شِیخ .
آیا کسی .. آن‌قدر دوستت دارد که از جهان نترسی ؟
‌ هربار رنجور و خسته ، سکوت را بر نوشتن های طولانی ترجیح دادم . او مشفقانه دردهای دلِ نازک و کم طاقتم را از زیر زبانم بیرون کشید و کمکم کرد تا بنویسم ! ( زیرا که حیاتِ یک نویسنده به نوشته های اوست .) همیشه برایم روزهایی را ترسیم کرد که کتاب‌هایم را چاپ کرده‌ام و در میان قلب‌ها و فکرها محبوبیت و مقبولیت دارم و یک نویسنده‌ی حقیقیِ صاحب اثر شده ام . نورِ امیدی شد در تاریکی های عمیق بعضی از روزهای تلخ زندگانی ام ... هربار که خواستم فعالیتِ مجازی ام را متوقف کنم و خستگیِ این راهِ پر دردسر به جانم نشست ، شنونده‌ی حرفهایم و پناهِ بدخلقی‌هایم شد تا مبادا از این راه دست بردارم ‌. پشتیبانِ محکمِ قدم گذاشتن‌هایم در جنگِ نرم و مقاومت در برابر تهاجمات فرهنگی دشمن شد . سوالاتم را برطرف کرد و هرکجا که از او کمک خواستم بی هیچ منتی به دادم رسید . او مردانه پشت من ایستاد تا در برنامه‌ها ، میکروفن را محکم در دست بگیرم و بدونِ ترس در مقابل دیدگانِ جمعِ کثیری از مردم ، اجرا و یک برنامه‌ را مدیریت کنم . خلاصه اش را بگویم ، هرجا که کم آوردم ، کنجی نشستم و زانویِ غم بغل گرفتم ؛ او دستانم را گرفت و بلندم کرد ‌. راه را نشانم داد. هرگز اجازه نداد دست از آرزوهایم بردارم . زیرا که او یک شریکِ واقعی‌ست . یک همراهِ خدایی که عشق را درست فهمیده است . پ.ن : بابت بودنت خداروشکر میکنم و ازت ممنونم که انقدر باهام رفیقی . انا احبك جداً همسر جان . ✍🏻