شهید شو 🌷
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_پنجاه_و_دو بگذار دنیا برای ا
💔


✨ انتشار برای اولین بار✨

  



محمدحسین 
به روایت علی نجیب زاده


یک بار او را دیدم که می خواست به جلسه برود. چند کالک و نقشه در دست داشت و به جای کفش یا پوتین، یک جفت دمپایی لنگه به لنگه و کوچک و بزرگ پایش بود.

گفتم :«محمدحسین کجا می روی؟»
گفت :«جلسه.»
گفتم :«با همین دمپایی ها؟»
گفت :«مگر چه اشکالی دارد؟»

گفتم :«آخر هر کسی می خواهد جلسه برود، سر و ضعش را مرتب می کند و لباس درست و حسابی می پوشد، نه مثل تو با این دمپایی های لنگه به لنگه و جورواجور.»

خندید :چه کار کنم؟ من با همین وضعیت وضو گرفتم و مسجد رفتم، با همین وضعیت هم ، جلسه می روم. برای من تفاوتی نمی کند و لزومی ندارد که طور دیگری لباس بپوشم.»

به راستی هم برای او فرقی نمی کرد، زیرا اصلا اهل ظاهرسازی نبود، آنچه برای او اهمیت داشت، خداوند و رضایت او بود.

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل


... 
...



💞 @aah3noghte💞