eitaa logo
📚شعر و غزل🌹
1.9هزار دنبال‌کننده
828 عکس
319 ویدیو
36 فایل
📕شعر و غزل های عاشقانه و عارفانه 📕معرفی انواع کتاب های ادبی و روانشناسی همراه با پی دی اف 📚حکایت 📚 بیان نکات نگارشی و ویرایشی
مشاهده در ایتا
دانلود
بایزید بسطامی: «اگر به هوا پری مگسی باشی، اگر بر آب روی خسی باشی، دل به دست آر تا کسی باشی!» https://eitaa.com/Sheeroghazal
نه کم بیار نه ناامید شو به وقتش خدا، دستت رو می گیره @Sheeroghazal
دلیلی ست ز این تاخیرها خدا راست برنامه ای بهتر @Sheeroghazal
39.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارهای دنیا یک حساب دو امضا است، تلاش و کوشش ما یک امضا پای انجام کار است، وجود حکمت و بررسی ظرفیت ما هم امضا دومی است که خدا باید پای کار بزند. برنامه ریزی کنید، تلاش خودتان را انجام دهید، نتیجه را به خدا بسپارید. https://eitaa.com/Sheeroghazal
💕ازعزراییل پرسیدند: تابحال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟ عزرائیل جواب داد: یک بارخندیدم، یک بارگریه کردم ویک بارترسیدم. «خنده ام» زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش می گفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم… «گریه ام» زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم، او را دربیابانی گرم و بی درخت وآب یافتم که درحال زایمان بود... منتظر ماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم… «ترسم» زمانی بودکه خداوندبه من امرکردجان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد وزمانی که جانش را می گرفتم ازدرخشش چهره اش وحشت زده شدم... دراین هنگام خداوند فرمود: می دانی آن عالم نورانی کیست؟.. او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی. من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن،موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود... @Sheeroghazal🍃🍃🍃
🍁 از افلاطون پرسيدند : شگفت انگيز ترين رفتار انسان چيست؟ پاسخ داد : از كودكى خسته مى شود، براى بزرگ شدن عجله مى كند و سپس دلتنگ دوران كودكى خود میشود ابتدا براى كسب مال و ثروت از سلامتى خود مايه مى گذارد سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى كند طورى زندگى مى كند كه انگار هرگز نخواهد مرد و بعد طورى مى ميرد كه انگار هرگز زندگى نكرده است انقدر به آينده فكر مى كند كه متوجه از دست رفتن امروز خود نيست در حالى كه زندگى گذشته يا آينده نيست، زندگى همين حالاست... @Sheeroghazal
💕تنهابازمانده ی یک کشتی شکسته توسط جریان آب به جزیره ای دورافتاده برده شد. او با بی قراری به درگاه خداوند دعا کرد تانجات پیداکند. ساعت ها به اقیانوس چشم می دوخت شاید نشانی از کمک بیابد اما چیزی به چشم نمی آمد. سرانجام با ناامیدی تصمیم گرفت کلبه ای کوچک کنار ساحل بسازد تا از خود و وسایل اندکش محافظت کند. یک روز پس از آن که ازجست و جوی غذا بازگشت، خانه ی کوچک را در آتش یافت؛ اندک لوازمش دود شد و به آسمان رفت. بدترین چیزممکن رخ داده بود... عصبانی واندوهگین فریادزد: «خدایا چگونه توانستی بامن چنین کنی؟» صبح روزبعدباصدای کشتی که به جزیره نزدیک می شد ازخواب برخاست؛ آن کشتی می آمد تا نجاتش دهد..! مرد از نجات دهندگان پرسید: «چطور متوجه شدید من اینجا هستم؟» آنهاگفتند: «ماعلامت دودی که فرستادی دیدیم.» آسان می توان دلسردشد، هنگامی که به نظر می رسد کارها به خوبی پیش نمی رود، اما نباید امیدمان را ازدست بدهیم زیرا خدا در کنار ماست، حتی در میان درد ورنج...! دفعه ی بعد که کلبه یا دلتان درحال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی برای فراخواندن رحمت خداوند باشد... @Sheeroghazal @Sheeroghazal 🍃🍃🍃
💕صوفی با خرش وارد خانقاهی شد صوفيان مقيم خانقاه به خادم گفتند برو خر او را بفروش تا از پول آن امشب سماعی برپا كنيم. خادم چنين كرد. شب جمع صوفيان، از جمله همان صوفی خرباخته، شروع كردند به پايكوبی و سماع و سرود. ترجيع ‌بند سرودشان اين بود كه: «خر برفت و خر برفت و خر برفت.» صبح وقتی صوفی خواست خانقاه را ترك كند از خادم سراغ خر خود را گرفت. خادم گفت آن سرود و سماع ديشب از فروش خر تو بود. صوفی با اعتراض گفت: پس چرا ديشب اين موضوع را به من خبر ندادی. خادم گفت ديشب چند بار آمدم و موضوع را در گوشت گفتم. ولی تو چنان غرق در شور و هيجان بودي كه حرف من اصلاً به گوشت نرفت. وآنگهی، خود تو وقتی ديشب با آن شور و هيجان سرود «خر برفت و خر برفت» را تكرار مي‌كردی هيچ از خودت پرسيدی كه معنا و منظور از آن چيست؟ صوفی گفت: من كاری به معنا نداشتم! چون همه می خواندند من هم خواندم. و این داستان پشیمانی کسانی است که بدون اندیشه و تنها بنابر تقلید از دیگران و جو محیط؛ کاری را انجام می دهند و زندگی خود را می گذرانند. #مولوی @Sheeroghazal 🍃🍃🍃
ـ روزی چارلی چاپلین جوکی را برای تماشاگران تعریف کرد همه خندیدند سپس برای بار دوم آن جوک را تعریف کرد این بار فقط تعدادی خندیدند وقتی برای بار سوم آن جوک را تعریف کرد هیچکس نخندید سپس چارلی چاپلین جملات زیبایی گفت اگر یک جوک نمی تواند چند بار تو را بخنداند چرا یک غم باید چند بار تو را بگریاند! 🌱🌸@Sheeroghazal 📚شعر و غزل🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاموش بودن نصف حکمت است تعقیب نکردن دیگران نصف آرامش @Sheeroghazal 📚شعر و غزل🌹
💕مشهور است كه لقمان حكيم غلامى سياه بود اهل سودان. اربابِ لقمان به او دستور داد که در زمینش برای او کنجد بکارد. ولی او جُو کاشت. وقتِ درو، ارباب گفت: چرا جُو کاشتی؟ لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو کنجد برویاند. اربابش گفت : مگر این ممکن است؟! لقمان گفت : تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی و در حالی که از او امید بهشت داری. لذا گفتم شاید آن هم بشود. آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت. به قول حافظ: هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کشت... @sheeroghazal 🍃🍃🍃
به کسی نگر که ظلمت بزدايد از وجودت نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد سعدی می گوید: با کسی دوست و همراه باش که وقتی نگاهش می کنی تاریکی های (غم، شک، نگرانی و…) روح و جانت از بین برود، نه کسی که به دلیل نداشتن پاکی درونی باعث سردرگمی و ناراحتی بیشتر تو شود. @sheeroghazal
گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، به دنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است. سعی کنید اطرافیانتان را بشناسید تا نادانسته ضربه نخورید. @Sheeroghazal
زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته شده بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و... سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد بلکه بتواند این کار خود را جبران کند. حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد. فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی 4 تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است. پس بهتر است از شایعه سازی دست برداری. @Sheeroghazal ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
در زمان های قدیم مردمی بادیه نشین زندگی می کردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و فراموشی بود و می خواست در طول روز پسرش کنارش باشد و اين امر مرد را آزار می داد فكر می كرد در چشم مردم کوچک شده است. هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت: مادرم را نیاور بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا اینجا بماند و گرگان او را بخورند و بمیرد. همسرش گفت: باشد آنچه می گویی انجام می دهم! همه آماده کوچ شدند زن هم مادر شوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک ساله ی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند. آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه ی فراوانی داشت و اوقات فراقت با او بازی می کرد و از دیدنش شاد می شد. وقتی مسافتی را رفتند تا هنگام ظهر برای استراحت ایستاند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردند شدند مرد به زنش گفت: پسرم را بیاور تا با او بازی کنم زن به شوهرش گفت: او را پیش مادرت گذاشتم. مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا این کار را کردی؟ همسرش پاسخ داد: ما او را نمی خواهیم زیرا بعد او تو را همان طور که مادرت را گذاشتی و رفتی خواهد گذاشت تا بمیری. حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگان به سمت آنجا می آمدند تا از باقی مانده وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند. مرد وقتی رسید دید مادرش فرزند را در آغوش گرفته و گرگان دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب می کند و تلاش می کند که کودک را از گرگ ها حفظ کند. مرد گرگ ها را دور کرده و مادر و فرزندش را بازمی گرداند و از آن به بعد موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر می کرد و خود با اسب دنبالش روان می شد و از مادرش مانند چشمش مواظبت می کرد و زنش در نزدش مقامش بالا رفت. انسان وقتی به دنیا می آید بند نافش را می برند؛ ولی جایش همیشه می ماند تا فراموش نکند که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بود! @sheeroghazal ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل های کوفیان با حسین بود شمشیرهایشان با یزید در عجبم عده ای معتقدند دل مهم تر از عمل است. https://eitaa.com/Sheeroghazal/1788 ظاهر و باطن باید شبیه به هم باشد🩵