💔
در جلسهای که با نیروهای حزبالله داشتیم،
در اتاقی دور میزی بزرگ نشسته بودیم که ذوالفقار، مسئول و یکی از فرماندهان نیروهای حزبالله وارد شد.
به من اشاره کرد و پرسید: اسمت چیه؟
حسن که بغلدست من بود گفت: با من هستین؟ گفت: نه. بغلیت رو میگم.
⚘همه تعجب کرده بودند. من گفتم: کمیل.
بعد چیزی به مترجم گفت که متوجه آن نشدم. مترجم رو به من گفت: ایشون میگن تو شهید میشی!
بعد ذوالفقار به عکسهایی که روی دیوار اتاق بود اشاره کرد و گفت: من به همه اینا گفتم شهید میشن و شدن. من از خجالت سرم را پایین انداختم. همه داشتند با هم پچپچ میکردند.
بعد هم پرسید: توی تیم هجوم هستی؟
مترجم گفت: آره، از بچههای شناساییه.
دوباره گفت: مطمئن باش در هجوم اول شهید میشی
با شنیدن این حرفها دیگر دل توی دلم نبود. از اینجا به بعد جلسه را اصلا نفهمیدم چطور گذشت. جلسه که تمام شد رفتم پیش ذوالفقار. بهش گفتم: اگه شهید نشم، میام پیشت و ازت شکایت میکنم و یقهات رو میگیرم!😉
مترجم که حرفهایم را برایش ترجمه کرد، خندید. گفت: من و تو هر دو شهید میشیم..
#شهید_سعید_علیزاده
سالروزشهادت🥀
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞
@aah3noghte💞