حوصله کن
صبح که باران آمد
همهٔ ما
زیرِ فوارهٔ گل سرخ
نماز خواهیم خواند.
این حرفها از تو بعید است سیدعلی!
ابداً !
تو فکر میکنی من بیخبر ماندهام
که بر این مردمِ خسته چه میرود؟
من با یک عدهٔ عجیب
سَرِ دعوا دارم آقا !
لگام بر دهانِ زنبق و ستاره میزنند
به من میگویند تو نامحرمِ حضورِ عیش وُ
انتظارِ علاقهای!
خدایا
نیزارهای خزانی
به شِکَر نشستهاند.
اما من پیشِ پایِ خود را خوب نمیبینم
نمیدانم این تاریکی تا کجای جهان ادامه دارد،
واقعاً مشکل است؛
به من بگویید:
چراغ روشن است یا چاهِ شبِ بلند؟
شما (یعنی همین عدهٔ عجیب)
چطور عصای کور و لقمهٔ گرسنه را ربوده
باز به وقت نماز
گریه میکنید؟
بیپدر!
توقعِ من از هر ترانه
بیش از این تکلم ساده نیست،
بگذارید زندگی کنم.
در تاریکی
تیرم کردهاید
که از کمانِ کشیدهٔ شما بترسم!؟
میترسم
اما نه از مرگ،
بلکه از برادرانی
که فرقِ میانِ گاو وُ
هفت سُنبلهٔ گندم را نمیفهمند.
باری به قولِ قدیم:
باری...چه کور و چه نابینا،
اسفندیار به انزوا
بِه که کمانِ کشیده بشکند به وقتِ تیر.
شوخی کردم.
ماهِ مجروح را از این برکهٔ مُرده
نجاتی نیست.
به سیمرغ بگو...تو هَم!؟
#سیدعلی صالحی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH