#امام_مجتبی
☘️چند حکایت از زندگی امام حسن مجتبی(علیهالسلام)☘️
🌸میلاد امام صبر و مهربانی، کریم آل کسا مبارک🌸
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#امام_مجتبی
#حدیث
🔹پرهيز میکند از آنچه معدهاش را اذيت مىکند... اما سينه و قلب خود را از پستترين چيزها پر مىكند!
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#امام_مجتبی
#شجاعت
▪️شتر عايشه برايشان شده بود بُت. فضولاتش را ميبردند براي تبرك. ميگفتند بوي مشك و عنبر ميدهد! شتر را كه ميكشتند كار تمام بود و تكليف جنگ هم مشخص. علي نيزه را داد دست محمد بنحنفيه؛ پسرش كه از دلاوران عرب بود. محمد رفت تا نزديك شتر ولي در اجتماع لشكريان دشمن نتوانست بكشدش. برگشت پيش پدر. علي نيزه را گرفت. اين بار داد دست حسن. صداي فرياد لشكر كه بلند شد فهميدند شتر عايشه كشته شده. صورت محمد قرمز شده بود؛ از پدر خجالت ميكشيد. علي آمد جلو. سر محمد را گرفت بالا «محمدم! شرمنده نباش. تو پسر مني ولي، حسن پسر پيامبر است.»
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
@SofreFarhangiReyhane
#امام_مجتبی
#معجزه
▪️معاويه پرسيد «شنيدهام پيامبر به هر نخل كه نگاه ميكرده ميگفته چهقدر خرما دارد. درست هم ميگفته. حسن! تو آن علم را داري؟ ميداني اين نخل چهقدر خرما دارد؟»
فرمود «پيامبر وزنشان را ميگفته من تعداد دانههايشان را ميگويم؛ 4004 دانه»
بهدستور معاويه خرماي نخل را چيدند؛ 4003 تا بود. امام(ع) فرمود «دروغ نميگويم. بايد يك دانه ديگر هم باشد. همه را تفتيش كردند، در دست عبداللهبنعامر بود.»
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
@SofreFarhangiReyhane
#امام_مجتبی
#زهد
▫️زاهدترین مردمان
▪️امام مجتبی(ع) 25 بار پیاده راه حج را پیمود درحالیکه شترانش از پیش روی آن حضرت حرکت میکردند. گاه برای آنکه مردمان او را نشناسند از بیراهه میرفت تا بتواند در پیشگاه خدا کاملاً فروتنی پیشه کند. هرگاه خدای را یاد میکرد، میگریست. اگر در حضورش از قبر و قیامت و صراط سخن میرفت، اشک میریخت و چون در محضرش از حضور مردمان در پیشگاه خداوند مقتدر حرفی به میان میآمد و اینکه هرکس در آن وادی هولناک به کار و نیاز خویش مشغول است، از هراس فریادی میکشید و از شدت بیم از هوش میرفت.
زهد آن حضرت چنان بود که حتی برخی از نخستین نویسندگان همچون محمدبنعلیبنحسین بن بابویه، کتابی مستقل دراینباره نوشت.
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
@SofreFarhangiReyhane
#امام_مجتبی
🏴شهادت مظلومانه کریم آلکسا تسلیت
▪️هفت ویژگی اخلاقی امام حسن(علیهالسلام)
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
@SofreFarhangiReyhane
#امام_مجتبی
#مظلومیت
▪️باقيماندههاي نهروان بودند. نه امام را قبول داشتند، نه معاويه را.
ميگفتند «علي مشرك بود، حسن هم پسر علي.»
از امام خواستند توبه كند و بر پدرش لعنت بفرستد.
آمده بودند براي كشتن معاويه. امام كه صلح كرد، نيزه زدند به پايش. از زير پايش جانماز كشيدند و از روي دوشش عبا.
گفتند «حسن هم كافر شد. مثل پدرش.»
رشوههاي نهاني معاويه كه رسيد، دست از جنگ كشيدند. گفتند «درگيري با معاويه درست نيست، او هم مسلمان است.»
سكهها كه بيشتر شد به معاويه نوشتند «حاضريم حسنبنعلي را دستبسته تسليمت كنيم.»
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
@SofreFarhangiReyhane
#امام_مجتبی
#سخاوت
▫️پناهگاه مستمندان
▪️گفتهاند روزی مردی اعرابی، به نیاز به درگاه ایشان آمد. حضرت فرمود هرچه در خانه هست به او بدهید. بیست هزار درهم در خانه بود که همه را به او دادند. اعرابی گفت: مولای من! نمیخواستی تا نیازم را بگویم؟ امام فرمودند «ما مردمی هستیم که بخشش فراوانی داریم و همواره امید و آرزو را برآورده میکنیم و پیش از آنکه کسی از ما بخواهد، میبخشیم؛ چون پاس آبروی سؤالکننده را میدانیم.»
یکبار بر فقرایی گذشت که مشغول خوردن بودند، پس از مرکبش پیاده و با آنان همغذا شد. سپس آن مسکینان را به خانه برد و اطعام کرد و بخشش داد و فرمود: آنها کرم بیشتری دارند؛ زیرا هر آنچه داشتند در برابرم نهادند و ما بهجز آنچه به ایشان دادیم، داریم.
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
@SofreFarhangiReyhane
#امام_مجتبی
#سیره
▪️دوستدار معاويه بود. در مدحش شعر ميگفت و كينه امام را داشت. امام را كه ديد ديگر چيزي نفهميد، چشمانش را بست و دهانش را باز كرد. هرچه توانست گفت اما امام ساكت بود. حرفهايش كه تمام شد، ديد امام لبخند ميزند. از حال و احوالش ميپرسد و كيسهاي به او ميدهد تا خرج زندگياش كند.
سرش را پايين انداخت. شرمنده شده بود. محبت امام بدجوري در دلش افتاد، برگشت. ديگر ورد زبانش امام بود و تعريف از او.
افتاده بودند دست و پاي امام را ميبوسيدند؛ خودش با پنجاه نفر از خويشانش، همه شيعه امام شده بودند.
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
@SofreFarhangiReyhane