علیه‌السلام فرازی از یک 🔹کتاب فضل🔹 نه مراست قدرت آن که دم زنم از جلال تو یا علی نه مرا زبان که بیان کنم صفت کمال تو یا علی شده مات، عقل موحدین همه در جمال تو یا علی چو نیافت غیر تو آگهی ز بیان حال تو یا علی نبرد به وصف تو ره کسی مگر از مقال تو یا علی.. تویی آن که غیر وجود خود به شهود و غیب ندیده‌ای همه دیده‌ای نه چنین بود، شه من! تو دیدۀ دیده‌ای فقرات نفس، شکسته‌ای؛ سُبَحات وهم، دریده‌ای ز حدود فصل، گذشته‌ای؛ به صعود وصل، رسیده‌ای ز فنای ذات به ذات حق بود اتصال تو یا علی چو عقول و افئده را نشد ملکوت سِرّ تو منکشف ز بیان وصف تو هر کسی رقم گمان زده مختلف همه گفته‌اند و نگفته شد ز کتاب فضل تو یک الف فُصَحای دهر به عجز خود ز ادای وصف تو معترف بُلَغای عصر به نطق خود شده‌اند لال تو یا علی.. نه همین بس است که گویمت به وجود جود مکرّمی نه همین بس است که خوانمت به ظهور فیض مقدّمی تو منزّهی ز ثنای من، که در اوج قدس قدم نهی به کمال خویش مُعَرِّفی، به جلال خویش مسلّمی نه مراست قدرت آن که دم زنم از جلال تو یا علی.. نه فرشته یافته در بشر چو تو ذوالکرم، چو تو ذوالعطا نه بشر شنیده فرشته را به چنین صفت، به چنین صفا به خدا ظهور عجائبی چو تو نیست در بشر از خدا که تعجب است به حق حق ز تو آن قناعت و این سخا به طراز سورۀ هل أتی چه نکوست فال تو یا علی تو که از علایق جان و تن به کمال قدس مجرّدی تو که بر سرائر معرفت به جمال انس مخلّدی تو که فانی از خود و متّصف به صفات ذات محمّدی به شئون فانی این جهان نه معطّلی نه مقیّدی بود این ریاست دنیوی غم و ابتهال تو یا علی تو همان تجلی ایزدی که فراز عرشی و لامکان دهد آن فؤاد و لسان تو ز فروغ لوح و قلم نشان خبری ز گردش چشم تو حرکات گردش آسمان تو که ردّ شمس کنی عیان به یکی اشارۀ ابروان دو مسخر آمده مهر و مه هِله بر هلال تو یا علی هله ای موحّد ذات حق! که به ذات معنی وحدتی هله ای ظهور صفات حق! که جهان فیضی و رحمتی به تو گشت خلقت کُن فَکان که ظهور نور مشیّتی چو تو در مدینۀ علم حق ز شرف مدینۀ حکمتی سَیَلان رحمت حق بود همه از جبال تو یا علی.. منم آن مجرد زنده‌دل که دم از ولای تو می‌زنم ره کوه و دشت گرفته‌ام قدم از برای تو می‌زنم به همین نفس که تو داده‌ای نفس از ثنای تو می‌زنم شب و روز حلقۀ التجا به در سرای تو می‌زنم.. ز چه رو به پرسش حال ما نشود مجال تو یا علی؟.. 📝 @ShereHeyat