📚علمدار
🍁برگرفته از زندگی شهید مجتبی علمدار
🌸قسمت صد و بیست و هشتم: کار فرهنگی
برای نماز جماعت به بچه های هیئت ملحق شدم. آنها کارهای قشنگی در
سطح شهر آغاز کرده بودند. آن شب قصد داشتند نماز جماعت مغرب و عشاء را در پارک شهرداری ساری برگزار کنند. شب عید غدیر بود. مراسم جشن بعد از نماز در بین عموم مردم بر پا ميشد. خیلی کار زیبایی بود. این که در مراسم مذهبی همه مردم را شرکت دهیم و آنها
را با مفاهیم زیبای دین آشنا کنیم، از دیگر کارهای مجتبی اقامه اذان توسط تمامی جوانان و نوجوانان هیئت در پارک شهرداری بود. صحنه ی بسیار زیبایی خلق می شد. همه یکپارچه اذان می گفتند و آماده نماز می شدند. بسیاری از مردم، که برای تفریح به پارک شهرداری آمده بودند، با دیدن این جماعت باشکوه به نمازجماعت ميپیوستند. وقتی آقا سید مجتبی را دیدم، تازه یادم افتاد که او را برای مراسم عقدم، که فردا برگزار ميشد، دعوت نکردم بعد از نماز به آقا سید گفتم: فردا مراسم عقدم برگزار ميشود. دعوتنامه ای هم همراه ندارم ولی شمادعوت هستید.
👈ادامه دارد
✔️منبع: کانال علمداران عشق
🖤🖤🖤