آقای عباسی، مردی درشت هیکل و نسبتاً چاق با ته لهجه مازندرانی یکی از دبیران ریاضی¬ام در دوره دبیرستان بودکه تاثیر زیادی بر من گذاشت و با رفتارش، اصول اولیه لازم برای معلمی را به من آموخت. اگر زنده است، سلامت باشد و اگر مرحوم شده، روحش شاد. تا سال قبل از ما، نظام آموزشی دوره ابتدایی و متوسطه مشابه با نظام فعلی، شامل دو دوره 6 ساله ابتدایی و دبیرستان بود، ولی ما اولین دوره محصلین در نظام جدید (اصطلاح آنوقت) بودیم که دوران دبستان 5 ساله، دوران راهنمایی 3 ساله و دوران دبیرستان 4 ساله را گذراندیم. آقای عباسی در سال های اول و دوم دبیرستان دبیر هندسه ما بود و به دلیل سال ها تدریس هندسه و مشابهت مطالب درس هندسه با کتاب های نظام قبلی، این درس را خوب تدریس می¬کرد و در سطح شهر کوچک مان مشهور بود. در سال سوم دبیرستان برای رشته ریاضی فیزیک، درس ریاضی جدید شامل مطالبی بود که هیچکدام از دبیران ریاضی در سطح شهر، قبلاً درس نداده و یا اصلاً با آن آشنا نبودند. مدیر دبیرستان به ناچار علاوه بر درس هندسه، تدریس این درس را هم به آقای عباسی سپرد. در جلسات اول کلاس، به خوبی دیده می¬شد که دبیر، آشنایی و تسلط کافی با مطالب را ندارد و وقت کافی هم برای آن نگذاشته است. با چند نفر از دانش¬آموزان پیش مدیر دبیرستان رفتیم و خواستیم که دبیر دیگری را برای این درس تعیین کند، اما مدیر گفت که فرد بهتری نداریم و کسی حاضر به تدریس این کتاب نیست. فردای آنروز وقتی آقای عباسی سر کلاس آمد، اولین بار همزمان ناراحتی و تواضع را در یک معلم دیدم. رویش را به من کرد و گفت چرا به خود من نگفتید. قبول دارم که مثل شما اولین بار است که با این مطالب درسی روبرو می¬شوم، اما تمام تلاشم را می¬کنم و از شما هم می¬خواهم که بیشتر تلاش کنید و اگر اشکالی هم در گفته¬های من دیدید، بگویید تا تصحیح کنم. و انصافاً تا پایان آن سال تحصیلی هم واقعاً تلاش خود را کرد و تدریس¬اش در این درس به حد قابل قبولی رسید. یکبار دیگر هم در سال سوم و سر کلاس هندسه، هنر تواضع و پذیرش واقعیت را از او دیدم و درس گرفتم. در کتاب هندسه و پس از هر مطلب درسی، سوالی برای فکر کردن نوشته شده بود و عنوان آن ((چرا ؟))بود. یک روز آقای عباسی پس از بیان مطلب درسی همان سوال را از دانش¬آموزان پرسید و گفت کسی می¬داند چرا؟ بعد از چند ثانیه فکر کردن، دست بلند کردم و جواب دادم. پس از جواب من، آقای عباسی گچ را کناری گذاشت و با حالتی از روی خستگی گفت: من دیشب برای پیدا کردن جواب این سوال بیش از یک ساعت فکر کردم. فرق ذهن جوان با ذهن پیر همین است. نمی¬دانستم از این حرفش احساس توانایی و غرور کنم یا شرمندگی؟ در طول سال سوم دبیرستان، دلخوری آقای عباسی از من به خاطر مراجعه به مدیر برای درس ریاضیات جدید، کم¬کم برطرف و رابطه خوبی برقرار شد. سال بعد یک روز که درس فیزیک سال چهارم نظری داشتم، در شروع درس آقای عباسی وارد شد و به دبیر فیزیک گفت که برایش کار ضروری پیش آمده و باید برود، اما نمی¬خواهد کلاس ریاضیات جدید سال سوم را تعطیل کند. از دبیر فیزیک خواست که اجازه دهد من آن ساعت سر کلاس رفته و آنرا اداره کنم و برای بچه¬ها چند مسئله از مبحث ماتریسها حل شود. بدون تردید و یا نگرانی سر کلاس رفتم و شروع به حل مسئله کردم اما دیدم بچه¬ها می¬گویند که این مطالب را بلدند و خواستند که درس مبحث ماتریسها را ادامه دهم. این حرف شاید با انگیزه تعطیل کردن کلاس و یا با انگیزه به چالش کشیدن من بود، اما با توجه به آنکه فقط چند ماه قبل امتحان آن درس را داده بودم و حضور ذهن داشتم، پذیرفتم و بدون استفاده از کتاب، درس دادن را شروع کردم و آن کلاس بدون تپق زدن من تمام شد. اعتماد آقای عباسی به من ، اثر زیادی در بالا بردن اعتماد به نفس در من و انتخاب شغل معلمی داشت و حتی وقتی در حین تحصیل در دوره کارشناسی ارشد، اولین بار در دانشگاه به کلاس حل تمرین دوره کارشناسی رفتم، هیچ نگرانی از حضور در جمع دانشجویان نداشتم و از این بابت همیشه سپاسگزار آقای عباسی بوده¬ام. نکته دیگری که از رفتار آقای عباسی آموختم، پذیرش ضعف های احتمالی و تلاش برای برطرف کردن آن است. در طی این سال های تدریس، اگر دانشجو سوالی بپرسد که برای جواب درست و کامل به آن اطلاع کافی نداشته باشم، می¬گویم تا حالا با این مسئله برخورد نداشته¬ام، اما مطالعه و فکر می¬کنم و جلسه بعد جوابش را می¬دهم. نکته آموزشی دیگری که از رفتارهای آقای عباسی یاد گرفتم، روش تبدیل کردن یک منتقد به یک هوادار بود. https://eitaa.com/TDCcenter