نگارا، وقتِ آن آمد
که یکدَم زآنِ من باشی
دلم بیتو به جان آمد،
بیا، تا جانِ من باشی
دلم آنگاه خوش گردد
که تو دلدارِ من باشی
مرا جان آن زمان باشد،
که تو جانانِ من باشی
به غم زان شاد میگردم
که تو غمخوارِ من گردی
از آن با درد میسازم،
که تو درمانِ من باشی
بسا خونِ جگر جانا،
که بر خوانِ غمت خوردم
به بوی آنکه یک باری
تو هم مهمانِ من باشی
اگر تو آنِ من باشی،
ازین و آن نیندیشم
ز کفر آخر چرا ترسم،
چو تو ایمانِ من باشی؟
ز دوزخ آنگهی ترسم
که جز تو مالکی یابم
بهشت آنگاه خوش باشد
که تو رضوانِ من باشی...
#فخرالدین_عراقی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH