در کارنامه دوره کارشناسی¬ام، نمره آزمایشگاه کنترل خطی بی اختیار مرا به یاد چهره برافروخته و رگهای گردن استاد می¬اندازد و حس ناخوشایندی به من دست می¬دهد. ماجرای پشت این نمره، تاثیر ماندگاری بر رفتارم به عنوان یک معلم داشته است. آزمایشگاه کنترل خطی مربوط به ترم های میانی دوره کارشناسی بوده و برای رشته ما اجباری بود. دانشگاه صنعتی اصفهان از سال 1356 شروع به گرفتن دانشجو کرده و من ورودی سال 1357 بودم. به دلیل کم بودن تعداد درس های ارائه شده در هر ترم، معمولاً آزمایشگاه هر درس را هم استاد همان درس، ارائه می¬کرد. من درس کنترل را دو ترم پیش¬تر با استادی گذرانده بودم، اما در ترمی که این آزمایشگاه را گرفتم، استاد دیگری درس کنترل و آزمایشگاه را ارائه می¬کرد. در جلسه اول آزمایشگاه و برخلاف روال معمول در دیگر آزمایشگاه-ها، استاد خودش دانشجویان را به گروه¬های دو تایی تقسیم کرد و من با یک دانشجوی دیگر که با او آشنایی نداشتم، هم گروه شدم. دستور کار شامل 10 آزمایش بود و برای هر دستور کار می¬بایست یک گزارش نوشته می شد و طبق نظر استاد، مسئولیت نوشتن گزارش¬ها یکی در میان با یکی از دانشجویان بود. بارم هر گزارش 2 نمره بوده و نمره نهایی از جمع نمرات 10 گزارش بدست آمده و برای دو نفر در یک گروه، یکسان بود. در هر جلسه پس از انجام آزمایش ها، نتایج ثبت شده را یکی از دانشجویان با خود می¬برد تا گزارش آنرا بنویسد. از جلسه ششم به بعد، هم گروهی من دیگر نیامد. ظاهراً به دلیل شرایط روحی و یا مشروط شدن، انصراف از تحصیل داده بود. به ناچار پنج آزمایش باقیمانده را خودم به تنهایی انجام داده و گزارش آنها را هم نوشتم و در مجموع 7 گزارش تحویل دادم. در پایان ترم دیدم که نمره 14 برایم اعلام شده است. نمرات آزمایشگاهی من همیشه خیلی بالا و این نمره برایم غیرمنتظره بود. به دفتر استاد رفتم. در دفترش یکی دیگر از همکاران ایشان در دانشکده نشسته بود. نمرات گزارش هایم را به من گفت. هر 7 گزارشی که من داده بودم، نمره کامل را گرفته بود. در ادامه استاد گفت: گروه شما فقط 7 گزارش تحویل داده و به این دلیل نمره شما 14 شده است. گفتم: هم گروهی من انصراف از تحصیل داده و رفته است و پنج آزمایش آخر را خودم به تنهایی انجام داده و گزارش آنها را نوشته¬ام و هر هفت گزارش موجود که نمره کامل هم گرفته¬اند را خودم نوشته¬ام و پرسیدم اگر همه گزارش ها با همین کیفیت تحویل می-شد، نمره من چند می¬شد؟ گفت: 20 و ادامه داد، شما می¬توانستید همه گزارشها را خودتان بنویسید. گفتم: طبق روال، برگه نتایج سه آزمایش پیش هم گروهی¬ام بوده و قرار بود که ایشان گزارش های آن را بنویسند. ایشان رفته¬اند و بهشان دسترسی هم ندارم. گفت: ضابطه این است و کاری نمی¬شود کرد. گفتم: من ایشان را نمی شناختم و شما خودتان گروه بندی را انجام دادید و هم گروه شدن ما تصادفی بوده. بیشتر از بقیه دانشجویان گزارش نوشته¬ام و تمام این گزارش ها هم حداکثر نمره را گرفته است. آیا انصاف است که نمره من تحت تاثیر تصادف تعیین شود؟ چند لحظه در اتاق سکوت برقرار شد. صورت استاد کاملاً سرخ شده و رگ های گردنش دیده می¬شد. ناگهان از کوره در رفت و با عصبانیت گفت: آمدی برایم فلسفه بافی کنی؟ از اتاق برو بیرون. این برخورد غیر منطقی از منفی¬ترین تصاویری است که از یک استاد دانشگاه در ذهنم باقی¬مانده و ناخودآگاه این بیت شعر را بیادم می¬آورد که: دلایل قوی باید و معنوی نه رگهای گردن به حجت قوی چند سال بعد که به عنوان مربی در همان دانشکده مشغول به کار شدم، تا یکسال هنوز ایشان در دانشکده حضور داشت و بعد از آن متاسفانه به دلیل سرطان فوت کرد. بعد از آن رفتار غیر منطقی، هیچگاه نتوانستم حس احترام قبلی نسبت به او را داشته باشم. بعدها وقتی خودم ارائه آزمایشگاهی را بر عهده می¬گرفتم، سعی می¬کردم چند نکته را رعایت کنم. 1) گروه¬بندی تا حد ممکن با نظر خود دانشجویان باشد. 2) اگر دانشجویی از وسط ترم دیگر نیامد، گزارش مربوط به وی را از دیگران مطالبه نکنم. 3) علاوه بر نمره گزارش کار که گروهی است، برای آنکه بتوان بین دانشجویان تمایز بهتری قائل شد و نمره هر دانشجو منصفانه تر باشد، نمره¬ای برای امتحان کتبی و یا کار عملی هر دانشجو، به صورت مجزا هم درنظر گرفته شود. @TDCcenter