان چیه ؟ الان وسط محرمیم ، عجب کله شقیه ها🙁😒
گوشش بدهکار نیست بزن کنار ببینم.. گفتم بزن کنار ! ردّی!😠
عرق سردی روی پیشانی سعید می نشیند . از برق چاقوی تیز در دست مرد🔪 دست هایش یخ می کند.😰
چرا کسی کمک نمی کند؟! چندبار می خواهد جلو برود اما پاهایش شل شده است 🙍♂😓
سرهنگ سعی میکند ماشین را به گوشه ی چهار راه بکشاند🚗
. اما سعیدفرمان را محکم چسبیده و به حرف های سرهنگ هیچ اعتنایی نمی کند. اصلا انگار توی این دنیا نیست.
-زدنش!زدنش ! یا امام غریب !لامصبا زدنش😭
-چی می گی بچه جون🙄😧 خوابت برده😒
-چرا کسی کمک نمیکنه😓😭 الان میمیره، نمی بینی چقدر خون ازش رفته، زمین رو ببین؛ همه جا پر از خون شده😭💔
ادامه دارد....
#نای_سوخته
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞
@aah3noghte💞
نویسنده: هانیه ناصری
انتشارات: تهران انتشارات تقدیر۱۳۹۵