علیه‌السلام 🔹برادرت🔹 بر ساحلى غریب، تویى با برادرت در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت چون خشم ذوالفقارى، خاموش و بى‌قرار طوفان گُر گرفتۀ صحرا برادرت ماهى و از قبیلۀ‏ خورشید اهل‌بیت یک‌جا تو مى‌‏درخشى و یک‌جا برادرت چشمش به مشک توست، جگرگوشۀ عطش حالا تو بى‌‏قرارترى یا برادرت؟ وقتى که چشم‌هاى کریمت به خون نشست دیگر نداشت تاب تماشا برادرت مى‌‏کرد غرق بوسه جبین شکسته را بر دامنش گرفته سرت را برادرت اینجا حدیث تشنگى از جنس دیگرى‌ست اینک تو تشنه‌کامى و سقّا، برادرت! هر چند آب، مرهم لب‏‌هاى تشنه است صافى‌‏تر است از آب گوارا برادرت چشم امید تشنه‌لبان تیر خورده است دیگر نمانده هیچ کسى با برادرت سرگشته پاى دست و علم سینه مى‏‌زند در خیمه‏‌گاه تو تک و تنها، برادرت موساى طور حیرتى و خیره مانده‏‌اى بر تک‌درخت وادى سینا ـ برادرت ـ حالا که بازوان سِتبرت قلم شدند در خاک و خون چه مى‏‌کشد آیا برادرت چشم حریص غارتیان است و خیمه‌‏ها افتاد اگر کنار تو از پا، برادرت این تیغ‏‌هاى تشنه که در خون نشسته‏‌اند پیوند مى‏‌دهند تو را با برادرت... با قامتى شکسته هنوز ایستاده است بى‌یار و بى‌شکیب، شگفتا برادرت... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4169@ShereHeyat