▪️شتر عايشه برايشان شده بود بُت. فضولاتش را مي‌بردند براي تبرك. ميگفتند بوي مشك و عنبر مي‌دهد! شتر را كه مي‌كشتند كار تمام بود و تكليف جنگ هم مشخص. علي نيزه را داد دست محمد بنحنفيه؛ پسرش كه از دلاوران عرب بود. محمد رفت تا نزديك شتر ولي در اجتماع لشكريان دشمن نتوانست بكشدش. برگشت پيش پدر. علي نيزه را گرفت. اين بار داد دست حسن. صداي فرياد لشكر كه بلند شد فهميدند شتر عايشه كشته شده. صورت محمد قرمز شده بود؛ از پدر خجالت مي‌كشيد. علي آمد جلو. سر محمد را گرفت بالا «محمدم! شرمنده نباش. تو پسر مني ولي، حسن پسر پيامبر است.» 🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃 @SofreFarhangiReyhane