💕صوفی با خرش وارد خانقاهی شد
صوفيان مقيم خانقاه به خادم گفتند برو خر او را بفروش تا از پول آن امشب سماعی برپا كنيم. خادم چنين كرد. شب جمع صوفيان، از جمله همان صوفی خرباخته، شروع كردند به پايكوبی و سماع و سرود. ترجيع بند سرودشان اين بود كه: «خر برفت و خر برفت و خر برفت.»
صبح وقتی صوفی خواست خانقاه را ترك كند از خادم سراغ خر خود را گرفت. خادم گفت آن سرود و سماع ديشب از فروش خر تو بود. صوفی با اعتراض گفت: پس چرا ديشب اين موضوع را به من خبر ندادی. خادم گفت ديشب چند بار آمدم و موضوع را در گوشت گفتم. ولی تو چنان غرق در شور و هيجان بودي كه حرف من اصلاً به گوشت نرفت. وآنگهی، خود تو وقتی ديشب با آن شور و هيجان سرود «خر برفت و خر برفت» را تكرار ميكردی هيچ از خودت پرسيدی كه معنا و منظور از آن چيست؟
صوفی گفت: من كاری به معنا نداشتم! چون همه می خواندند من هم خواندم.
#مثنوی_معنوی
و این داستان پشیمانی کسانی است که بدون اندیشه و تنها بنابر تقلید از دیگران و جو محیط؛ کاری را انجام می دهند و زندگی خود را می گذرانند.
#حکمت
#مولانا#مولوی
@Sheeroghazal 🍃🍃🍃